من در راستای کمک به درست بودن نظر شما حرفی نمیزنم و کناره می گیرم ;-)
من در راستای کمک به درست بودن نظر شما حرفی نمیزنم و کناره می گیرم ;-)
من چون viviyan جالبتر از VIVIYAN یا Viviyan هست اینطور نوشتم اسممو. البته اصلا به اینکه باید با حروف بزرگ بنویسم فکر نکردم. فرومای دیگه ای هم عضوم و اونجاهام با حروف کوچک نوشتم.
البته من نام کاربری ام چیز دیگری بود و حرف اول آنرا هم با حروف بزرگ نوشته بودم. بعد که به ادمین درخواست نغییر نام دادم نام جدید را با حروف کوچک نوشت. ولی من خوشم نمیاد از این و دوست دارم حرف اول بزرگ باشه. این بی نظمی و آزار دهنده اس برام که همه حروف اسمم رو بخوام کوچیک بزارم یا بزرگ. یجور وسواس دارم، ولی حالا که شده اونقدرام مهم نیست برام و درخواست ندادم حرف اول رو بزرگ کنه.
حرفی که زدم در مورد حروفی مثل "V" و "U" چون بزرگ و کوچکشان چندان تفاوتی ندارد، آنقدر صدق نمیکند.
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
آفرین این در راستای جستار میرود. بگوییم شما در جایگاه یک کاربر تازه میخواهیم نامنویسی کنید، هنگام گزیدن نام ریخت پیشانگاشت (پیشفرض)
کدام است؟ نوشتن همه نام با نویسههای کوچک.
پس اگر کسی اینجا به خودش رنج نگه داشتن آن کلید shift را داده و نامش را با نویسه بزرگ اغازید چه؟ بیخود که اینکار را نمیکند، فرنود کارش چیست؟
آغازیدن نام با نویسه بزرگ در نخستین ریخت خود نمایانگر پیروی از مهاد نگارش انگلیسی است، همه نامها با نام بزرگ میاغازند.
پس یک گِرایند (احتمال) خوبی اینجا داریم که اگر کسی با نویسه بزرگ آغازید آماجش تنها پیروی ناخودآگاه از نگارش انگلیسی بوده.
هر آینه ما پارسی زبان هستیم بیشتر تا انگلیسی و بیشتر هموندان هم آن اندازه نوشتارهای انگلیسی ننوشتهاند (خوانده شاید) که بخواهند
پیروی کنند، پس میرسیم به فرنودهای دیگر که پشت این shift نگه داشتن میروند.
گفتیم دیگر آندد جان، کسی که مهاد نامبرده بالا را به خواست خودش پیروی نمیکند آماج دیگری دارد، مهندترین آن همان نگهداشتن "یکسنجی (تقارن)" نام باشد:
ولی اینجا:
اینهم آفتاب آوند آفتاب؛ اگر نامگزینی چیز کوچکی بود که آزاردهنده نمیشدنوشته اصلی از سوی bibak
پس در فرجامیابی،
کسانی که با نویسه بزرگ نامشان را میاغازند:
1- بیشتر زمانها خودشان را جدی میگیرند.
2- ~ از دیگران چشمداشت جدی گرفتن خودشان را دارند.
کسانی که با نویسه کوچک مینویسند:
1- بیشتر زمانها گرایش به خودی شدن و صمیمیت دارند؛ بنگرید که کس میتواند نامش را بزرگ آغازیده و یکسنجی (و زیبایی) آنرا از دست بدهد (Viviyan)، میتواند کوچک نوشته (yasy، viviyan ..) و زیباتر و یکسنجتر، ولی به بهای "کمتر جدی" دیده شدنش باشد. Undead_Knight یا undead_knight (کدام احساس جدیتر به شما میدهد؟)
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
خوانایی
خوانایی نوشته بیشتر از هر فاکتور دیگری درباره شخصیت نویسنده میگوید. من اینجا دوبخش میکند، کسانی که بگوییم "فریبگر (manipulator)" هستند و کسانی
که کار خودشان را دنبال میکنند.
فریبگرها کسانی هستند که از هر ابزاری برای گرفتن نگرش (توجه) شما بهره میگیرند؛ این دسته بسیار خودآگاه هستند و روی کنشهای ریز و مِهِ خودشان
وسواس دارند.
در برابر این کسانی که هیچ زمانی روی خواناتر نمودن نوشتههایشان نمیگذارند بیشتر درونگرا بوده و از آن مهندتر، نه در پی متقاعد کردن دیگران که در پی
خوشی بردن و گاه متقاعد کردن خودشان هستند.
