فلسفه رو میشه از جنبه های مختلف توضیح داد ولی معنایی كه خیلی كلی باشه و همه ی توضیحات دیگه رو تو خودش جا بده میشه: فلسفه=فكر كردن با رعایت برخی اصول. و این معنی منافاتی با این نداره كه فكر كردنمون رو بر مبنای انباشته ی نتایج فكر سایرین، بنا بذاریم.
بنابراین وقتی با فكر كردن تونستیم ناشناخته ها رو به شناخته ها بدل كنیم و در حوزه ی علم قرارشون بدیم، این شناخته های جدید افقهای جدیدی رو هم از ناشناخته ها در اختیارمون قرار میدن كه برای شناسایی اونها باز محتاج فكر كردن خواهیم بود. به این ترتیب اون صحبت دوستمون كه گفتن با گسترش علم فلسفه هم گسترش پیدا میكنه از یك منظر درسته. منتها به مرور كه به پیش میریم، پیشرفت علم در امور و مقیاس های جزئی تر صورت میگیره و از اونجا كه فیلسوف هایی كه اشتغال حرفه ایشون فلسفیدن هست نمیتونن وارد همه ی این جزئیات بشن، به مرور شاهد هستیم كه اون فیلسوف های خیلی معروف از تعدادشون كم میشه و در عوض قسمتی از این بار فلسفیدن به عهده ی خود دانشمندان میفته و به تدریج كه پیش میریم دانشمندانی موفق تر خواهند بود كه فلسفیدن رو هم بلد باشن و اگه مثلا 100 سال پیش مطالعه ی تاریخ فلسفه برای یك فیزیكدان خیلی ضرورت نداشته، امروزه این ضرورت برای متخصصان همه ی رشته های علمی بیشتر احساس میشه.