نکتهی شمارهی صفر: دولت هرگز هیچ نوع مشروعیتی برای انجام هیچ کاری را ندارد. جامعه ولی باید نظارت مداوم و بیرحمانهای به تربیت بچهها داشته باشد، و از آن مهمتر پدر و مادر شدن نباید «حق طبیعی» اشخاص تلقی بشود، بلکه یک «امتیاز» بسیار ویژه و مهم باشد که فقط افرادی بسیار برجسته قادر به کسب آن هستند. این جوریست که «باید» باشد، حال آنکه آیا از منظر اخلاقی درست یا نه، جای بحث فراوان دارد، اما مسئله اینست که مدل فعلی تولید مثل در انسان شکستخورده و ما همه دچار به عقدههای آگاه و نا-آگاه ِ بیشماری هستیم برآمده از ارتباطی که با اعضای خانوادهی خود داشتهایم.
اجازه بدهید من ابتدا به اشتباهی بسیار مهم در گفتمان شما اشاره بکنم که شوربختانه در اغلب اشارههای ضمنی در بحثهای این چنینی رخ میدهد، و آن تقلیل نقش خانواده به نوعی «مراقب» انتزاعیست که وجود آن برای پرورش انسان ضروری تلقی شده، ایراد آنهم اینست که در واقعیت هرگز چنین نیست، و هرگز نیز چنین نبوده. خانواده یک مرجع تولید ضرورت در جامعه جهت برآوردن اصلیترین نیازهای بشری نیست، یک نوع مکتب از بُعد ِ ساختمانی بسیار پیچیده است با هزاران شاخ و برگ اضافی، که امروز هیچ کارکردی بجز تحمیل محض روابط کاذب اجتماعی ندارند. ما خود را در روابطی به شدت پیچیده و (تا این اواخر مطلقا) غیرقابل فصل گیر میاندازیم و از خودگذشتگیهایی باورنکردنی و پیدرپی برای نجات و تداوم نهادی مرتکب میشویم که حتی «یک» دانه بیایراد ِ آنرا نمیتوانید پیدا بکنید، فقط به این دلیل که پیشتر نیز چنین بوده. اگر به راستی وظیفهی حیاتی پرورش کودکان و آموزش دانش لازم برای زدگی در جامعه «تنها» دال ِ واژهی «خانواده» باشد، پیوندهای عاطفی که میان چنان کسانی شکل میگیرد بدیهیست و ایرادی هم ندارد. وانگهی میلیونها نفر را در اطراف خود میبینیم که به مراتب بیش از آنکه از خانواده برده باشند، به آن دادهاند، و سالها عمر خود را برای اصلاح کژیها و کاستیهای موجود در این نهاد هدر دادهاند.
بیایید انسان را در یک گروه پانزده نفره قرار بدهیم که دائم باید از دست شکارچیان در فرار باشند، همواره باید در جستجوی غذا حرکت بکنند و بجز مدتی بسیار کوتاه نتوانند در محیطی یکسان باقی بمانند، آنوقت تئوری شما مبنی بر ناتوانی عقلی انسان تا شانزده سالگی را به تست بگذاریم و ببینیم چه نتیجهای میدهد.. اینها چیزی بجز الگوهای نخنمای ِ سرمایهداری برای پرورش کارگر سربهزیر و ماهر نیست، دویست سال قبل که نیازی به کارگر متخصص نبود حداقل سن کاری هم وجود نداشت، اینکه ما پیشرفت کردهایم و جلوی کار کودکان را گرفتهایم چون عاشق آنها هستیم و آنرا غیرانسانی تلقی میکنیم البته بامزه است(خصوصا که بجای کار آنها را وحشیانه وادار به شرکت در محیطی یکسره سرکوبگر و «بکش یا کشته شو» همچون «مدرسه» میکنیم)، ولی در واقعیت صحبت از اینکه سر ساعت شانزده سالگی یا هجده سالگی یا هر چند سالگی ساعت عقل انسان کار میافتد و توانایی تصمیمگیری پیدا میکند خیلی ساده نادرست است. گذشته از این، هرگز عادلانه یا عقلانی یا اخلاقی نیست که کنترل زندگی یک انسان را به دست یک انسان دیگر بدهیم، این میشود بردگی، سن برده هم هرگز مطرح نیست... اینها اما همه گمانهزنیست، آنچه بدیهیست انحطاط مطلق نهاد خانواده چنانکه امروز وجود دارد است، چنانکه گفتم حتی یک مورد بیمشکل آن هنوز شناسایی نشده و همه بطور پیشفرض و بیهیچ دلیل روشنی پذیرفتهاند که چینش و نظم ذاتی روابط بشر باید که چنین باشد. هنگام آن رسیده که این افسانههای کهنه را دوباره بسنجیم.