نوشته اصلی از سوی
Ouroboros
منظورم از موقعیت زبانی نوعی وجود ِ صرفا زبانیست، الزامی نیست که این وجود تحت قراردادهای زبانی باشد، ابطهای که شما از آن صحبت میکنید، نمیتواند چیزی فراتر از این باشد. چون پیشفرض متناقضنمای ِ تثبیت اینجا غیرقابل اثبات است، صحبت کردن از کیفیات آن موردی نخواهد داشت. منظورم اینست که برای اثبات وجود آن «دربارگی»، یا از آن هم کمتر همین توصیف ِ آن، شما ناگزیر خواهید بود که آن دربارگی را به نحوی مادی ارائه بکنید. یک سوال: این ارتباط میان دیدن و درخت نمیتواند از طریق فرایند دیده شدن تشریح بشود؟ چرا این دربارگی به نظر شما امری عینیست؟
مشکل شما در عینی دیدن «دربارگی»، بخاطر بررسی این رابطه به خودی خود میباشد. اصولا بایستی یک رابطه را در بستر حاملش بررسی کرد تا دید آیا یک رابطه ی حقیقیست یا ذهنی (به قول شما با "موقعیتی زبانی"). در کِیس ما، «دربارگی» مربوط به حالات/تجربیات ذهن (states of mind) (یا «احساس») میباشد. حال برای اثبات اینکه حالات/تجربیات ذهن، به تحقیق ویژگی «دربارگی» را دارند (و اینکه این ویژگی صرفا یک ویژگی ذهنی نیست) بنده استدلال زیر را اقامه می کنم:
1. حالات/تجربیات ذهن وجود دارند. (بدیهی)
2. (حداقل برخی از) حالات/تجربیات ذهن ذاتا دارای ویژگی «دربارگی» هستند.
3. حالات/تجربیات ذهن، به واقع دارای ویژگی «دربارگی» هستند. (اگر نباشند آنگاه یکی از ویژگی ذاتیشان را نخواهند داشت و این به معنای عدم وجودشان خواهد بود که نقیض گزاره ی نخست و لذا باطل است)
البته اگر شخص، درک درستی از یک "تجربه ی ذهن" داشته باشد برایش بدیهی خواهد بود که این نهاد براستی حامل "دربارگی" میباشد. «دیدن درخت» به تحقیق در مورد درخت است و اگر چنین نبود اصلا «دیدن درخت» مفهومی نمی داد. آیا می توان «دیدن درخت» را به پروسه ی فیزیکی و الکتروشیمیایی برخورد امواج نور به شبکیه و تحریک نرون ها تقلیل داد؟ مسلما خیر! هیچکدام از این فرآیند ها - چه به تنهایی چه به عنوان یک مجموعه - نمی توانند تجربه ای شخصی ("حالات ذهن")محسوب شوند.
حال استدلال را اینطور تمام می کنیم:
3. حالات/تجربیات ذهن، به واقع دارای ویژگی «دربارگی» هستند.
4. یک نهاد مادی نمی تواند دارای ویژگی «دربارگی» باشد.
5. حالات/تجربیات ذهن، مادی نیستند.
فرنک جکسون، فیلسوف دانشگاه پرینستون و از سردمداران فلسفه ی ذهن معاصر هم مثال جالبی برای برای اثبات غیر مادی بودن حالات/تجربیات ذهنی (و نیز اینکه نمی توان آنها را به فرآیند های دستگاه عصبی تقلیل داد) استفاده کرده. بنده از مقاله ی شان به عنوان Epiphenomenal Qualia (فایل پی دی اف) نقل قول می کنم:
"
Mary is a brilliant scientist who is, for whatever reason, forced to investigate the world from a black and white room via a black and white television monitor. She specializes in the neurophysiology of vision and acquires, let us suppose, all the physical information there is to obtain about what goes on when we see ripe tomatoes, or the sky, and use terms like ‘red’,‘blue’, and so on. She discovers, for example, just which wavelength combinations from the sky stimulate the retina, and exactly how this producesvia the central nervous system the contraction of the vocal chords and expulsion of air from the lungs that results in the uttering of the sentence‘The sky is blue’. (It can hardly be denied that it is in principle possible to obtain all this physical information from black and white television, otherwise the Open University would of necessity need to use color television.)