چند نمونه از فاکتورهای بررسیپذیر:
تودرتویی: نگذاشتن پاراگراف، گزارههای بلند، ..
نشانههای سَگاوندی (punctuations): کاربرد درست نقطه، کاما، نقطه کاما (کمیاب)، ...
..
چند نمونه از نگارش کاربران و خوانایی آنها:
چرا و چگونه به باورهای امروز خود رسیدید؟ - صفحه 2
درباره این نگارش چه میتوان دید؟ هیچ پاراگرافی نداریم، جوریکه میاندیشید شاید نویسنده با فیلترشکنی چیزی بوده که نتوانسته پاراگراف بگذارد،نوشته اصلی از سوی dariush
هر آینه یک پاراگراف پایانی مهر پوچی بر این نگره ما میزند.
این نگارش تودرتوترین نگارشی است که میتوانید بیابید. در دستور زبان پارسی و انگلیسی هنگام "نقطه" گذاشتن میباید یک فاصله به نوشته داده و گزاره
پسین را آغازید، چنانکه در همین گزاره آبیِ پیشین من میبینید؛ تودرتویی نگارنده بالا آن اندازه است که نه تنها پاراگراف نگذاشته، که گزارهها را نیز
به نقطهها چسبانده و بگونهای، یک "مِهرِ افزوده" به خواننده کرده که گزارههایش با یک چیزی هم جدا میشوند، از دیدگاه وی میتوانستند هم نشوند و who cares، همینه که هست!!
هر آینه، در سرگاهِ (قطب) دیگر این نگارش ما این را داریم:
نوشته اصلی از سوی Alice
این نگارش "فریبگرانهترین" نوشتهای است که میتوانید بیایید. نگارنده از هر ابزاری برای خواناتر کردن نوشته خود سود برده؛ بنگرید که چگونه هتا
جاییکه نیاز به پاراگراف نیست (میان گزاره نمیتوان پاراگراف زد)، نگارنده خودش نوشتهها را پاراگراف زده تا پهنای نوشتهها کوتاه مانده و چشمان خواننده
برای خواندن کمتر چپ و راست برود: این همان تکنیکی است که خود من از کاربر مزدک برداشتهام و نوشتههای خود من هم پهنای کوتاهی دارند،
با این دگرسانی ژرف که پهناهای من بیشتر زمانها یکاندازه هستند، مانند همین پاراگرافی که میخوانید همه گزارهها با یک پهنا از هم جدا شدهاند (:
اکنون با برگشت به نگارش بالا ببینید که کار تا کجا پیش رفته که همه نشانههای سگاوندی با رنگ دلنشین بنفش نگاشته شده اند
و اینکه هتا یک * که آنجاست به رنگ سرخ آمده تا در یک نگاه دگرسانیاش از بقیهی نوشته آشکار باشد! رویهمرفته ابزارهایی که نگارنده
برای هرچه خواناتر کردن نوشتهی خود بکار برده:
1- رنگآمیزی: آنهم از رنگهای گوناگون
2- پاراگرافگذاری
3- کوتاه کردن پهنای نوشته
4- بزرگ و کوچک کردن نشانههای سگاوندی: علامتهای ؟! همگی ستبر و بزرگ هستند.
5- ...
اکنون در همسنجی این دو نگاره (داریوش و آلیس) این برداشتها را میتوانیم بکنیم:
داریوش در نوشتن بیشتر در پی متقاعد کردن خود و یادگیری است، آلیس در نوشتنش بیشتر در پی متقاعد کردن دیگران و آموزاندن است.
داریوش بسوی درونگرایی میگِراید، از اندیشیدن برای خود اندیشیدن خوشی میبرد، آلیس از اندیشاندن دیگران خوشی میبرد و بیشتر به سوی برونگرایی میگراید.
آلیس سخنان خودش را بسیار جدی و باارزش میبیند، داریوش درباره ارزشمندی نوشتههایش دلاستوار نیست و درونمایه را سنجه میبیند.
آلیس در نگارش و به گمانه بالا در رفتار بیرونی خودش بسیار خودآگاه است، در پوشش و آرایش و رفتار و سخنانی که میزند و هنایشی (تاثیری)
که بر پیرامون خود دارد و میگیرد، داریوش بیشتر به درونمایهی چیزها مینگرد و فرنود را باارزش میبیند و از چیزهای "ظاهری" اندکی بیزار است.
..
