شدنش که میشود، ولی یک اینکه کونی میشود زاب (صفت) از کون که هیچ چمی نمیدهد! برای نمونه میتوان گفت این گلابی کونی است: این گلابی چگونه است؟ کونی است = کون مانند است!!
دو اینکه میتوان بجای آن گفت "کونده" (دوستان آلمانی زبان میخندند به این یکی، در آلمانی kunde = خریدار)، هر آینه از آنجاییکه واژه به زاب ویژه مینِمارد پس ناپسند خواهد بود.
اگرنه هم دخترها میتوانند کون بدهند هم پسرها، چرا به همجنسگراهای پسر این را بگوییم؟ چرا بایستی این ویژگی برخی پسرهای همجنسگرا را بیرون بکشیم، یا اگر کس براستی اینکار را میکند، چرا با آن وی را بنمایم؟
برای نمونه شما یک دوستی دارید که کور است، آیا برای اینکه او را سدا کنید میگویید هی «کوره» بیا اینجا؟
واژه هم گنگ میشود (دخترها هم میدهند) هم هماگ نیست (همه پسرهای همجنسگرا نمیدهند)، پس میشود یک جور نگرش ویژه شما که بار نکوهشیک و ناپسند دارد = نه.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
بنظر منکه موضوع جالبیست.
البته از دید ابزاری که نفرت کارکرد بیولوژیکی هم دارد در قبال نابودی دشمن و اینها.در قبال افکار هم مثلا نفرت از فاشیسم چیز خوبی بنظر میرسد یا نفرت از یک فرد رزل که به آنچه ما دوست داریم صدمه میزند یا در خودش نفرت انگیز است.
اما از دیدی فضیلت یا ارزش درونی خود خصلت بنگریم دفاع از نفرت کار دشواری (اگز نه ناممکنی) مینماید.
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound
من که گفتم، نمیدانم گرایش من به دخترهای سپیدپوست از کجا آمده، میتواند ریشه در ژنتیک داشته باشد، میتواند در همبود، بسادگی، نمیدانم.
از سوی دیگر، مگر آدم برای گرایشهایش آوند (دلیل) دارد؟ چلوکباب خوردن یکی آوندی بیشتر از این دارد که چلوکباب به او خوشی میدهد؟
در جهانی کوررنگ هیچ، ولی ما در جهانی کوررنگ نیستیم.
میتوان گفت در جهان بیمزه هم چه دگرسانیای میان خیار و هویج است؟ هیچ!
من میگویم که نباید در هر چیزی دنبال نژادپرستی یا سرکوب گشت. دلبستگی و گرایش
آدمها جورواجور است، یکی خیار دوست دارد، یکی خربزه. یکی دختر سیاهپوست میپسندد، یکی سپیدپوست.
بیزاری آدمها نیز بیشتر زمانها کاری به سرکوب و اینها ندارد.
چشم.
شوربختانه همچین گفتمانی پیشتر با دوستمان میلاد داشتیم و درآمد بر پاد نگر من همه چیز میتواند (=شایندگی آنرا دارد) سودمند باشد: پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟
تفنگ هم زمانیکه شما در جنگل هستید برای پاسداری از خودتان در برابر جانوران سودمند است، نیست؟
بیزاری هم سودمندی دارد، چرا ندارد. من از مسلمین بیزارم، پس از آنها دوری میگزینم، پس سودی نمیرسانم (کمگرایند سودی هم نمیگیرم).
اگر از آنها بیزار نباشم و با آنها زندگی کنم و به ایشان سود بازرگانی و .. برسانم که با همان پولها دوباره فردا بمب ساخته مرا میکشند؟
روشنه که سخن من implication های بسیار بدی هم میتواند داشته باشد. همیشه ایدئولوژی روبروی ما اسلام نیست، میتواند خردگرایی در یک جای دیگر باشد یا روی هم رفته یک چیز خوب باشد.
شاید پیروان یک ایدئولوژی آدمهای بسیار نیکی باشند، ولی بیزاری ما از ایشان مایهی نابودیاشان و تباهی خودمان شود.
آری همه اینها درست است، ولی رویکرد ما نیز واگذاری این فرگزینی (تصمیمگیری) به خرد همگانی است. نخست اینکه ما پذیرفتهایم:
1. هیچکس را زدایش فیزیکی نکنیم.
2. آزادیهای هیچکس را تا زمانیکه به دیگران آسیب نرساند مرزمندی نکنیم.
3. در چشم قانون همه برابر باشیم.
پس این ایدئولوژیستها زمان و شانس نشان دادن خودشان را دارند. کسی آنها را خفه نکرده، ولی به آنها ارج و امتیازی هم نمیدهند؛ هر آینه، از روی سه
بند بالا ایشان همیشه شانس بازسازی خودشان را دارند. بیزاری من از مسلمین میتواند جای خودش را به دوستی بدهد، زمانیکه ببینم براستی بیآزار شدهاند.
