درود به دوستان,
چه اسپاش[1] اندوهآوری اینجا را گرفته!
سخن از رفتن کموبیشانهیِ امیر ارجمند خواندم و همینجا, چه ایشان را زودتر ببینیم و چه نه, همواره آرزوی کامیابی و سربلندی در زندگی را دارم.
من هم بمانند دیگر دوستان از ایشان بسیار آموختهام و خود را یکی از «مریدان» ایشان میدانم
این روزها نیز کمکی سرگرم آموختن آلمانی و فرانسوی هستم و بجا دیدم یک ترزبانی[3] از «چنین گفت زرتشت» نیچه برای یاران به دست خود ام به پارسیکِ ناب — minus یک واژه اگر که یافتید (: — نِهم که به گونهای فراخور رفتن امیر نیز میباشد, باشد تا بازدیدار آیندهیِ ما.
پ.ن.
همچنین داریوش جان, در اینکه هوده[2] با من بود که سخنی نمیرود, چه زمانی نبوده, که این دومین بار اش باشد؟ ((:
***
پیشگفتار:
بیگمان لغزشهایِ فراوانی در این نوشته باید باشد و ترزبان اش بیشتر برای دستگرمی بوده.
فرگرد[4] ٥٥: «خاموشترین تَسو[5]»
«مرا چه رویداده, دوستان ام؟ مرا آشفته میبینید, پیش-رانده, ناخواسته فرمانبر, آمادهیِ رفتن - افسوس, رفتن از پیش _شما_!
آری, یکبار دیگر باید زرتشت به تنهایی خود رود: ولی اینبار خرس ناسرخوش به شکفت[6] خود برمیگردد!
مرا چه رویداده؟ که این را فرموده؟ آه, دلبر[7] خشمگین من چنین میخواهد; او به من واژید[8] اش: هرگز آیا من نام وی را برایتان نامیدهام؟
دیروز بسوی شامگاه _خاموشترین تسوی ام_ به من واژید: این همان نام دلبر سهمگین من است.
اود[9] اینچنین رخداد — زیرا که باید همه اش را بهتان بگویم, تا دل اتان دربرابر جدایی[10] ناگهانی رهسپار سخت نشود!
ترسِ آنکه به خواب فرورفته را میدانید؟
تا خودِ نوکِ انگشتان اش ترسیده است, زیرا که زمین خود را زیر وی واداده و خَومْن[11] آغاخته[12].
اینها را من به شما بسان[13] آرتامانی[14] میگویم. دیروز, در خاموشترینْ تسو, زمین زیر مرا واداد: خَومن آغازید.
عقربهیِ ساعت تکانید, گاهشمارِ[15] زندگی ام دَم برکشید - هرگز چنین خاموشیای بر خود نشنفته بودم: دل من هراسیده بود.
سپس آنجا بی سدایی نزد من واژید: `تو میدانی اش, زرتشت؟` -
اود من در ترسِ این پچپچ به خود پیچیدم و رنگ از رخساره ام پرید: ولی خاموش ماندم.
دگربار آنجا بی سدایی نزد من واژید: `تو میدانی اش, زرتشت, ولی نمیگویی اش!`
اود سرانجام چون یک پیکارگر پاسخیدم: `آری, میدانم اش, ولی سخن اش نمیخواهم گفتن!`
دگربار آنجا بی سدایی نزد من واژید: `تو _نمیخواهی_, زرتشت؟ راست میگویی؟ خود ات را پشت پیکارگری ات مپنهان!` _
اود من نالیدم و چو کودکی لرزیدم و گفتم: `آه, براستی میخواهم, ولی چگونه میتوانم اش! مرا از این بپرگای[16]! این فرایِ توان من است!`
دگربار آنجا بی سدایی نزد من واژید: `تو را چه میشود, زرتشت! سخن ات را بگوی و گردننِه!` -
اود من پاسخیدم: `آه, آیا این سخن _من_ است؟ _من_ کیستم؟ من کس شایستهتری[17] را میشکیبم[18]; من هتا سزاوار گردننهادن نیز نیستم.`
دگربار آنجا بی سدایی نزد من واژید: `تو را چه میشود؟ تو مرا هنوز بسنده فروتن نیستی. فروتنی سختترین پوست را دارد` -
اود من پاسخیدم: `آنچه پوستِ فروتنی مرا نداشت برتافت[19]! در پایِ بُلندای[20] خود من ماندْگارام: چِکادهایِ[21] من چه اندازه بلند[22] اند؟ کس نگفته مرا هنوز. ولی خود خوب درههای ام را میشناسم.`
دگربار آنجا بی سدایی نزد من واژید[8]: `اوه زرتشتا, کسیکه کوهها را باید میجنبانده, درهها و پستیها را نیز جنبانده.` -
اود[9] من پاسخیدم: `تاکنون سخنِ من کوهها را نجنبانده, اود آنچه من گفتهام, هومنان[23] را نرسیده. شاید من پیشِ هومنان رفته باشم, ولی هنوز من به آنها نرسیدهام.`
دگربار آنجا بی سدایی نزد من واژید: `تو _از آن_ چه میدانی! ژاله بر سبزه میافتد, گاهیکه شب خاموشترین است.` -
اود من پاسخیدم: `آنها مرا ریشخندیدند[24], زمانیکه راه خود را یافته و گامیدم[25]; اود براستی در آنگه زانوانام لرزیدند.