در این میان نگارش خودم را هم میتوانم بیاورم:
"فریبگریهای" به کار رفته:نوشته اصلی از سوی Mehrbod
پهنای کمابیش یک اندازه پاراگرافنماها؛
رنگآمیزی
سود بردن از دندانه (indent): تنها کسی که دندانه در انجمنها به کار میبرد گویا خودم هستم؛ کوشش برای "فرنودینش (logicalization)" نوشته.
سود بردن از ':'؛ گزاره سپس ':' و سپس توضیح وابسته، باز در راستای فرنودینستن نوشته.
..
بیشتر نگارشها در میان این دوسرگاه داریوشوار و آلیسوار میروند، نه بسیار فریبگرانه، نه بسیار درونگرایانه،
هر آینه نگارشهای ویژهی دیگری هم داریم، برای نمونه کسانی که با نشانههای سگاوندی میانه خوبی ندارند:
به کار نبردن هیچ نماد سَگاوندی: نگارنده بجای نقطه و کاما و این "سوسولبازیها" هر جا که گزاره پایان یافت یک enter زده و خواننده میتواندنوشته اصلی از سوی nirvana
دنبالهی را در رِژِ (خط) پایین بخواند (: کاما و "نقطه کاما" و این چیزها هم نمادهای استکباری هستند و ما آدم هستیم و آدم خردمند نیاز به این چیزها ندارد.
این نگارش میتواند درجا دادههای بسیار دربارهی نگارنده به شما بدهد. نشانههای سگاوندی را بیشتر کسانی پیروی میکنند که از پروتکلها بیزار
نیستند و سودمند میبینند، ولی نگارنده بالا بیشتر پروتکلها را دست و پا گیر (و بر پاد تنآسایی) میبیند و میتوان این برداشت را بس گسترانده و
گفت که در پروتکلهای همبودین (اجتماعی) نیز شاید آن اندازه پیروی خوبی نبوده و با دیگران بسادگی سازش نکند.
هرچند که نگارنده آن اندازه برای نویسنده ارزش پذیرفته که با پاراگرافهای بیشمار و نابجا خواندن را ساده نگهدارد (بر پاد داریوش).
این نمایانگر خودآگاهی بالاتر از کنشهای خویشِ نیروانا در برابر داریوش است که یک راهکار برای همچنان
خواندنی نگه داشتن نوشته بی کاربرد هیچ نشانهی سگاوند یافته، هر چند که این راهکار بسیار تنآسایانه (تنبل) باشد (:
با با گستراندن برداشت میتوانیم بگوییم که در زندگی شخصی نیز نگارنده برای نمونه راهکارهای
ساده و دمدستی برای آرایش و پوشش و "خوب نمایاندن" چیزها دارد که به گاه نیاز بهره میگیرد.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
باز یک نکته :)
حالا اگر بخشی رو رعایت کنیم و بخشی رو نکنیم در چه دسته بندی قرار میگیره؟:))
To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
در هر چند دستهبندی که بود (همپوشانی)! نگارشها پایا هستند، اینکه کس از کدام سود میبرد بسته به خلق و خوی آن دمش، مَنش (شخصیت) همیشگیاش و اندکی
randomness اینجا و آنجا.
نمونهوار نگارش خود من در پیک بالا از همیشه بینظمتر و آشفتهتره، هرکس با یک نگاه میتوانید سرسری و تند
نوشتن مرا دریابد، اینجا ما تنها خواستیم این فرایندهایی که بیشتر زمانها ناخودآگاه میدانیم را بخودآگاهانیم.
ابزارهای نگارش بسیار فراوانند، برای نمونه به نقطهگذاری بنگریم، یک نقطه گزاره را "پایان میدهد"، از
همینرو گاهی اگر نابجا بکار رفت به شما یک حس پایانش و "تاکید" میدهد، بگوییم در چت یکی به شما بگوید:
این کارات دیگه خسته کننده شده
با،
این کارات دیگه خسته کننده شده.
دومی جدیتر و ترسناکتر و بُـرّندهتر است، بویژه در چت که کسی نقطه به کار نمیبرد؛ پس اگر کسی
در نگارش روزانهاش نقطه به کار نمیبرد و ناگهان برد همین ریخت برداشت روانی میشود.
