من امیدوارم به زودی بتوانیم روی این چیزهایی که آنجا مینویسید بحث بکنیم، چرا که شدیدا وسوسهبرانگیزند.
گاهی ایجاز در واقع گونهای از ابتذالِ فکریست.
اما من از آنجا که به پرسیدن و تردیدِ سقراطی علاقهای بیمارگونه دارم یکی دو پرسش در موردِ این موضوع به خصوص مطرح میکنم. نخست آنکه استدلالِ شما یک اشکال در ذاتِ خویش دارد که احتمالا با این پرسش شفاف میشود: اینکه امروز ما شاهدِ تمدنِ درخشانِ بشری هستیم، اگر به اعترافِ شما حاصلِ فدا شدنِ فردیتِ افرادِ بسیار باهوشتر، شجاعتر و برجستهتر از شما نمیبود چطور میبود؟
دوم؛ اخلاقِ فایدهگرایانه؟
سوم؛ هدانیسم/نیهلیسم + ضدفردیتگرایی؟!
ویرایش از سوی Dariush : 06-03-2014 در ساعت 10:05 PM
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
Russell (06-08-2014),sonixax (06-03-2014),undead_knight (06-04-2014)
کامو مشابه این حرف رو در مورد"روشنفکران" میزنه،میگه کسی مثل مارکس میتونه سرمایه دارها رو هم ببخشه چون اونها رو ناتوان از درک حرفاش میبینه ولی یکی مثل باکونین رو نمیتونه ببخشه چون اون رو یک انسان دانا ولی خائن میبینه،کسی که میتونه حرفاش رو بفهمه ولی با اون ها مخالفت میکنه.
حالا اینجا هم یا شخص تو رو خائن ممکنه ببینه یا نفهم! :))
To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
من از "لذت" به عنوان مفهومی مستقل و ماورای آنچه در اموری روزمره نیز ممکن است برایمان احساس شود سخن نمی گویم.
تاکید من بر خردمندانه بودن لذت، تفاوتِ حاصل در کمیت و کیفیت آن است. بحث از یقینی بودن ارزش لذت ها هم نیست.
اینکه لذت های ما در گرو خردمان انتخاب می شوند، موجب افزایش احتمال برای تجربه لذت هایی با گستره زمانی بیشتر و کیفیتی بهتر است.
برای اینکه ساده تر مقصودم را از لذت خردگرایانه دریابید در مورد همان نیروی جنسی مثالی بیان می نمایم:
به عنوان یک مرد عادی ممکن است در مواجهه با یک دختر زیبا و جذاب، به واسطه غریزه جنسیمان به وی دلبسته شویم و چنین می پنداریم
بهترین لذت دنیا و زندگیمان در او معنا می یابد؛ به سمت او کشیده می شویم و بردگی جنسی او را می کنیم.
در خردگرایی اما هدف تجربه همان لذت جنسی/عاطفی اما در ترازی دیگر است. در خردگرایی همه ی فرهودهای(آنچه فربود می پنداریم) مرتبط به
این مساله را می سنجیم و سپس طوری نیروی جنسی و در پی آن رفتار با جنس مخالف را دگرگون می کنیم تا بتوانیم به بیشترین لذتِ حاصل از نیروی جنسی برسیم.
از این رو چنین رویکردی معنا می یابد که ما برای رسیدن به لذتی بیشتر، از لذتی کوتاه تر پرهیز کنیم.
از آنجاییکه بیشینه آگاهی های ما نیز تجربی،ابطال پذیر و اعتباری هستند؛ در خردگرایی نیز ارزش های یقینی و جزمی وجود ندارد
ولی همچنان به خاطر شناسایی و سنجش خردمندانه آن در ارزیابی لذت ها، گرایند بیشینه برای تجربه ی بهترین و بیشترین لذت ها را دارا می باشد.
اینجا به روشنی مقصودتان را درنیافتم! اما اگر مقصودتان جزمیت داشتن احتمالی باور من نسبت به خردگرایی و آرمان های آن باشد، پس باید پرسید دلیلم برای به نقد گذاشتن آن چیست؟دوم آنکه، با همهی توضیحاتی که دادید بازهم خردگرایی شما بیشتر به نوعی از «خردباوری» میگراید و هنوز به این نرسیدهاید که خردباوری ِ رادیکال ِ مُتِسَری در همهی امور خودش در واقع ضدخرد است. خردگرایی وقتی اثربخشی و معنا دارد که شما آن را جایی که کثرتی دارای حداقلی از باور به خردگرایی وجود دارد استفاده بکنید وگرنه خیلی ساده خودِ خردگرایی تبدیل به ضدخردگرایی خواهد شد! پس در نهایت میرسیم به اینکه واقعا چیزی هست که میتواند نه خردگرایانه باشد و نه ناخردگرایانه. اگر شما چنین گزارهای را معتبر میشمارید، پس دیگر بحثی نمیماند و گره گشوده شده ولی اگر آن را نامعتبر میشمارید، پس به جمع متحجرهای سدهی 1800 خوش پیوستید!