.
اود آنها به من چنین گفتند: `تو راه را پیشتر انآموختهای[26], نون[27] نیز راهرفتن را میاَناموزی!`
دگربار آنجا بی سدایی نزد من واژید: `ریشخند آنان را که چه! تو آن یگانهای[28], که سرسپردگی را انآموخته: نون تو میبایست که بفرمایی!
آیا نمیدانی, _کیست_ آن نیازیدهترینِ[29] همگان؟ کو که بزرگترینها را فرماید.
انجام چیزهای بزرگ سخت است: ولی سختترین این است, فرمودن به چیزهای بزرگ.
این نابخشودنیترینْ ات است: تو توان اش را داری, اود تو نمیخواهی بفرمایی.` -
اود من پاسخیدم: `من آن غُرش شیرگونه برای فرمان را ندارم.`
دگربار آنجا بی سدایی نزد من واژید: `خاموشترینِ واژگان آنان اند, که توفان میاورند. اندیشگانی که, با پای فاختگان میایند, جهان را میرانند.`
اوه زرتشتا, تو بایست چون سایهای رَوی, که از آن آمدن میباید: چونین تو خواهی فرمودن و فرمایانه پیشرفتن.` -
اود من پاسخیدم: `من شرمیدهام.`
دگربار آنجا بی سدایی نزد من واژید: `تو باید دوباره کودک شوی و بی شـرم.
سربلندیِ جوانان هنوز بر تو است; دیر تو جوان شدهای: ولی کسیکه کودک شدگی میخواهد, باید که جوانی اش را برچیند.` -
اود من اندر و بر خویش بدرازا سِگالیدم[30] و لرزیدم. سرانجام ولی, گفتم, آنچه در آغاز[12] گفتم: `من نمیخواهم.`
آنگه خندهای پیرامون[31] ام را گرفت. ای وای, چگونه این خنده اندرون ام را شکافت و دل ام را دَرید!
اود[9] برای واپسین بار نزد من واژید[8]: `اوه زرتشتا, میوههایِ تو رسیدهاند, ولی تو هنوز برای میوههای ات رسیده نیستی!
پس تو دوباره به تنهاییات میباید: که تو باید هنوز تُرد شوی.` -
اود دوباره خندید و گُریخت. سپس پیرامون ام را خاموشیای دوچندان بگرفت. من هر آینه, دراز کشیدم و خِی[32] از اندامهای ام فروریخت.
- اکنون شما همه را شنفتید, اود که چرا من به تنهایی ام باید برگردم. هیچ از شما نپنهاندم, دوستان من.
ولی هتا این را نیز شما از من شنفتهاید, _کسیکه_ از میان همه کمگویترین است — اود چنین خواهد بود!
افسوس دوستان من! من میبایست چیزی بیشتر برای گفتن بهتان داشـته باشم, من میبایست هنوز چیزـی برای دادن بهتان داشته بـاشم! چرا چیزی نمیـهدم؟ آیا من تنگچشـم ام؟`-
همچُنانکه زرتشت این سخنان را بر زبان آورده بود موستیِ[33] درد و نزدیکیِ جدایی[10] از دوستان اش بر وی چیرید, جوریکه بلند[22] گریست; اود هیچکس نمیدانست چگونه وی را بیارامد. در شب هر آینه, او تنها رفت و دوستان اش را هِشت[34].
