کلاً، برگزیدگی در کتابِمقدس برپایهی نژاد یا موقعیت اجتماعی و اینها نیست. خدا اسرائیل را برنگزید چون نژاد برتر بود (یا چیزی شبیه به آن)؛ بلکه، ازدیدگاهِ مسیحی، برای اینکه بتواند از طریق آنها هدفش را بهاجرا بگذارد. خدا قومی بهوجود آورد تا از طریق آنان خود را به بشریت بیان کند؛ و نجات را برایشان مهیا نماید.
توجّه شود که بین موسی و عیسی چیزی حدود دوازده یا چهارده قرن فاصله هست (چیزی حدود از صدر اسلام تا اکنون). در این فاصلهی زمانی استانداردها و الهیات و اخلاقیاتی خاص در قوم اسرائیل نهادینه شدند. این در واقع، همان فضایی بود که مسیح در آن برانگیخته شد و توانست آنچه را که خواست خدا بود (= پادشاهی خدا) را به ما عرضه کند.
برای درک بهتر این مهم، شاید بد نباشد رسالت عیسی (و رسولانش) را با رسالت ادعایی پیامبر اسلام مقایسه کنیم. این آقا ۱۴۰۰ سال پیش در یکی از بدویترین و دونمایهترین تمدنهایی که تاریخ بشری به خود دیده، ناگهان ادعا کرد که پیامبر خداست و ۱۲ سال رسالتش را تبلیغ کرد، و جز تعداد اندکی، کسی به او ایمان نیاورد. آخر سر، به دلیل توهینهایی که به فرهنگ و باورهای خویشان و همشهریهایش روا داشته بود، ناچار به فرار به مدینه شد و از آنجا هم دینش را با کشتار و سرکوب و ... به پیش برد. علی دشتی، در کتابِ ۲۳ سال، چه زیبا نوشته است:
اغلب كسانی كه از محمد معجزه میخواستند تا مسلمان شوند و خداوند در باره آنها میفرمايد: «اگر فرشته نازل كنيم و مردگان با آنها سخن گويند باز ايمان نخواهند آورد،» ده سال بعد كه برق شمشير محمد و يارانش درخشيدن گرفت، ايمان آوردند بهطوریكه خودِ خداوندْ فرموده است «يَدْخُلُونَ فی دينِِ اللهِ اَفْواجاً».
من در این رابطه این نوشتار را دارم:
خلاصهی کلام اینکه بهقول سعدی،
حکمت محض است، اگر لطف جهان آفرین
خاص کند بندهای، مصلحت عام را
امیدوارم منظورم را درست رسانده باشم.