بیزاری دیگری از همجنسگرایان میتواند جای خودش را به پذیرش و دوستی بدهد، زمانیکه دریابد همجنسگرایی سرشتین است و یا آدمهای خوبی هستند.
درست بودن خود ریشه در عملی بودن دارد! اگر نه درست بودنی که تنها در جهان ذهنی ما کار کند نداریم، اگر هم "داشته باشیم" نادرست است، چرا که همخوانی با فربود (واقعیت) ندارد.
شما میخواهید از همبودی که در آن برخی از برخی بیزارند دوری کنید و اینکار را با پرورش اندیشه مهرورزانه بدست بیاورید؟ نمیشود.
میتوان همبودی ولی داشت بازخوردین (feed-back)، با شیوههایی که این بیزاریها براه نرم خودشان را باز کرده و از میان بردارند.
زمانیکه به مردم پروانه نشان دادن بیزاریاشان را بدهیم، در حقیقت پروانه بازخورد به سیستم هم دادهایم.
کسانی که زیر بیزاری رفتهاند میتوانند واکنش نشان دهند، میتوانند از خودشان پدافندی کنند و میتوانند چهره بیرونی خودشان را بدگرانند.
میتوان این را با بردهداری همسنجید، من این گفتآورد از اسکار وایلد را میپسندم:
این مهربانی بیجا، این "خاموش ماندنهای بیجا" در بلند-زمان مایهی گیرزایی سیستم همبود و نگرفتن بازخورد میشود.The worst slave owners were those that were kind to their slaves
بدترین بردهداران کسانی بودند که با بردههایشان مهربان بودند.
نکته این نیست که ما میخواهیم بسوی همبودی پر از بیزاری برویم، نکته خواستنی این است که میخواهیم مردم در نمایش
بیزاریها و گرایشهایشان آزاد باشند تا دیگران و پیرامونیان توانایی و شانس بازتابش (reflection) و درست کردن آنها را بیابند.
نمونه برمیشمارم: کاربر reactor همجنسگرایی دوست ندارند.
روی رویکرد شما:
ایشان اگر دوست ندارند - که در وهله نخست باید از روی اخلاق داشته باشند - میباید خاموش مانده و چیزی نگویند.
رویکرد من:
ایشان گرایش خودشان را آزادانه میگویند. همجنسگرایان و پشتیبانان آنها (مانند من) میکوشند به ایشان نشان دهند که چیزی برای بیزاری نیست.
چیزی را هم زیر فرش نمیپنهانیم.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Reactor (11-13-2012),Russell (11-14-2012),sonixax (11-13-2012),undead_knight (11-14-2012)
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
sonixax (11-13-2012)
ولی من واقعا از این جماعت بیزار نیستم و حتی از این ها بدم هم نمیاد. به دید من فقط یک سلیقه ی جنسی هست یک عده دوست دارند یک عده که من هم جزوشون هستم دوست ندارند.
اما معتقدم حتی اگر بیزار هم بودم باز هم حق داشتم تا زمانیکه این بیزاری به کسی آسیبی نمیرسوند. ذهن خودمه دوست داشتم بیزار یا متنفر باشم. هرچند بیزار یا متنفر نیستم چون معتقدم تنفر اول به خود شخص ضربه میزنه.
اما در این بِین بعضی دوستان اسلام ورژن شماره ی 2 رو منتشر کردند و در این ورژن علاقه دارند که حتی برای ذهن افراد هم چهارچوب و خط و مرز تعیین کنند!
انسان پیشرو با جامعه همخوانی ندارد هم آهنگی دارد
Anarchy (11-13-2012),Mehrbod (11-13-2012),Russell (11-14-2012),sonixax (11-13-2012),undead_knight (11-14-2012)
ضمن موافقت با اعلام اینکه هر کسی حق داره انتخاب کنه که از چه چیز خوشش بیاد و از چه چیز نه، اون خط اول به نظر من یه ایرادی داره...
گفتن اینکه "به دید من فقط یک سلیقه ی جنسی هست یک عده دوست دارند یک عده که من هم جزوشون هستم دوست ندارند." نشون میده شما فکر میکنید این گرایش انتخابی هست و یا اینکه مدافعین همجنسگرایی خودشون هم باید اجبارا برن و همجنسگرا بشن...
پیشتر دیدم که گفتید هنوز قانع نشدید که این گرایش طبیعی باشه و به نظرتون بخشی از این افراد انتخابی به این گرایش تمایل پیدا کردند...امکانش اگر مطلب یا تحقیقی در این زمینه سراغ دارید اینجا بذارید؟!
