
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Gilgamesh (02-01-2013),sonixax (01-31-2013),undead_knight (01-31-2013)

همه این پندارهها همپوشانی فراوانی میان خود دارند، ولی هر کدام به یک سو میگِرایند.
فرهنگیده / فرهیخته
مهندترین ویژگی ادبورزی و دانشمندی است. درستِ واژه «فرهنگیده» است که از «فرهنگیدن»
میاید، کسی که فرهنگمند است و به دانشهای گوناگون ولی بیشتر "استاندارد" آگاهی دارد.
من خام بایستگیهای فرهیختگی را بترتیب مَهندی (اهمیت) این سه میشمارم:
- ادب
- خرد
- دانش
چنانکه میبینید دانش در فرهیختگی جای پایینتری از ادب دارد، ادب نیز بیشتر به چَم سُخنوری است، نه "مودب" بودن.
نمونه خوب فرهیخته سرور "صادق هدایت" است که سُخنور والایی بوده و همچنین خرد و دانش بایسته را نیز داشته است.
فرزانه - Wise
فرزان همان wisdom و در تازیک "حکمت" است، ولی همچنان به چهره واژهی «فرزان» تا به امروز به کار رفته، برای نمونه میگوییم «فرزانه خیام اینچنین سُرود»، که در اینجا "فرزانه = حکیم".
فرزانگی بسوی هماگگرای (holism) میگِراید، فرزانه کسی است کهفرزان . [ ف َ ] (اِ) علم . حکمت . دانش . (برهان ). حکمت . (صحاح ) (اسدی ). || استواری . (برهان ). || (ص ) حکیم . فیلسوف . فرزانه . (یادداشت به خط مؤلف ) :
هر کجا تیزفهم فرزانی است
بنده ٔ کندفهم نادانی است .
میتواند بر پاد من و شما از میان کدری (opacity) فَرهود (حقیقت) را بیرون بکشد.
فرزانگی از دیرباز گفته شده که تنها در درازنای زمان و سالخوردگی بدست میاید و خود برآمده از آروینِ سخت و گران است.
اگر بخواهیم دانشیکتر بگوییم، فرزانه کسی است که یافتیکها (heuristics) یا قانونهای سرانگشتی بسیار
دانسته و بنمونه میداند که کجا چه سخنی سنجیده است، یا در بهمان گرفتاری چه رویکردی از همه کارآمدتر است.
دانشبُد - Erudite
دانشبُد کسی است که دانشش در همه گُستراها (dimensions) میگُسترد.
دانشبُد یا erudite در دانشاندوزی خود آزاد و بی آماج است و کسی است که درباره هر چیز چیزهایی میداند.
در همان نمونه بالا، «خیام نیشاپوری» باز یک دانشبُد نیز بوده، زیرا در کنار «چامهسرایی» به دانشهای
«مَزداهیک (mathematics)»، «ستارهشناسی»، »فلسفه» و رویهمرفته همه دانشهای زمان خود چیره بوده.
اینها از یکدیگر بهتر و بدتر یا مِهتر و کِهتر (بزرگتر و کوچکتر) نیستند، همگی در راستای شناخت جهان
بیرونی پیش میروند و چنانکه بالا نیز گفتیم، در بسیاری زمینهها مانند «دانش» با یکدیگر همپوشانی دارند.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Aria Farbud (10-07-2013),Ouroboros (02-01-2013),sonixax (02-01-2013),undead_knight (02-01-2013)