اگر ما براستی به چنین جزمیتی(برابر با جزمیت حاصل از خودآگاهی مان) در مورد درستی و مطلق بودن حکم او رسیده باشیم؛ بله باید از بین بروند.سوم: برای آنکه قدری ابعاد و دامنهی خردگراییتان روشن شود، به این پرسش پاسخ دهید: فرض بکنید که ما موجودی را پیدا کردهایم که خرد کل است و از همه چیز با خبر است؛ فرض کنید در خرد و هوشِ کامل و جامع ِ او شکی نداریم و مطمئن هستیم که هر حکمی که میدهد تماما بر پایهی خرد است. یک روز او اعلام میکند که بر اساس آنچه او اندیشیده، انسانها باید بطور کامل از بین بروند. نظر شما چیست؟ آیا عمل به یک حکمِ خردگرایانه همیشه خردگرایانه است؟
لطفا دقت داشته باشید که من چگونه "خرد" را تعریف کردم.
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
Russell (06-08-2014)
من همه ی تلاش خود را به کار بستم تا برایتان بیان کنم که چرا در برداشت "خردگرایی" دچار سطحی نگری و کژفهمی شده اید.بر فرض اینکه باور من اشتباه باشد نیز، نیک تر بود به جای تعمیم باورتان و نتیجه گیری کلی از آن، نسبت به اشتباه بودن باورم همین جا روشنگری می کردید. جدای از اینکه من همچنان بر آن شیوه ی بیان و ارزیابی اندیشه های جدیدتان بحث دارم، شوربختانه در حال حاضر آنچنان در تنگنای زمانی هستم که به سختی همین گفتمان مهند و اساسی را هم ادامه می دهم. امیدوارم دستکم این گفته ام را صادقانه برداشت کنید و از آن نتیجه گیری دیگری نکنید!
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
Russell (06-08-2014)
من در پاسخ به دوستمان امیر نیز نگاشتم که اساسا ما هستی خود را در چه شرایطی درمی یابیم. از لحاظ شناخت شناسی نیز به خودتان پاسخ دادم که چرا "خودآگاهی" را اصل و اساس این سیستم فلسفی و خردناب نامیدم. آنچه شما خرد خواندید و شامل فلسفه و منطق و دانش دانستید همه به اتکای هسته مرکزی وجودمان یعنی خودآگاهی معنا می یابند و اعتبارشان را از آن می گیرند.یعنی مرکز جهان خودآگاهیست و هر آنچه بر آن آگاه می شویم با فرایند آگاهیدن بر خودآگاهی صورت می گیرد. تنها مزیتِ دردناکی(!) که ما نسبت به سایر جانوران ظاهرا خودآگاه داریم، در این است که اراده و تواناییِ درک و شناخت مان در ترازی بوده که بتوانیم این چنین نسبت به شناخت خویش و جهان اطرافمان آگاهی بدست آوریم. از آنجاییکه اساسا هستی مان در گستره رنج ها و لذت ها معنا می دهد، لذت های بیشتر را در گرو فربودهای جهان به عنوان خردگرایی برمی گزینیم و اکنون اینجا و در این تراز است که پرسش شما پیرامون عقلانی بودن و نبودن جهان معنا می یابد. هنگامی که وجود ما،ویژگی های وجودیمان و تراز دانایی هایمان برای لذت بردن نبوده و جهانی که ادراک می کنیم در گرو نظم و هدف لذت های مطبوع ما نیستند؛ پس جهان را غیر عقلانی در می یابیم.از این رو بود که وقتی من خرد را در بردگی غرایز و فرگشت دریافتم، آن را در زنجیر توصیف نمودم.
در ادامه نیز سخنتان برایم قابل تبیین است. بله کسی که خردگرایانه زیستن را انتخاب می کند، به طبیعت و فرگشت دهن کجی کرده و به نوعی خواسته بر خلاف جهت رودخانه شنا کند. اینکه چرا یک فرد باید این چنین یاغی شود، به نگرم پاسخ در همان مصیبت درک این پوچی و بی معنایی زندگی و امید برای تلاش بر طغیان بر این زندگی پوچ و بیهوده است. حداقل برای شخص من چنین بوده که مرگ را اصیل تر از زندگی و غرق شدن در روزمره گی آن می دانم.همین موجب شده در برابر کسانی که گویا درکشان از فلسفه/جهانبینی خردگرایی همچون یک نظریه دانشیک جالب و پرداختن به آن نمادی از روشنفکری(؟!) است؛ به سختی تندخو و خشن باشم.گو اینکه برده ای که از بردگی اش لذت می برد و آن را پذیرفته، از برده ای دیگر که از آن به شدت رنج می برد و تا پای مرگ در پی آزادیست، به عنوان یک سرگرمی جالب راه آزادی را می پرسد!