What will happen when Mary is released from her black and white room or is given a color television monitor? Will she learn anything or not? It seems just obvious that she will learn something about the world and our visual experience of it. But then it is inescapable that her previous knowledge was incomplete. But she had all the physical information. Ergothere is more to have than that, and Physicalism is false."
چم متن فوق:
اگر ما دانش کاملی بر جهان فیزیکی داشته باشیم اما اگر تجربه ای از مثلا رنگ قرمز نداشته باشیم، ما همچنان نخواهیم دانست که رنگ قرمز براستی چگونه است. این بدان معناست که تجربه ی رنگ قرمز بایستی از جهان و اجزاء فیزیکی متمایز باشد.
کلک شما در خمکردن ِ پرسش ِ بنیادین گفتگو از «تمایز میان ِ ماده و غیرماده» به «جسمانی بودن یا نبودن ِ ذهن» با وجود تمام ظرافت جواب نداده و شما زود یا دیر ناچار خواهید بود که برای پیش بردن بحث یک تعریف جامع، قابل برسی و قابل آزمایش از «غیرماده» ارائه بکنید.
جدای از اینکه تعریف غیر ماده و تایین تمایز آن با ماده اصولا کار بی موردی است (تعریف غیر ماده = (ماده)¬ !!)، پیوندی به مطالب و استدلال های من هم ندارد.
استدلال های اینجانب از این فرمت استفاده می کنند: تایین یکی از لازمه های مادی/جسم بودن و اثبات اینکه ذهن یا جنبه ای از ذهن این لازمه را ندارد.
واضح است که این فرمت استدلالی هیچ نیازی به تعریف غیر ماده و ماده و اینها ندارد.
نزد ما فقط مشاهدهی علمی و آزمایشگاهی و قابل تکرار معتبر است
تا زمانی که نتوانسته اید گزاره ی فوق را در یک لوله ی آزمایشگایی جا دهید، این گزاره ی خود-مخروب همچنان "نامعتبر" باقی خواهد ماند!
منظورم از کلک اینست که شما راه به درک علمی را با طرح یک پرسش تکنیکی-فلسفی میبندید و
مادیت را به
جسمیت تقلیل میدهید و در صورت ِ سوال مطروحهی ِ خود، هنوز بازی شروع نشده توپ را به زمین حریف میاندازید_چنانکه انگار ما باید جسمانی بودن(یا اصلا جسم بودن؟)ذهن را «اثبات» بکنیم نه شما غیرجسمانی بودن آن را، و بعد صحبت از فرایندی که به اندیشیدن، احساس کردن و غیره در انسان منجر میشود را «نامربوط» تلقی میکنید و همزمان با تمام این شعبدهبازیها، به خصم خود اطمینان میدهید که پذیرفتن موضع از قبل پرداخته شدهی شما خللی در متریالیسم او ایجاد نخواهد کرد.. آدم احساس میکند(و چه بسی این احساسی در حد عطسه کردن باشد)که با یک نرمافزار غمانگیز طرف است که با ارادهای پولادین دربرابر آپگرید شدن مقاومت میکند!
دوست خردمندی همچون شما مسلما واقفند که این قبیل اشعار و حملات شخصی و بخصوص پوشالین هیچ کمکی به روند گقتگو نمی کنند!
حقیر همچنین، شکی ندارم که خود دوست ارجمندمان، جناب sonixax، توانایی پاسخگویی به پست هایشان را ، (آن هم بدون هیچ نیازی به بلاغتی زننده) دارند.
با سپاس مهربان یار