جدای آن، نگارشهای دیگر داریم .. نمونه کسانی که در نقطهگذاری بیشروی میکنند:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
به نشانههای تعجب دوتایی و سهتایی بنگرید، یک ! برای نشان دادن تعجب شما بسنده میکند، ولی !! بیشتر زمانها وارونگی و تیکه انداختن کار را مینمایاند:
نوشته بسیار خوبی بود —> برستایش هَنجار (تعریف معمولی)
نوشته بسیار خوبی بود! —> برستایش فراهنجار، نوشته بسیار خوبی بوده
نوشته بسیار خوبی بود!! —> برستودن گُُمانمند، میتواند چَم را وارونیده و بر این برود که نوشتهی به هیچ روی خوبی نبود و نویسنده نادانی بیش نیست.
نوشته بسیار خوبی بود!!!!!! —> دیگر میدانیم یا برستایشی در کار نیست، یا برستاینده اینجا بیشگویی کرده و میخواهد بسیار بسیار بسیار ... خوب بودن نوشته را بگوید.
اکنون زمانیکه این نشانهها، بگوییم نماد تعجب '!' بی پشتوانه به کار برود تنها برداشت شایند (ممکن) و خوب اینه که نگارنده:
نگارنده هیچ شگفتیای نداشته و تنها ریشخند میکند یا بیدگرش (بیتفاوت) است: چیزی که نوشتهای به درد نمیخورد.
اینجا شاید یک شگفتزدگی پاکدلانه داشته باشیم:
نوشته اصلی از سوی Anarchy
دو تا '!!'، شگفتزدگی دروغین:
نوشته اصلی از سوی Russell
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
خوب با این حساب به گمونم dariush شیرازی بودهپیک آغازین از سوی dariush
خب انگار من از همه آخرتر به این تاپیک رسیدم.
من در محیطی بزرگ شده بودم که باورها به کسی تزریق نمیشد.یعنی محیط خانواده ام بسیار باز و راحت برای جلب هر عقیده ای بود.مادرم یک زن خانه دار بسیار ساده و مهربان و البته یک مسلمان معمولی بود.پدرم با اینکه سواد بالایی نداشت، اما خیلی مطالعه داشت و البته بی دین بود!از روزهای کودکی ام، شوخی ها و مسخره کردن باورهای دینی توسط پدرم را به یاد دارم:مثلا یک بار که من حدود 12 ساله بودم با پدرم به مراسم ترحیم یکی از اقوام رفته بودیم و طبق معمول صدای بلند و کرکننده تلاوت قرآن به گوش میرسید.ناگهان پدرم که صدای بلند قرآن از ان بلندگوهای منو و قراضه اعصابش را به هم ریخته بود، در گوش دوست بقل دستی اش گفت:"هیچ بی ناموسی این جوری کتاب میخونه آخه؟میخای کتاب بخونی مثل آدم بزار جلوت بخون دیگه، این داد و هوار دیگه واسه چیه!" همین جمله باعث خنده های بی پایان آن دو شد و در نهایت محبور شدیم برای حفظ آبرو مسجد را ترک کنیم.اما حضور من در یک کلاس موسیقی سنتی و آشنایی من با جمعی از "عرفا" باعث شد که من به عرفان و جست و جوی معنویات در زندگی گرایش پیدا کنم.
معمولا داستان همه ما از اسلام شروع میشود.من هم از این قاعده مستثنا نیستم، اما آنچه من از ابتدا در دین میجستم، نه عاقبت به خیری، بلکه معنویت و عرفان بود.شیفته رمز و رازها و سیر و سلوک های عارفانه بودم.خب میدانید کسانی که افکار اینچنینی دارند چگونه آدمهایی هستند:انسانهایی از جامعه به دور افتاده، گوشه گیر،همیشه لاغر و مریض،همیشه در حال تعظیم و تشکر وهمیشه فروتن و بی ادعا و بی توجه به جامعه و سیاست و همیشه دچار سوء هاضمه و سوء تغذیه به خاطر روزه های مداوم و.... .من نیز چنین بودم.نمیدانم اولین بار کی کتاب "چنین گفت زرتشت" را دیدم.به نظرم هشت سال پیش بود.چند قطعه اش را خواندم، اما چنان که باید در من تاثیر نداشت با اینحال تلگنری بود بر من.میدانید، شما وقتی باور دینی دارید، میپندارید دنیا در همین چارچوب باید تعریف شود و مفاهیم شما یونیورس است.برای من شگفت آور بود که چگونه میشود در این دنیا،انسانی چیزهایی مثل شر،جنگجویی،غرور و تکبر،خشم،گردن فرازی و... را تبلیغ کند و از فروتنی و ساده زیستی و نیکی و صلح و آرامش و... را پست و فرومایه بداند؟