یک فرم جدید از نژادپرستی، انکار نژادپرستیست. چیزی که آنجا هست، و من میدانم که آنجا هست، اما نمیتوانم آنرا بگیرم و به شما نشان بدهم. این درگیری ذهنی وسواسآمیخته با چیزی شاید واقعی شاید واهی نیست، خیلی آسانتر از اینهاست: سطح راسیستی بودن چیز را قربانی آن مشخص میکند.
نه بیزاری هیچ سودمندی ندارد، ممکن است برای «شما» سودمند باشد اما برای جامعهای که در آن زندگی میکنید اگر بنا را در آن بر همزیستی مسالمتآمیز گذاشته باشند در نهایت زیانبار خواهد بود.
این همه پاسخ به ایرادیست که من طرح نکردهام، بدیهیست که هرکس از منظری اجتماعی-قانونی «حق» داشتن هر احساسی و بیان آنرا دارد، کسی در این چه بحثی کرده که برای فواید آن دلیل میآورید؟ مشکل بر سر اخلاقی بودن چنان شرایطیست، آیا به راسی اخلاقیست که شما از کسی برای آنچه در آن نقشی نداشته(=نژاد، رنگ پوست، ملیت، گرایش جنسی، مشخصات ظاهری و ... = منظور من از انتزاعی)بیزار باشید؟ اینرا ما در دو سطح میتوانیم برسی بکنیم، یکی «اخلاقی» در جایگاه چیزی عینی که به زندگی ِ آسوده و مبتنی بر آزادی ِ حداکثری ِ اعضای یک جامعه میانجامد، و بدیهیست چنانکه بالاتر هم گفتم در چنان جامعهای هرگز، یا دستکم تقریبا هرگز، نفرت چیزی سازنده یا مفید نمیتواند باشد، حتی در برخورد با مازاد آن جامعهی فرضی هم، فایدهگرایی نگرش و رویکردی به مراتب درجات «بهتر» و برخوردار از احتمالی به مراتب درجات کمتر از نفرت برای کشیده شدن به بیراهههای ناجور است. نگرش دوم از منظری آنارشیستی-ایندیویجوالیستی خواهد بود، همان بحث پلیس درون ... که اگر ما بپذیریم نفرت در ذات خود اخلاقی نیست، آیا به نوعی خودسانسوری شاید بیمورد و حتی مخرب نخواهد انجامید؟ از دست آن چیزی که در اروپا میبینیم: نه یک «درستنمایی سیاسی» چنانکه در آمریکا هست و از سطح و پوسته فراتر نمیرود(«آفریقایی-آمریکایی بجای «سیاه»، یا «مردم کوچک» بجای گورزاد!)، بلکه گونهای از خودفریبی ِ بسیار پیچیده و نظاممند که در آن شخص هرگز در مواجهه با واقعیت عینی حاضر به پذیرفتن آن نیست چراکه «نمیباید اینطور باشد». نقد دوم جای بحث و گفتگویی فراوان دارد و شاید حتی وزنی ثقیل در خود داشته باشد، اما اینها در نهایت هیچ پیوندی با مدل دمدستی و سیاسیشدهی آزادی اندیشه(که آزادی بیان باشد)ندارند و کسی از کسی نخواسته، و نمیباید هم بخواهد که آنچه احساس میکند را بیان نکند، من میگویم نباید بطور خودانگیخته و بیهیچ دلیل مشخصی دچار این توهم باشید که بیزار بودن از آدمهای دیگر به دلایل انتزاعی «حق» شماست، چراکه نیست! شما موجودی مستحق سرزنش هستید که باید به دنبال یافتن دلایل این حالت بیجا باشید.
نخست آنکه این بحث فراتر از کاربر reactor رفته، او به اذعان خود گفت که اساسا از همجنسگرایان بیزار نیست و گویا مشکلی با همجنسگرایی دارد و میان فعل و فاعل همیشه تفاوت هست، منهم از رانندگی متنفرم اما مشکلی با رانندگان اتوبوس ندارم. دیگر آنکه، بنویسید کجا من چنان رویکردی در اینباره اتخاذ کردهام؟! این دیگر چه تحریف خندهآوریست؟ موضع من : ایشان اگر دوست ندارند هیچ ایرادی ندارد! اما اگر نسبت به شماری انسان دیگر بخاطر همجنسگرا بودن احساس شدیدی از بیزاری دارند(=نفرت)و این نفرت را طرح میکنند، در حال ارتکاب عملی غیراخلاقی هستند. این به معنای آن نیست که «متنفر باش اما نگو»، به چم آنست که «متنفر نباش». اما و اگر هم ندارد، در بدترین شرایط متصور نفرت وضعیتیست موقتی که شخص بدلیل ناتوانیها/دشواریها/سرکوبها/کمبودها/نادانیهای شخصی یا جمعی به آن دچار شده و باید برای برطرف کردن آن کوشید.