٭٭٭٭ جـایْنـامهـایِ (ضمیرهای) پارسیک
یکی از راههای خوب برای درآوردن فرهیختگی یک نویسنده نگرش به کاربُرد «جاینامها» بدست وی است.
جاینامها چنانکه از نامشان برمیآید واژگانی هستند که جانشین نام در گزاره میشوند, برای نمونه در گزاره:
مهشید به نگارش داستان پرداخت.
ما میتوانیم در گزارههای پسین بجای "مهشید" از جاینامهای «او» یا «وی» بهره بگیریم. نکتهی بالا در برآوردِ
فرهیختگی نویسنده که گفتیم بسادگی به این کوتاه میشود که ببینیم آیا از "او" و "وی" بدرستی بهره میگیرد یا نه
جاینام «وی» در زبان پارسیک امروزین تا اندازهی بالایی مُرده و بیشتر بریخت یک
واژهی غلمبه سلمبه درآمده که گاه میتواند جانشین «او» شود, که این هر آینه نادرست و ناکارآمد است.
ساده شده, ما در زبانهای هندواروپایی چندین کُنـونه (case) داریم که دوتای پُرکاربُردِ آنها کاروَریک (فاعلی) و کارگیریک (مفعولی) باشند.
کاروَریک:
مهشید خسته شد.
در پارسیک گاه به کنونهی کارگیریک «رایی» میگویند که نِماره به "را" داشتن گزارههای آن است,
کارگیریک:
مهشید را بیرون میبینم.
که در اینجا برای «جاینامها», بسادگی باید به یاد سپرد که «وی» تنها در گزارههای کارگیریک باید به کار رود و بس:
مهشید خسته بود و از همینرو امروز وی را بیرون نمیبینم.
در گزارهی بالا کاربُرد "او" بجای "وی" نادرست است, که میتوان در زبان گفتاریک از آن چشـمپـوشید ولی در زبان نوشتاریک شایستهتر است درست به کار ببریم.
Language Nominative - Kârvarik Accusative - Kârgirik En he / she / it him / her / it De er / sie / es ihn / sie / es Pâ u / ân vey / ân
انگلیسی و «وی»
بسیاری در انگلیسی نمیدانند چه زمانی باید who یا whom را در پرسش بکار ببرند که با دانستن دگرسانی میان کاروریک و کارگیریک بآسانی میتوان اینرا نیز دریافت.
whom تنها و تنها زمانی به کار میرود که پاسخِ پـُرسش کارگیریک باشد, i.e. با "him/her" پاسخ داده شود که همان "وی" در پارسیک باشد:
Whom did you sleep with last night!?
- I slept with her/him.
Bâ ce kasi dišab xâbidi!?
- Bâ vey xâbidam.
همه کنونههای پارسیک
زبان توانای پارسی (۲) - پالایش زبان پارسی
1- کنونهی کاروَریک (nominative): هر گاه واژهای در رستهی "کننده" بیاید، در کنونهی کنندگی یا کاروَریک است.
اسپ آمد. اسپ خسته است.
2- کنونهی کارگیریک (accusative): هر گاه واژهای در رستهی "کرده" بیاید، در کنونهی کارگیریک است و چون در پارسی نو در بیشینهیِ گاهها پس از کرده، پیشنِهِشِ "را" میآید، آنرا کنونهی «رایی» نیز خواندهاند.
اسپ را آوردم.
3- کنونهی وابستگی یا دارندگی (genitive): هرگاه واژهای در رسته، "برگیر" باشد، در کنونهی افزونی یا وابستگی یا همان دارندگی است.
پایِ اسپ شکست.
4- کنونهی آواییک (vocative):
از اسپ پیاده شد.
5- کنونهی رساگر (متمم) اَزی (ablative): هر گاه واژهای در رسته، رساگر با افزونواژهی "از" باشد در کنونهی "رساگر ازی" است.
از اسپ پیاده شد.
6- کنونهی رساگر ابزاریک (instrumental): هر گاه واژهای در رسته، رساگر کارواژه با افزونواژهی "با" باشد، در کنونهی "رساگر ابزاریک" است.
با اسپ رفت.
7- کنونهی رساگر بهای یا بَـرایی (dative): هر گاه واژهای در رسته، رساگر کارواژه باشد و پیش از آن افزونواژهی "به" یا "برای" بیاید در کنونهی "رساگر بـرایی" است.
برای اسپ یونجه آورد. به اسپ آب داد.
8- کنونهی رساگر دَری (locative): هرگاه واژهای در رسته، رساگر کارواژه با افزونواژهی "در" باشد، در کنونهی "رساگر دری" است.
در اسپ بزرگواریای است که در جانوران دیگر نیست.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Russell (02-19-2013)

زبان عربی بهترین و غنی ترین زبان دنیاست!!! هیچ زبونی نمیتونه مثل عربی یه شاهكار ادبی مثل قران رو بسازه!!!!
زبان عربی بلیغ ترین زبان دنیاست. حالا شماها هی فحش بدید بهشیعنی نزادپرستی كنید. هیچ زبانی تو دنیا نمیتونه كوتاه مثل عربی باشه. چون ضمایر نصب و جر به تمام كلماتش میچسبه و كوتاه و بلیغش میكنه!!!

