تمام شهیدان و جانباختگان جنگ عراق هم از قربانیان انقلاب محسوب میشوند چون همونطور که میدونید خمینی روانی دلیل اصلی وقوع جنگ بود.
تمام شهیدان و جانباختگان جنگ عراق هم از قربانیان انقلاب محسوب میشوند چون همونطور که میدونید خمینی روانی دلیل اصلی وقوع جنگ بود.
ملت مریض حکومت مریض به بار میاورد .
Anarchy (11-25-2012),mamad1 (11-24-2012),Mehrbod (11-24-2012),sonixax (11-25-2012),undead_knight (06-01-2014)
دلیل اصلی جنگ و حتا شورش (انقلاب) ۵۷ خمینی نبود .
بلکه نادانی و ساده لوحی و حماقت بی حد و اندازه ی جامعه ی فعال ایرانی در آن زمان بود . آنهایی که میفهمیدند یا فعال نبودند یا اصلن در مقابل باقی جامعه عددی نبودند که بخواهند شورش (انقلاب) را به مسیری غیر از آنکه رفت هدایت کنند .
بسیاری از به جنگ رفتگان هم خودشان مسببان جنگ بودند .
همیشه قبل خواب دو تا شات بزن راحت بخواب!
دکتر ساسی
حقیقتش من حرف دیگری برای گفتن ندارم.حرف های من روشن و واضح بودند.من میگویم شاه دیکتاتوری و استبداد به راه انداخت،مردم را در کمترین امور سیاسی دخالت نداد، آزادی خواهان و روشن فکران را خفه کرد،کمترین نقد را به خود نمیپذیرفت،روزنامه ها را بست، احزاب را تعطیل کرد،پای بیگانگان را به دخالت در امور کشور باز کرد و همه ی چیزهای مثل این؛دوستمان میفرمایند مصدق هم فلان بود! از کتاب آدمی مثل میرفطروس مطلب می آورند، بعد که من برایشان لینک میگذارم که دروغهای گاها خنده دارِ این شخص را افشا میکند، اینچنین می گویند:
قول میدم نه کتاب رو خوندید و نه حتی مطالب لینک رو
بعد بنا به گفته ی خودشان:
هنوز مطالبی که من گذاشتم را نخوانده اند و اینگونه نتیجه گیری میکنند:من مطالب لینک های شما رو هنوز کامل مطالعه نکردم
اون هم وقتی طرف مقابل از سر بغض مطلبی رو نوشته باشه
جناب، من کتاب شما را نخواندم و هرگز هم نخواهم خواند،اما آن مطالبی که گذاشتم را خوانده ام و چندین نقد دیگر را هم خوانده ام و بخشهایی از سخنان میرفطروس را هم خوانده ام و کلا خیلی قبل تر او را میشناختم،و در همان ابتدا از اساس برایم مشخص شده بود که ایشان چقدر قبیحانه دروغ میگیوند!یعنی روی احمدی نژاد را هم این مرد سفید کرد!به عنوان نمونه به این بخش خنده دار توجه کنید:
به نمونه ای دیگر دقت کنید:میرفطروس: „ رزم آرا... در کشاکش بین دولت های روسیه و انگلیس، به دنبال نیروی سومی (آمریکا) بود „. (صفحه ۵۶) پایان نقل قول
ببینیم، چه اتفاقی افتاد که آقای محقق تاریخ! چنین دسته گلی به آب داد.
در کتاب „ مصدق و مبارزه برای قدرت، محمد علی همایون کاتوزیان „ می خوانیم:
„ شاه، از دولت ساعد، که نسبت به انگلیس روشی دوستانه داشت و در تقلب انتخاباتی نیز دخیل بود حمایت می کرد. اما از رزم آرا، بیش از مصدق هراس داشت. علاوه بر این او [ شاه ] آماده ی حرف شنوی از آمریکا هم بود وامید داشت که پای آمریکا را هم به سیاست ایران باز کند تا هم تعادلی در برابر قدرت انگلیس و شوروی پدید آورد و هم این که از کمک های خارجی آن دولت بهره مند شود“ (۱۴) پایان نقل قول
آقای میر فطروس (که مصادره ی پژوهش های دیگران، عادتش شده است) توجه ندارد که منظور آقای کاتوزیان از ضمیر „ او „،محمد رضا شاه است (که بر آن بود، تا با رویکرد به آمریکا، تعادلی در برابر قدرت انگلیس و شوروی به وجود آورد) نه رزم آرا!