صحبت در اینجا برای من هرگز از «حق قانونی» نبوده و نیست، مسئله «حق» به طور کل است، مگر در جایی از جهان ریشخند همجنسگرایان یا بیزاری از آنها «غیرقانونی» شده که کسی بخواهد از «حق» خود برای نفرت داشتن از آنها دفاع بکند؟! پس این «حق» اساسا حقطلبی ِ قانونی نیست، بلکه اعلام هدفیست اجتماعی.
مفهوم «زیر فرش سراندن» هم در ظاهر چیز عمیقی به نظر میرسد، بیش از دو دقیقه که به آن بیاندیشید میبینید از زیر فرش بیرون کشیدن هم یک قرنی در غرب امتحان پس داده و همانقدر سرکوبگر و تمامیتخواه و سریساز است که هر نوع دیگری از جبر خودانگیخته، خودخواسته یا تحمیلی. چنانکه فوکو میگفت : «در غرب سکس را از طریق وادار کردنش به سخن گفتن کنترل میکنند» و اینکه از زیر فرش بیرون آمده، لزوما به رهایی آن از افسارها منتج نشده.
زنده باد زندگی!
1. این مهملیست اسکولاستیکی که تفاوتی حقیقی هست میان «ذاتی» یا «اکتسابی» بودن خصایل آدمی، و محور شدن آن در بحثهای امروز پیرامون همجنسگرایی برآمده از پذیرفتن پیشفرضی غلط و عجیب که بر پایهی آن چیزهای ذاتی اولویت یا برتری دارند به چیزهای اکتسابی. روی سخن بیشتر با آنارشیست تا شما، به راستی چه اهمیتی دارد اگر همجنسگرایی یک انتخاب ِ خودخواسته و خودآگاه باشد برپایهی هوسها و سوداهای شخص، در قیاس با طغیان ِ بیشعور و ناخواستهی جبر طبیعی؟! برای من که اولی هزار برابر بیشتر شایستهی احترام است. در نهایت هیچ تفاوتی نمیکند که خود گرایش از کجا آمده، کسانی که از آن متنفرند، با وجود ِ آن مشکل دارند نه خاستگاه آن.
2. این گزاره که «همجنسگرایان آدمهای خوبی هستند» به اندازهی «همجنسگرایان منحرف هستند» تقلیلگرا و سریساز است(ولو آنکه منفی نباشد). همجنسگرایان هم آدم هستند مثل باقی ما، و من دزد و لاشی و عوضی هم میان آنها زیاد دیدهام. «ماجرا» چیز دیگریست.
زنده باد زندگی!
اینکه کسی از همجنسگرایی بدش بیاد یا از مسلمانان دقیقا بیان بارز مسلمان هراسی یا همجنسگرا هراسی و بالطبع ستیزجویی با اونها هست. در حالت معمولی هیچ دلیلی نداره من نوعی از کسی به خاطر مذهب یا گرایش جنسیش بدم بیاد. وقتی هیچ ربطی به من ندارن و هیچ آزاری به من نمیرسونن. حتی میتونم باهاشون دوست هم بشم. ولی مثلا ممکنه کسی از طالبان بدش بیاد چون خطرناک هستن و ممکنه اگر در مجاورتشون قرار بگیری بهت صدمه ای بزنن. این خوبخود باعث به وجود اومدن حس انزجار و روی گردوندن از اونها میشه. در کل گروهی که دارای نژاد یا مذهب و یا گرایش جنسی متفاوت با ما هستن تا وقتی باعث آزار کسی نیستن، تنفر ازشون غیرمنطقی و نمونه بارز نژاد پرستی هست. (هرچند نژاد پرستی از نظر لغوی ممکنه تنها تفاوتهای ژنتیکی رو تداعی کنه ولی به معنای عام تفاوتهای رفتاری اکتسابی رو هم در بر میگیره) تصور کنید یه جمع دینداری همشون ادعا میکنن نژادپرست و یا متعصب نیستن ولی از بیدینان خوششون نمیاد و این نظر شخصیشون هست. چطور یه بی دین میخواد در جمعی زندگی کنه که اون جمع به خاطر طرز فکرش از اون شخص خوشش نمیاد؟ شما اگر در چنین جمعی قرار بگیری و همه به خاطر اعتقادتون از شما بدشون بیاد این رو چی تعریف میکنی مهربد؟ ممکنه بهت آزار جسمانی هم نرسونن ولی آیا چقدر میتونی در چنین جمعی دوام بیاری؟
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)