ابن ماله الکش نقل میکند که روزی در کنار امام نشسته بودم که چنگیز ال مغول ی بر امام وارد شد.
ابن مغول خونخوار چنین گفت:ای امام، میخواهم اسلام بیاورم. شنیدهام که هر آنکس که با نام اسلام و دین به این مردم پارس حمله کرده باشد، این مردم مقدسش میدارند و برایش سینه میزنند!
امام پس از پرسش و پاسخ و مطمن شدن از عملکرد چنگیز در مورد تجاوز و سوزاندن کتب أشهد را جاری کردند و چنگیز همانجا به اسلام مشرف شد.
نقل است که از آن روز به بعد پارسیان شروع به نوشتن کتب تاریخ جدید کردند تا دلایل بسیار قانع کننده حمله چنگیز به کشورشان را خاطر نشان همگان کنند.
از نوشتار دانشگاه نقران سامرا، بخش مطالعات تاریخی...
*******************************
روزی یک نصرانی بر امام وارد شد و نعره برآورد که یا نقی! مگر نه این است که مسیحیت دین مهر و محبت است و اسلام دین خشونت؟ جز این است که عیسی مردگان را زنده میکرد و محمد زندگان را مرده؟ به راستی این دیگر چه دینی است؟
حضرت که اوضاع را به شدت خیت یافته بود گیلاس شرابی به وی داد و با متانت فرمود:
به خدا سوگند که جدّم رسولولا هرگز اسلام واقعی را به درستی درک نکرد.
سپس نصرانی را به دونیم نمود, گیلاسش را تا ته نوشید و آروغی جانانه زد.
امام و اوج سفسطه
*******************************
روزی حسنین [که زودتر در خانه وضو گرفته بودند] وارد حیاط مسجد شدند و دیدند که پیرمردی به اشتباه وضو می گیرد. ناباورانه به او بیلاخی نشان دادند و درون مسجد شدند و به نماز ایستادند.
رودست خوردن پیرمرد بینوا از حسنین این بار استثنائا!