هدفم از این گفتمان به نقد گذاشتن خردگرایی برای ویرانی آن است، که شاید دچار خودفریبی هستم و البته که اگر ویران نشود؛ پایدارتر خواهد شد! و واقعا باید این رنج را تجربه کنید تا درک کنید از چه سخن می گویم. اگر دچار این رنج نیستید و به نظرتان زندگی آن همسایه دلپذیر و در نهایتِ شادی و نظم می باشد، توصیه می کنم بیخود خودتان را با مسایل فلسفی و عقلانی بودن یا نبودن جهان درگیر نکنید، و در پی زندگیتان بروید!
...و به این موجودات دوپا بگو: آن ارادهای است مهیب که قدرت آن مهلک است!!
من اگر مطلع باشید از انجمن چند ماهی خداحافظی کردهام و اصلا وقت پیدا نمیکنم به این گفتگو ادامه بدهم فعلا. اما شما با این حرفتان سطح یان گفتگو را به شدت تقلیل داده و آن را تبدیل به یک جدلِ ایدئولوژیک شخصی کردید، شایسته بود در کمترین حالت مرا به عنوانِ وکیل مدافع شیطان ببینید نه اینکه طلویحا بگویید «تو که دردش را نکشیدهای چه میفهمی من چه میگویم؟!» . . . اینها همه در حالیست که من چند ماه پیش توی صندلی داغ خودم چنین نوشتم :
پیشنهادِ من به شما این است که بجای نگاه به جایگاهی که شخص از آن سخن میگوید، به خودِ بحث بپردازید...
Confusion will be my epitaph
As I crawl a cracked and broken path
If we make it we can all sit back
And laugh
But I fear tomorrow I'll be crying,
Yes I fear tomorrow I'll be crying
.Yes I fear tomorrow I'll be crying
من مقالاتی از این دست که میبینم احساس خوشبختی میکنم که دیگر «آتهایست» نیستم.
زنده باد زندگی!
sonixax (06-07-2014)
شما قطعا دچار خودفریبی هستید، اما خودفریبیتان از خردگرایی شروع نمیشود، با آن به پایان میرسد. اولین نشانهی خودفریبی شما همینست که گمان میکنید صرف به گفتمان گذاشتن یک ایده و عبور دادنش از صافی ِ دیالکتیک اثری در صحت و سلامت آن خواهد داشت، همینکه گمان میکنید برای تثبیت مرجعیت خرد باید به خود خرد رجوع کرد یعنی در همان دور باطلی افتادهاید که سر از قرن بیستم، با تمام هیولاها و عفریتهای خود درآورد. دلیل اینکه کمکی از دست ما برای شما برنمیآید اما، اینست که حاضر نیستید تحت هیچ شرایطی این حرفهایی که میزنید را به حداکثر منطقی خودشان برسانید. مهمترین ویژگی یک مُدل و دستگاه فلسفی «برتر» و «غایی» توان آن برای بازگرداندن «اصول» خود به «روشمندی» آن، و همچنان باقی ماندن است.
شما همچنین توقع دارید که «پاسخ سر راست» بشنوید، همچو اتفاقی نخواهد افتاد. من یک اشارهی دورادور به مسیر میکنم، اینکه آیا آنقدر باهوش هستید که در آن قدم بردارید یا نه به خودتان بستگی دارد. سوالی که باید امروز به عنوان یک خردگرا مزاحم همیشگی ذهنتان باشند اینست که «چرا»، محوریت خرد به عنوان چراغ راهنمای بشر همواره محکوم است به نیهیلیسم؟ من سالها با این پرسش کلنجار رفتم.. اینکه میبینید رغبتی به گفتگو با شما نشان نمیدهم و بجای آن احکام کلی صادر میکنم، اینست که شما هنوز به آنجا نرسیدهاید که این پرسش محوری را بپرسید. شما هنوز از خودتان نپرسیدهاید که چرا در آن واپسین قرن «معصومیت»، که حتی کسی در حد و اندازههای مارکس چنان به «متد علمی» مومن بود و رمانی مثل «شرلوک هلمز» با آن نگاه امیدوار به تعقل نوشته میشد، در آن دورانی که همچون امروز خودآگاهی توسط این و آن حتی تا سرحد مرجعیت برای جهان عینی برکشیده میشد، این تنها نیچه بود که فریاد میزد «هیچانگاریست که بر در میکوبد» و «نیهیلیسم است که بر درگاه ایستاده». اما سوال حتی مهمتر که پس از این به ذهن میرسد اینست که آیا نیچه خود آنچنان، هوشمند که نه، «بینا» بود که «دلیل» این تقدیر گریزناپذیر را بداند؟
کمی با این پرسشها پرسه بزنید، چند ماه دیگر که من از «بندگی» و «بردگی» برگشتم و شما هم احتمالا وقت ازداتان بیشتر شد، دوباره گفتگو میکنیم..
ویرایش از سوی Ouroboros : 06-07-2014 در ساعت 01:20 PM
زنده باد زندگی!
sonixax (06-07-2014)
هماکنون 4 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 4 مهمان)