بهترین زبان جهان که نمیتوانند «گڃ» بگویند و ڃهار واکهی پ ژ گ ڃ هم ندارند؟
اینرا که فردوسی با شاهنامهی خود پیشتر پاسخ کوبنده داده!
آری آن اندازه "بلیغ" که من هتا نمیدانم بلیغ ڃه هست, همان بُرنایی و دیرینگی زبان را میگویید؟
زبان ≠ نژاد
به این هم اینجا پیشتر پاسخیدهایم: آیا تلاش برای پارسی نویسی نمودی از فاشیسم است؟
آری تازیک گاه کوتاه میشود, ولی این را به بهای واژهسازی از هیڃ خود بدست میاورد که خواستنی نیست, این پُست را برای آگاهی بیشتر بنگرید.
رونوشت
٭٭٭ همسنجی توانایی زبان پارسی و عربی در واژه سازی.
امروز یك جستار سنگین برای شما دوستان دارم:
----------
واژه سازی در عربی، همچنان كه كمابیش میدانیم، با یاری ریخت های زبان سامی ( ابواب) در كاربرد آنها بر روی واژگان ریشه ای این زبان هاست.
برای نمونه ریشه ی " ع ل م " = دانستن
با ریخت های " فاعل = عالم و مفعول = معلوم و .. استعلام و تعلیم و معلّم و مَعلَم و علّام و اعلم و علما و علیم و و .. و همچنین ریخته های كارواژه ای، مانند یعلم، اعلموا، ....در زمانهای گوناگون است.
پس شمار همه ی واژگانی كه میشود در تازی ساخت، فراورده (حاصلضرب) شمار ریشه ها در شمار ریخت هاست.
شمار ریشه ها به گفته ی فریدریش انگلس (كه زمانی می خواست عربی فراگیرد)، نزدیك ۴۰۰۰ است ( كه بیشتر آنها هم در باره ی شتر و بیابان اند و بیشتر هم چم های بسیار نزدیك دارند) . ما می گیریم ۵۰۰۰ و شمار ریخت ها در مرز اندكی است كه ما آنرا بزرگوارانه، ۶۰ می گیریم . پس بالاترین مرز واژه سازی، با ریشه هایی كه هم اكنون در عربی هست، نزدیك سیسد هزار واژه است.
از این گذشته، چسبانیدن و آمایش ( تركیب) دو یا چند ریشه به هم در عربی شدنی نیست. برای نمونه ما از دو كارواژه ی كندن و كردن، میتوانیم واژه ی " كند + ه + كار + ی " = كنده كاری را درست كنیم كه یك واژه است . در جاییكه در عربی ناچار باید از یك ریشه كه ویژه ی "كنده كاری" است ، مانند "منحوت" سود ببرند. از همین رو، یك پارسی زبان، با داشتن دو ریشه ی كندن و كردن، چم سومی را هم پدید میاورد كه نیاز به ریشه ی جداگانه ندارد ولی یك عرب زبان، ناچار باید هر سه ریشه جداگانه را بداند. در سنجه ی كلان تر، یك عرب زبان برای چیرگی سراسری به زبانش، ناچار از دانستن فراتر از ۴۰۰۰ ریشه است ( در كنار هزاران نامواژه ی جدا از همدیگر) و اگر در جهان، چم نوینی پدید آید، ناچار باید برای آن ریشه ی نوینی را از "هیچ" پدید بیاورند. یك پارسی زبان تنها باید اندك شماری از واژه های ریشه ای را بداند و واژه های دیگر، آموده ( تركیب) هایی از این ریشه اند. برای نمونه ، با دانستن "كندن"، "آكندن" را هم كه وارونه ی كندن است (= پركردن) دارد و همچنین "پرا كندن " ، چرا كه پیشوند "پرا" نشانه ی دور كردن از یك جاست. و یا "بركندن" ، كه انجام همین كندن ولی رو بالاست، مانند بركندن درخت از ریشه. و یا پیشوند های نام واژه ای، مانند دل كندن، جان كندن، ... كه همه ی اینها در عربی، یك كارواژه و ریشه ی جدا از هم دارد و هیچ همانندی و همسانی میان این كارواژه های عربی كه همگی در پارسی از ریشه "كندن" آن، به خویشاوند بودنشان پی می بریم، دیده نمیشود، یكی "حفر" است و یكی "ملاء" و دیگری "شتّ" و دیگری "خلع" و ...
***
در زبانهای هندو اروپایی، برای نمونه پارسی یا آلمانی، واژه ها می توانند از به هم چسبیدن واژه ها ، پسوند ها و پیشوند ها پدید بیایند، و هم اینكه ریشه های كارواژه های پارسی، دوگانه است، بزبان دیگر ما هم از ریشه ی كنون ( مانند بین ) و هم ریشه ی گذشته ( مانند دید) می توانیم سود بجوییم.
برای نمونه میتوانیم بگویم: دور + بین + ساز+ ی = دوربینسازی كه یك واژه است، ولی عرب تازه برای خود دوربین میگوید: "مِنْظار" و برای كارخانه : "مصنع"
پس روی هم باید بگوید "مصنع مِنْظار" كه دو واژه اند در پیوند افزودگی ( مضاف و مضاف الیه). و اگر فرتورنگار ( دوربین عكاسی) درست شد، چاره ای ندارند كه همان "كامرا" ی فرنگی را بگیرند و بگویند یا ریشه ی نوینی برای فرتورنگاری (فتوگرافی) درست كنند. پس از پدید آمدن هواپیما، می شد پست و نامه را از راه هوا هم جابجا كنند و در زبان هند و اروپایی، به سادگی به آن گفتند " ایرمیل" (= هواپُست ) ولی عرب باید بگوید " البرید جوّی"، باز دو واژه در پیوند زاب و زابگیر ( صفت و موصوف). <خود ما هم پس از آلودگی عربی، گرفتار زندان های اندیشه و كالبد های زبانی عربی شدیم و بجای همین هواپُست، به شیوه ی عربی گفتیم "پُست هوایی">
براین پایه، از روی شمارش آمایشی ( حساب كمبیناتوریك)، ما میتوانیم ، اگر مرزی برای بهم پیوستن نداشته باشیم، بی شمار واژه بسازیم ، بی اینكه نیاز به فراگیری بیشمار ریشه و پسوند و پیشوند و واژه داشته باشیم.
بر این پایه ، یك پارسی زبان، با یادگیری واژه های كمتر، به زبان خود چیره است و یك عرب با یاد گیری واژه های بسیار بیشتر. در زبان پارسی، روشن بهم چسبانیدن، راه را برای هركس برای ساختن واژه های نو باز كرده ولی در عربی باید ریشه و واژه ی نوین ساخته شود و یك نهاد یگانه این كار را بكند، چون به وارون پارسی، واژه ی برساخته و نو را كسی در نمی یابد. برای نمونه اگر واژه ی تازه ای مانند "داونلود" پیدا شود، عرب در می ماند ولی پارسی میتواند بگوید "فروبار"، چون پارسی-زبان هم "فرو" را میشناسد و هم "بار" را و، اگر هم این واژه را تا كنون ندیده باشد، به آسانی گمان میبرد كه چه میگوییم.
برای همین تراز بیسوادی عرب همواره بیم بالاتر بودن از تراز یك كشور همسان هندواروپایی را دارد و فزون بر این اندیشه اش بسته و گرفتار كالبد ها (قالب ها) است و می بینیم كه براستی از عرب هیچ دستاوردی در اندیشه و هنر و فند و فرنود و .. دیده نشده و نمیشود ( و از خود ما پس از آلودگی زبان و فرهنگ هم همچنین).
AS
زنده یاد دكتر حسابی نیز جستاری در این زمین نوشته است:
توانمندی زبان پارسی در برابرسازی
پیک خورشید - توانمندی زبان پارسی در برابرسازی از نگاه دکتر حسابی
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد

