امروز فیلم conan رو دیدم
ژانر تاریخی افسانه ای تخیلی هست
یک چیزی شبیه اسپارتاکوس
2 ساعت فیلم بود
خوب بود قشنگ بود
امروز فیلم conan رو دیدم
ژانر تاریخی افسانه ای تخیلی هست
یک چیزی شبیه اسپارتاکوس
2 ساعت فیلم بود
خوب بود قشنگ بود
من که اخیرا فرصت فیلم دیدن نداشتم ولی دو ماه پیش چند تا فیلم دیدم،بعضیاشون خوب بودند،im a legend عزیزم رو هم یه بازبینی کردم :))
skyline رو هم دیدم که به نظرم خوب بود،هرچند میشد گفت روز استقلال و چند تا فیلم علمی تخیلی دیگه رو با هم قاطی کرده بود:)
hard boiled sweets رو هم دیدم که یه فیلم جنایت کارانه بود یخورده هم کمدی بود،و از همه مهمتر اینکه پیروز نهایی داستان لزها بودند وحسابی دمار از روزگار اقایون خلافکار در اوردند :))
To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
ژیژک یک نقد زیبایی درباره I'm legend داشت که خواندنی است. I'm legend از همان داستانهایی است که
چندبار بازساختهاند و یکی از ترفندهایی که ژیژک اشاره میکند همین بازسازی فیلمهاست که در هر بازه زمانی،
نگارش فیلم بر پایهی مقتضیات زمان خودش اندکی میدگرد.
من هم پس از دیدن فیلم کتاب آنرا خواندم و بسیار بامزه است زمانیکه میبینیم داستان و فیلمنامه چه اندازه دگریدهاند!
در کتاب همه فرهشت (theme) بر سر این است که زامبیهای جهش یافتهای پیدا میشوند که با بیماری کنار آمده و زندگی
میکنند و تنها آدم زنده دیروز، میشود تنها بیمار یا هیولای زنده امروز که همان I am legend باشد.
در بازسازی دوم، داستان کمابیش یکسان است، ولی در پایان شخصیت مهادین داستان در جایگاه واپسین «آدم» زنده و نه یک هیولا کشته میشود.
در بازسازی چهارم که همین فیلم خودمان باشد، داستان سرتاپا وارونه شده! اینبار دیگر ویل اسمیت واپسین آدم
زنده نیست (تنها میاندیشد که هست) و بجای آن مسیحیت پا به درون گذاشته و ویل اسمیت در جایگاه واپسین رهاننده بشریت میشود I am legend!
The Last Psychiatrist: The Legend Of Steven Colbert
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
Anarchy (12-06-2012),sonixax (12-06-2012),undead_knight (12-06-2012)
To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
من دیشب هم فیلم "راننده تاکسی" رو دیدم. به نظرم محتوای فیلم "توت فرنگی های وحشی" خیلی جهان شمول تر و حتی از جنبه بصری هم زیباتر هست.
توت فرنگی های وحشی به نظر من درباره توالی و تسلسل بیچارگی و تنهایی هست.
پزشکی که در سن پیری متوجه میشه چیزی ندارد؛ نه مادی، منظور چیزی که برایش واقعا ارزشمند باشه و حالا از کابوس مرگ میترسد، پسر پیرمرد نیز که با همسرش به خاطر نخواستن بچه در حال جدا شدن است؛ جا پای پدر گذاشته و در حال گذر از همان مسیریست که پدر سالهاست طی کرده و دختری با دو پسر جوان که با پیرمرد و عروسش همسفر میشوند و احتمالا با ازدواج دختر با یکی از پسرها این دور ادامه میابد و جنین در شکم عروس که به احتمال زیاد تغییری شگرف ایجاد نخواهد کرد و ...
دوری تکراری که میتوان با عشق ورزیدن و محبت کردن راحت و آسوده گذراندش.
واپسین فیلمی که دیدم Resident Evil Retribution بود، که خوب مانند همیشه خوب بود و پایان درخوری هم داشت.
جدای آن، فیلم Looper (2012) - IMDb که بد نبود، داستان تهمایه ماشین زمان داشت و آدمکشهایی به نام Looper که
از زمان کنون به 30 گذشته فرستاده میشدند تا کسانی که در آینده نمیخواهند را به گذشته فرستاده و سر به نیست کنند. یکی از کسانی که از زمان
کنون به گذشته میفرستند نیز خود looper است که به گذشته رفته، خود سی سال پیرتر او (از گذشته تا کنون) را گرفته و به گذشته میفرستند تا خودش
خودش را بکشد! کسانی که looper هستند پس بیشتر از 30 سال عمر نمیکنند و همه داستان درباره کسی است که خود آیندهاش را نمیکشد.
دیگری هم Total Recall (2012) - IMDb بود که بد نبود، باز هم ته مایه دانش-داستانی (science-fiction) و بیشتر صحنهپردازی
فیلم مهم بود تا داستانش.
یک فیلم نه چندان خوب یا بد دگیر هم A Dangerous Method (2011) - IMDb بود که درباره آشنایی دو روانشناس فروید و یونگ میباشد و دختری که نخست بیمار یونگ است و سپس با او میخوابد و دیرتر به فروید داستان را میگوید و ...
روند فیلم بی اندازه دراز و آهسته به نگر میامد و شیوه سخنگویی کارکترها هم بی اندازه پرژست بود که با زمان خودش همخوانی داشت و روی هم رفته دیدن یکبارهاش بد نبود.
بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
The Sea Inside (2004) - IMDb
the sea inside - دریای درون
موضوع فیلم به چالش كشیدن حق انسان در پایان دادن به زندگی خویش است. فیلم مفاهیمی چون عشق ،مرگ و زندگی را به طرز شاعرانه ای مورد كنكاش قرار می دهد. فیلم با بازی هنرمندانه و تاثیرگذار خاویر باردم با روح و روان بیننده بازی می كند و او را تحت تاثیر قرار می دهد. شخصا پس از دیدن فیلم تا مدتی مبهوت این فیلم و فضای به شدت شاعرانه آن بودم. فیلم داستان واقعی «رامون سمپدرو» مكانیك سابق كشتی است كه در یك حادثه در دریا از گردن به پایین فلج می شودو به مدت نزدیك به سی سال عدم تحرك رنج آور ، برای به دست آوردن حق مرگ مبارزه می كند
رامون همراه برادر و همسر برادر و برادر زاده و پدر خود در یك روستا زندگی می كند و در حقیقت اعضای خانواده زندگی خود را وقف زنده نگه داشتن او كرده اند و با مرگ وی به شدت مخالفت می كنند. مانویلا همسر برادرش ، زن مهربانی است كه او را بسان یك كودك ترو خشك می كند.
علاوه بر خانواده رامون دو شخصیت اصلی نیز در فیلم وجود دارند. یكی خولیا، زنی كه خود نیز مبتلا به یك بیماری لاعلاج است. خولیا دلایل او را برای مرگ درك می كند ، شریك روحی وی می شود و به او كمك می كند تا شعر هایش را منتشر كند. شخصیت دیگر روسا است كه یك مادر مجرد با دو فرزند است و پس از دیدن رامون در تلویزیون به سراغ او می رود و پس از دیدار های مكرر عاشق او می شود وی بر خلاف خولیا سعی در امیدوار كردن وی به زندگی است.تمام صحنه ها و دقایق فیلم زیبا و شاعرانه است ولی صحنه زیبا در فیلم جایی است كه رامون در بستر خوابیده است ناگهان پاها و دست های خود را به حركت در می آورد ، به سمت پنجره می دود و سپس بر فراز دریا به پرواز در می آید. برای یك لحظه بیننده فكر می كند كه تمام این قضایا فریبی بیش نبوده است یا اینكه فكر می كند كه معجزه ای روی داده است ولی در حقیقت رویای رامون را به تصویر می كشد. این صحنه از فیلم آدم را یاد صحنه پرواز «بردی» در فیلمی به همین نام از آلن پاركر می اندازد.
رامون عاشق دریاست دریایی كه در آن خاطره های زیادی داشته است. دریایی كه لحظات خاطره انگیزی را در آن گذرانده است و هم اكنون فقط عكس های آن را می بیند. و دریایی كه زندگی و آزادی را از وی گرفته است. فیلم با نوشتن قابل توصیف نیست و فقط باید با چشم صفحه را نگریست. به قول خود آمنابار از موقعی كه بر صندلی سینما می نشینید و چشم بر پرده می دوزید سفری را آغاز می كنید سفری احساسی و شاعرانه و در عین حال تفكر بر انگیز. سفری كه به دنیای درونی مردی كه در بستر بیماری خوابیده است و تنها از پنجره مناظر زیبای دهكده زیبا را می نگرد. مردی شوخ و بذله گو و دارای روحی شاعرانه كه اعتقاد دارد زندگی كه آزادی انسان را بگیرد زندگی نیست.
فیلم پارادوكس های آزار دهنده ای را مطرح می كند. آیا بشر اختیار قطع زندگی خویش را دارد؟! آیا زندگی ذلیلانه و بیماری های سهمگین، ترجیح به مرگی عزتمندانه دارد؟ آیا می توان چنین چیزی را قانونمند كرد؟!
در روز 12 ژانویه سال 1998 رامون 55 ساله با نوشیدن سیانید با آیینی خاص كه روی نوار ویدیویی هم ضبط شده بود به زندگی خود خاتمه داد. این نوار گویا از تلویزیون اسپانیا پخش شد و پس از مرگ وی 10 نفر در خودكشی وی شریك جرم شناخته شدند كه یكی از آنها فیلمبردار بود.
صحنه بازسازی مرگ وی با بازی فراموش نشدنی خاویر باردوم بسیار زیبا و در عین حال درد آور است
Mehrbod (12-06-2012),sonixax (12-06-2012),undead_knight (12-06-2012),yasy (12-06-2012)
امروز دوتا فیلم دیدم. "بری لیندون" کوبریک و "رفقای خوب" اسکورسیزی رو. خیلی تلخ بودن. خیلی حالم خوب بود این دوتا رو هم دیدم. چقد پایان بد بده، البته پایان بد نبود پایان این دوتا، پایان نکبت بار برا شخصیت اصلیا بود. حالمو بد کردن.![]()
من " پیانیست" رو دیدم یه مدت پیش , خوب بود ولی یه کم به نظر من خشک بود
در کل این احساس رو داشتم که یکی مشت می زنه تو صورتم و تا میخوام خودم رو جمع و جور کنم یکی دیگه می زنه!
"The Help" رو هم دیدم که دوست داشتماز تلاش زنهای خیلی عادی برای تغییر و مبارزه با ساختاری که اون رو درست نمی دونستند لذت می بردم
Anarchy (12-07-2012),sonixax (12-07-2012),Theodor Herzl (12-07-2012)
فیلم "مالنا" اثر جوزپه تورناتوره رو دیدم. محشر بود، عشق پسری نوجوان به زنی زیبا ...
sonixax (12-07-2012)
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)