----
1. ^ Espâš || اسپاش: فضا Ϣiki-En, www.loghatnaameh.org space
2. ^ Hude || هوده: حق; بیهوده=ناحق Ϣiki-En, Ϣiki-En right; due
3. ^ tar+zabânidan::Tarzabânidan <— Tarzabândan || ترزبانیدن: ترجمه کردن to translate
4. ^ far+gard::Fargard || فرگرد: فصل کتاب Ϣiki-En, Ϣiki-De, ϢDict-Pâ, Ϣiki-Pâ, Dehxodâ chapter Kapitel
5. ^ Tasu || تسو: ساعت Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ hour
6. ^ Šekaft || شکفت: غار MacKenzie, Dehxodâ, Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Dehxodâ cave Höhle
7. ^ Delbordan
8. ^ آ ب پ Vâžidan || واژیدن: سخن گفتن Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-En to speak; to tell; to say
9. ^ آ ب پ Ud || اود: بندواژه: و Dēnkard, MacKenzie, Ϣiki-En, Ϣiki-De, Ϣiki-Pâ and und
10. ^ آ ب Jodâyidan || جداییدن: جدا کردن to separate
11. ^ Xwâmn <— Xwamn || خوامن: رویاء MacKenzie, Ϣiki-En, Ϣiki-De dream Traum
12. ^ آ ب Âqâxtan || آغاختن: آغازیدن Ϣiki-En, Ϣiki-De to begin beginnen
13. ^ Basânidan || بسانیدن: آبیاری کردن; مشروب کردن;
14. ^ ârtâ+mân::Ârtâmân || آرتامان: داستان آرتائیگ; تمثیل اخلاقی Ϣiki-En, Ϣiki-De parable Gleichnis
15. ^ gâh+šomâr::Gâhšomâr || گاهشمار: زمانسنج Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ clock
16. ^ Pargudan || پرگودن: معاف کردن MacKenzie, Ϣiki-En to exempt erlassen
17. ^ šây+estan::Šâyestan || شایستن: ممکن بودن Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Dehxodâ to may
18. ^ Šakiftan || شکیفتن: شکیب کردن; صبر نمودن Dehxodâ to wait
19. ^ bar+tâftan::Bartâftan || برتافتن: تحمل کردن; Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-En to endure; to tolerate; to bear
20. ^ Bolandâ || بلندا: ارتفاع Ϣiki-En height
21. ^ cek+âd::Cekâd || چکاد: قلّه; سر کوه Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ summit Gipfel
22. ^ آ ب lond+idan::Londidan || لندیدن: لُندلُند کردن; غرغر کردن Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Dehxodâ to nag
23. ^ hu+man::Human || هومن: آدم; هو+منش همچون دُژ+منش (دشمن), کسیکه کارکتر و منش والای دارد. human
24. ^ riš+xanad+idan::Rišxanadidan || ریشخندیدن: مسخره کردن Ϣiki-En to ridicule verspotten
25. ^ Gâmidan || گامیدن: رفتن و قدم زدن Dehxodâ, Ϣiki-En to walk
26. ^ ân+âmuxtan::Ânâmuxtan || آناموختن: چیزی را از مغز بیرون کردن; فراموش کردن Ϣiki-En to unlearn
27. ^ Nun || نون: اکنون; حالا MacKenzie, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ now nun
28. ^ yeg+ân+e::Yegâne || یگانه: بی مانند; تنها unique
29. ^ niyâz+idan::Niyâzidan || نیازیدن: نیاز داشتن Ϣiki-En to need
30. ^ Segâlidan || سگالیدن: اندیشیدن Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-En to reflect; to think; to cogitate; to speculate
31. ^ pirâ+mun::Pirâmun || پیرامون: محیط Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ around
32. ^ Xwey || خی: عرق تن MacKenzie, Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-De, ϢDict-Pâ sweat Schweiss
33. ^ Must || موست: خشونت; زور MacKenzie, Ϣiki-En, Ϣiki-De, Ϣiki-Pâ violence Gewalt
34. ^ Heštan || هشتن: گذاشتن; نهادن Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-En to pose; to put; to set || هشتن: ترک کردن MacKenzie to leave; to abandon verlassen