زمانی که مردم نادان برای اُستوانش خدایانشان همدیگر را تکه پاره می کردند من با چهار سیم و یک تکه چوب اوای خدا را روی کاغذ می نگاشتم!
انتونیو ویوالدی

گفتگوهای کناری به جستار جداییده: ساختارشناسی زبان پارسیک جنبانیده شدند.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد

٭٭٭
واژه ی تازی "تمام" بجای چند پنداره (مفهوم) بکار میرود و زبان ما را از اینرو، کم مایه کرده است.
پس بهتر این است که بجای هرکدام از کاربردهای آن، واژه ی برابر درخور پارسی آنرا بکار ببریم تا به پرمایگی زبانمان بیفزاییم.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Reactor (03-23-2013)

ویرایش از سوی Mehrbod : 03-31-2013 در ساعت 06:56 PM
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Reactor (03-23-2013)

شاید ما با چیزی یگانه روبرو هستیم که گاه آن را چونان «زبان» میبینیم و توصیف میکنیم،و گاه آن را چونان «اندیشه» به اندیشه میآوریم. - راستی را هر چه باشد، همچنین بگذارید در سپهری فروتنانهتر نیز چارهاندیشی کنیم: هرکسی باید دستکم یک گوشهی کار را بگیرد، و دستکم در یک زمینه بکوشد و راه پوید، تا در هر زمینه/در همهی زمینهها پیشرفت الفنجیده شود.
— میرشمسالدین ادیبسلطانی
11. Juli 2011
میرشمسالدین ادیبسلطانی | Facebook
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)