مارکسیستها بله، همهی مارکسیستها نه. خود مارکس گمان میکرد مدلی از دولت میتواند وجود داشته باشد که نابرابریها تحت آن به حداقل ممکن رسیده باشند، نه اینکه الزاما محو شده باشند، بلکه موقتا و تا «حرکت نهایی» به سوی کمونیسم در کمترین میزانهای متصور باقی مانده باشند. اینکه چگونه میتوان از پدید آمدن نومانکلاتور جدیدی در این سیستم جدید جلوگیری کرد و اساسا اگر چنین پدیدهای شدنیست پس چرا نیازمند فراتر رفتن از دولت سوسیالیستی در مرحلهی کمونیسم هستیم را تاریخ پاسخی برازنده داد: نمیتوان در برابر ذات تمامیتخواه دولت ایستاد، و چنان نهادی با تمام توان دربرابر رسیدن به نقطهی سقط مقاومت خواهد کرد. اینکه دولت در هر شکلی میتواند مروج برابری باشد و آزادی گروهی از مردم را ضایع نکند «تخیلی»ست، انقلابیون فرانسه خیلی زود به تضاد میان شعارهای خود در حضور دولت پی بردند.
اگر «شما» قائل به این نیستید که ما روز بعد از انقلاب نیازمند برپا کردن دولتی به مراتب سازمانیافتهتر، وسیعتر، قدرتمندتر و تواناتر از همانی که امروز داریم هستیم تا بتوانیم مالکیت بر ابزار تولید را عمومی بکنیم بسیار عالی، همدلی میان ما برقرار است و میتوانیم به دیگر موارد و مسائل مورد اختلاف بپردازیم. اما لنینیسم، استالینیسم، خوجهایسم، مائوئیسم و ... همگی به امکانپذیری تشکیل «دولت خوب» باور داشتند و برای رسیدن به آن تزهایی ورشکسته دادند، و برماست که فاصلهی خود را با آنها به نحوی مستدل و دقیق تشریح بکنیم.
البته که راهی بجز دیکتاتوری پرولتاریا هست: ساختن موقت با نظام دموکراسی لیبرالی، که نشان داده (به معنای واقعی کلمه) هزاران برابر آنچه «تنها تئوریسینهای انقلاب» تصور میکردند توانایی ارتجاع و انعطاف دارد و میتوان از آن برای رسیدن به جامعهای نسبتا گشوده بهره برد که در آن گسترش آگاهی، توام حرکت خزنده به سوی تضعیف همزمان دولت/سرمایهداری از طریق تقویت نهادهای اجتماعی مستقل از هر دو هدف نهایی و «انقلابی» ما باشد. پروندهی «انقلاب سوسیالیستی» را دوباره وقتی باز میکنیم که شما فقط یک نمونهی موفق که نتیجهای تماما فاجعهآمیز نداشته به ما نشان بدهید، یا دستکم بگویید از کدام فرمول بناست اشتباهات گذشته را تکرار نکنیم و از دایرهی بستهی شکستهای خفتبار قرن بیستم بیرون بجهیم.
کسانی که مدعی هستند این دستاوردها «فریب سیستم» برای تربیت بردههای سربهزیر بوده نه آزادیهای عینی و حقیقی و بسیار مهم که زندگی صدها میلیون انسان را به سوی بهتری رهنمون شده. بهای آزادیهای بدست آمده در غرب دموکراتیک تلاش مردم آنجا، از جمله کارگران برای بیرون راندن جامعه از حریم فرد، دولت از حریم جامعه و دولت از حریم فرد بوده و هرگز به بهای ضایع کردن آزادیهای دیگران بدست نیامده. بدبختانه برای تحلیل مارکسیستی از جهان، این «نبردها» هیچ ربطی به «نبرد طبقاتی» نداشتهاند و در جای دیگری رخ دادهاند و چهرهی جامعهی بشری را دگرگون کردهاند.
باز هم تکرار میشود که اگر شما جزو این کسان نیستید میتوانیم به مسائل مورد اختلاف مهمتری همچون ونگاردیسم یا تضاد میان اقتدار جامعه و رهایی فرد و ... بپردازیم. اگرهم هستید آرام بگیرید و کمتر «چه کسی چه کسی» بکنید.