نه, بروشنی نیازی بایسته اینجا نیست. اگر کسی میخواست شما را با چاقو بزند
و جیبتان را خالی کند, نیازی نیست در زندگی او فرورفته و ببینید او چه زندگی سختی را گذرانده یا مادر
بدرفتاری داشته و چرا به دزدی و آدمکشی روی آورده و ..., کار منطقی این است که از خودتان با زدن سر او دفاع کنید.
نکتهیِ دوم, اینجا من تنها یک گفتگوی کلی با شما دارم میکنم و شدنی نیست که بخواهم دهها هزار برگ نوشته
را در یکی دو دقیقه نوشته به شما برسانم, ولی کتابهایِ لازم اینجا معرفی شدهاند و خودتان هم گویا دستی دارید
و میتوانید موشکافانه به این افسارگریختگی پی ببرید. من اینجا میتوانم به شما بگویم که این افسارگریختگی یک فرایند
طبیعیست. برای نمونه چندین تریلیون یاخته با همکاری هم یک موجودی به نام آدم را پدید میآورند و زندگی خود را
وابسته به او میکنند, ولی این آدم میتواند و گاه نیز خودش را (به همراه این چند تریلیون یاخته) میکشد و نابود میکند.
ما امروز در جایگاه همین یاختگان پیکر سیستم تکنولوژیک به شمار میرویم و همانجور که برای نمونه, یک یاخته
هتا اگر یاختهیِ مغزی باشد نمیتواند همهیِ سیستم را کنترل بکند, در توانایی هیچکدام از ما هم نیست که
پیکر سیستم تکنولوژیک را کنترل بکنیم, کنترل این سیستم چیزی فرای ما است (= فرارویش / supervenience).
نکتهیِ اصلی سخن اینجا این است که ما یک برتری مهم به یاختگان بی اندیشهیِ خودمان
داریم و آنهم توانایی در خردورزی و اندیشه است و ازینرو, میتوانیم بگزینیم که بخشی از
این پیکر بزرگر باشیم (و سرنوشت و زندگی امان را به او بسپاریم) یا آزاد باشیم و این سیستم را از پا در بیاوریم.
درسته, ولی شما نباید تنها در کتاب و فروم بمایند. اینکه خوب یا بد چه است
بخش نظری ِسخن است, اینکه ما چگونه میتوانیم با هر ابزار شدنی بیشترین,
بدی را از سر باز کرده و به بیشترین خوبی دست یابیم بخش عملی سخن.
اینکه ما مرزی روشن میان این دو کشیده بگوییم "خوب این است", و سپس بیافزاییم "این خوب
ولی هرگز عملی نخواهد شد, چه بد" و سپس از خود راضی و مغرور از اینکه توانستهایم
برترانه به "خوبی" دستیابیم (اگر چه خوبی ِ نظری) و برویم دنبال زندگی خودمان گرهی از کار نخواهد گشود.
ما باید در کنار اینکه تعریف کردیم "خوب چه است", به اینکه چگونه
میتوان به آن رسید نیز راهکاری روشن و عملی داشته باشیم.