نوشته اصلی از سوی
Ouroboros
اگر به ما ربطی ندارد و نمیخواهید دلایل خود را توضیح بدهید پس مهر بورزید آنرا در حوزهی عمومی کلام مطرح نکنید!
باز هم که باید و نباید؟ مگر کسی از شما میپرسد امیر جان که چرا بهمان خوراک را دوست دارید؟ پیش از پرداختن به گرایش سکسی من، نبایستی بپرسیم که شما چرا این اندازه
برای دیگران مرزهای باید و نبایدهای اخلاقی میکشید؟
نوشته اصلی از سوی
Ouroboros
حال اگر گفتهاید «من از سکس با دختر سیاهپوست متنفرم» باید بتوانید اثبات بکنید دلایلی بجز بیزاری از نژاد آنها دارید...
باز که برگشتیم سر خانه یکم؟ نخست اینکه:
دختر سیاهپوست ≠ نژاد سیاهپوست
سپس اینکه من کی گفتم از سیاهپوستها بیزارم؟ از آن مَهندتر،من کی گفتم از دختران سیاهپوست بیزارم!؟
این نژادپرستیابی گویا چشم دوستان را کور میکند، چیزهایی که نیست را میبینند، پیوندهایی که نیست را میانگارند و روی هم رفته خردشان از پنجره بال زده بیرون میپرد!
من بسادگی گفتم:
از سکس با دخترهای سیاهپوست بیزارم.
این فرجامیابیهای نامنطقی دیگر چیستند راه به راه میبینیم!؟
نوشته اصلی از سوی
Ouroboros
اما بحث بر سر چیز دیگری بود که شما سرگرم بافتن آسمان به ریسمان و اسپاگتی به سوشی شدید. آنهم اینکه نفرت از دیگران آیا «حق» شماست یا نه، و چه در عمل پیاده بشود یا نه آیا نوعی سلب حقوق از سوژهی مورد تنفر شما خواهد بود یا چه.
برای آغاز توضیح بدهید که شما به چه دلیل چنین حقی برای خودتان قائل میشوید که از آدمهای دیگر بیهیچ دلیلی «عینی» متنفر باشید؟
مسلمانی یک مسلمان هیچ دلیل "عینی"ای نیست!؟ سیاهی پوست یک دختر هیچ دلیل "عینی"ای نیست!؟ اگر اینها عینی نیستند، پس چه هستند امیر جان!؟
نوشته اصلی از سوی
Ouroboros
و چه تضمینی هست که این تنفر مثل تمام دیگر انواع آن که برپایهی ویژگیهایی که، بگذارید برای پیشگیری از پدید امکان مناقشه در مثل برای شما بگوییم «بیزیان»(که به کسی آسیبی نمیزنند)بنا شدهاند و شکل گرفتهاند به خشونتی هولناک و باورنکردنی نخواهد انجامید؟ خاصه آنکه هماکنون نیز ما نمونههایی از بستن جوانان همجنسگرا به سیم خاردار و بریدن آلت تناسلی آنها را داریم. و اگر تضمینی نیست، چرا نباید این حق احتمالی را از شما بگیریم و این عمل را در دستگاه اخلاقی نوینی که قصد تشریح و تثبیت آنرا در جامعه داریم تقبیح و ناپسند طبقه بندی نکنیم؟
هیچ تضمینی نیست، چرا باید باشد؟
پیشترهم گفتیم، زمانیکه شما کارد میسازید و میفروشید، هیچ تضمینی نیست خریدار آن دست به آدمکشی با آن نزند، اکنون چه کنیم، کارد نفروشیم؟
بهترین رویکرد بدید من نشان دادن مرز میان کنش و اندیشه است. ما در لیبرالیسم واژه نازیبایی
به نام Tolerance (برتابیدن) داریم که بگونهای میگوید همه باید همه ویژگیهای ناخواستنی یکدیگر را ببرتابیم و هیچ مگوییم.
اگر شما دگرجنسگرا هستید، بایستی بوسیدن دو پسر همجنسگرا در خیابان را برتابید و در میان دوستان خود هم نگویید که بوسیدن همجنسگراها را دوست ندارم، اگر بگویید نااخلاقی رفتار کردهاید.
از دیدگاه من این واژه خود گونهای توهین به خرد آدمی است. ما نیازی به برتابیدن نداریم، ما باید با یکدیگر "سازش کنیم".
تنها راهی که میتوان به همسازش والا دست یافت نیز پذیرش گرایشهای خودمان و دیگران و دادن حق به آنها برای انجام و حق به خودمان برای بیزاری است.
من از مسلمین بیزارم، من از دیدن ریخت آنها آزرده میشوم، ولی من به آنها حق همزیستی یکسانی با خودم و خدا ناباوران میدهم.
بیزاری من چه سودی دارد؟ با آنها دوستی نمیکنم (سود دوسویه نمیگیرم و نمیرسانم)، از آنها بدگویی میکنم (شانس اینکه دیگران به سوی اسلام بروند را میکاهم) و فرهنگ آنها را پیوسته مینکوهم.
این حق را به هر کس دیگری نیز میدهم که من را در جایگاه یک خدا ناباور بنکوهد، بدنام کند و هر چه که میخواهد بگوید.
مرز در «حق همزیستی» و «تهدید نکردن» کوتاه میشود و بس.
این رویکرد:
1. عملی است: چه بخواهید چه نخواهید مردم این پیشانگاشتها را کرده و این بدگوییها را میکنند، رویکرد شما ("نااخلاقی" نیاندیشید) تنها میکوشد با وژداندرد دادن به ایشان، آنها را سرخورده کند -> کار نکرده، نمیکند، بدتر هم میشود.
2. هوفرجام است (نتیجه خوبی میدهد): ما با برگزیدگی دادن به «همزیستی» و نابرتابیدن «تهدید»، از رفتارهای فاشیستیک پیشگیری میکنیم. با باز گذاشتن راههای بیان احساسی، از انباشتگی آزردگی و سرباز شدن ناگهانی آن نیز بهمچنین پیشگیری میکنیم.