دید نقی یک دَرودافی به راه
کو همی گفت اِی نقی و اِی بَلا
تو کجایی تا شوم من چاکرت
شوشولت مالم، کنم ناله سرش
ای فدای تو همه اندام من
ای به یادت هی هی و های های من
گفت نقی با که هستی ای فلان
گفت با تو ای نقی دول طلا
گشت نقی بر پشت آن بیچاره داف
نمودی آن بیچاره را از دهان تا بند ناف
گفت ای نقی دهانم دوختی
وز فشارآلتت تو جانم سوختی
وحی آمد سوی نقی از خدا
بنده ما را از وسط کردی جدا
تو برای عشقبازی آمدی
نی برای نیم کردن آمدی
چون نقی این عتاب از حق شنید
گفت بیــــــــــــــــــــــل اخ، به من میگن نقی
از بنیاد نقی شناسی
2011