با اینحال همچنان راه خودم را میرفتم.اما چند سال بعد، دوباره این کتاب به همراه کتاب فراسوی نیک و بد به دستم رسیدند.این بار، این کتابها همچون پتکی بر سرم فرود آمدند.نمیدانم تاکنون چنین چیزی برایتان پیش آمده است یا نه و آیا میتوانید تصورش را بکنید.مثل آدمی شده بودم که پس از سالها زندگی، ناگهان و کر و لال شده باشد.با جهان پیرامون خود نمیتوانستم ارتباط برقرار کنم و گوشه اتاق تاریکم همچون انسانی مفلوج کز کرده بودم.انگار من به این جهان تعلق نداشتم و همه برایم غریبه بودند و از همه کس و همه چیز میترسیدم.چند ماهی چنین گذشت.میدانید وقتی باورهای دینی در ذهن تان جذب شده باشند،هر چیز را در همان حوزه تعریف میکنید و همیشه خود را در معرض امتحان و آزمایش و ... میبینید و خروج از آن وضعیت به معجزه میماند و این تازه آغاز راه است.درد و عذاب و رنجی که برایتان میماند، جانکاه است.خود را یک قربانی یک توطئه بزرک میبینید.جهان انتزاعی شما نابود شده است ئ اکنون تنها و سرگشته در گوشه ای از جهان رها شده اید.چنین بود که سرسام عظیمی مرا فراگرفته بود و رهایم نمیساخت.اما به هر حال هر چه بود،شاید بدترین دوران زندگی من همان دوران بود که با زمستانی سرد و تیره و تار همزمان شده بود. پس از آن اندک اندک به زندگی بازگشتم و اینبار غذایم شده بود کتاب.عمده مطالعه ام پیرامون تاریخ و فلسفه بود.از تاریخ فلسفه ویل دورانت شروع کرده بودم.کتابخانه ای در شهر ما هست که پر است از کتاب عتیقه تاریخ و فلسفه(این کتابخانه اولین کتابخانه ملی ایران است و تاسیس 1306 است).آنجا خانه ی دوم من بود.انگار دوباره متولد شده بودم.انگار پس از سالها نابینایی، بینایی ام را بدست آورده بودم.جهان برایم گرم و زیبا شده بود ، انگار همه چیز رنگ گرفته بودند.زندگی را دوست میداشتم و آموختن بزرگترین لذتم شده بود.و اینچنین بود که در دفتر خاطراتم نوشتم:
از آسمان به زمین صعود کردم.آمدم ،چون از کتابهای آسمانی بیزار شده بودم و دلم میخواست کتابهای زمینی را بخوانم.اکنون زمین را میپرستم.راستی کاش جاده ی بین زمین و آسمان یک طرفه نبود تا میشد چند کتاب زمینی را به آسمان برد.نیچه پدر معنوی من بود و هست و من همیشه او را خواهم ستود.پس از او شوپنهاور فیلسوف بزرگ زندگی من بود.در این راه همچنان در حال آموختن هستم و در حال مطالعه.
راستی راسل گرامی مرا همدرد خود بدانید.بزگترین افسوس زندگی من این است که در رشته ای که مورد علاقه ام نبود تحصیل کرده و هنوز تحصیل میکنم.رشته ای مرتبط با ریاضی و تکنولوژی!وحشتناک است!
اینهم از داستان من.
+
آلیس واقعن برات متاسفم خیلی فریبگری...خیییلی()
آمد شدن تو اندرین گیتی چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد!
مهربد جان با سپاس از اینکه بنده را ترور شخصیت فرمودید(جهت مزاح) باید بگویم اعتراف میکنم که گاهی که نوشته های شما یا بانو الیس را میخوانم باخود میگویم چه حوصله ای دارند اینها:)))
اما بیشتر علتش میتواند در این باشد که استفاده از نشانه هابرایم اهمیتی ندارد ترجیح میدهم که نوشته هایم ساده و قابل فهم باشد
همچنین بنده معمولا به خاطر خوش آمد دیگران خود را به زحمت نمی اندازم چون باز هم برایم مهم نیست حال شما اسمش را تن اسایی میگذارید یا هرچه:)
البته میگویم که تا حدی هم درست است مثلا من هیچ گاه نوشته های خیلی طولانی را نمیخوانم مگراینکه خیلی خیلی موضوعش برایم جالب باشد که مرا برانگیخته کند (البته این موضوع منحصر به نوشته ها در نت هست مثلا من دوست دارم کتاب در دست بگیرم و بخوانم تا نوشته ای را در نت بخوانم)
در اینجا با بنده بودید یا جناب داریوش؟:)
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)