از این رو، عبارت ِ „ او... امید داشت که پای آمریکا را هم به سیاست ایران باز کند تا... تعادلی در برابر قدرت انگلیس و شوروی پدید آورد „ را، به رزم آرا نسبت می دهد و به عنوان کشف تاریخی! خود می نویسد:
میرفطروس: „ رزم آرا... در کشاکش بین دولت های روسیه و انگلیس، به دنبال نیروی سومی (آمریکا) بود“
محمد علی موحد در صفحه ۱۴۳ کتاب „ خواب آشفته ی نفت“ می نویسد:
„ آمریکایی ها... در روی کار آوردن رزم آرا دخیل بودند، ولی رزم آرا در جریان حکومت خود می کوشید که از آن ها فاصله بگیرد. وی پخش برنامه ی صدای آمریکا را از رادیو تهران متوقف ساخت و محدودیت هایی در کار مستشاران آمریکایی ایجاد کرد... او همچنین عکس برداری نظامی آمریکا از شمال ایران را ممنوع کرد، تا شوروی ها را به بی طرفی کامل خود در مقابله با آمریکا قانع سازد و از ماکس تورنبرگ، کارشناس آمریکایی وارد در مسائل نفتی که به عنوان مشاور در سازمان برنامه کار می کرد، خواست تا ایران را ترک کند...“.
۱۴ ـ „ محمدعلی همایون کاتوزیان، مصدق، مبارزه و قدرت، ص ۹۵)
پژوهشگر تاریخی؟!پیشتر گفتم، یکی از ویژگی های کتاب „ آسیب شناسی یک شکست „، نوع ِ بهره برداری آقای میرفطروس، از اسناد تاریخی است.
گفتم که یکی از شگرد های آقای میرفطروس، جداکردن گزاره ها یا „ قول ها „، از „ متون تاریخی“ و سوء استفاده از آن ها، در جهت تحمیل پیشداوری هایش بر خواننده است. نمونه ای از این „ شگرد „ ها را، پیش روی خواننده قرار می دهم:
میرفطروس: „ رویداد ۳۰ تیر و بازگشت مصدق به حکومت، در واقع تیری بود بر پیکر جنبش ملی ایران، چرا که با شورش ۳۰ تیر و بازگشت مجدد مصدق به حکومت، او در ورطه ی شرایط دشوار، به اقتدارگرایی و روش های غیر دموکراتیک متوسل گردید. مصدق که تا دیروز آن همه از اصول مشروطیت و حرمت و احترام مجلس و ضرورت اصلاحات سخن می گفت، اینک در ورطه ی شرایط دشوار، از „ اصلاح „ به „ انقلاب“ کشانیده شد. زیرا به اعتقاد او [ مصدق ]: " هیچ گونه اصلاحی ممکن نیست، مگر این که متصدی (مصدق) در کار خود آزاد باشد "یایان نقل قول (۷)
این که آقای میرفطروس با پیشداوری (بدون ورود به بحثی مستدل، و مستند به اسناد تاریخی) „ رویداد ۳۰ تیر „ را „ شورش „ می نامد، „ بازگشت مصدق به حکومت „ را، „ تیری بر پیکر جنبش ملی ایران „ ارزیابی می کند، دکتر مصدق را به استفاده از „ روش های غیر دموکراتیک „ متهم می سازد و او را „ اقتدار گرا“ می خواند، البته مهم و درخور بحث و بررسی است. اما، مهمتر و سئوال بر انگیز تر از آن چه که برشمردم، „ قول „ ی است که ایشان، از دکتر مصدق می آورد، تا شاهدی دال ِ بر صحت ِ ادعاهایش ارائه کرده باشد.
ابتدا، این „ قول „ را باز نویسی می کنم و سپس، با پیش رونهادن ِ سندی، نشان می دهم که چه گونه آقای محقق تاریخ، آگاهانه عبارتی را از داخل متن تاریخی بیرون می کشد، آن را از محتوایش تهی می کند و از آن در راستای تخریب حافظه ی تاریخی خوانند بهره می برد:
میرفطروس (به نقل از مصدق): " هیچ گونه اصلاحی ممکن نیست، مگر این که متصدی (مصدق) مطلقأ در کار خود آزاد باشد " پایان نقل قول (۸)
آقای محمد علی موحد، در „ کتاب خواب آشفته ی نفت „ می نویسد:
„ [ بعد از قضایای ۳۰ تیر] دکتر مصدق، سرلشکر محمود بهار مست را به ریاست ستاد ارتش و و سرلشکر احمد وثوق را... به معاونت وزارت دفاع منصوب کرد. انتصاب این دو سرلشکر که از هواداران شاه و مورد اعتماد او بودند، به لحاظ آرام کردن شاه و تأمین اطمینان خاطر او[ شاه ] بود. اما آیت الله کاشانی که قیام سی ام تیرماه و روی کار آمدن مجدد مصدق را مرهون اقدامات خود می دانست، متوقع بود که مصدق درانتخاب همکاران خویش نظر او را رعایت کند. آیت الله کاشانی، از میان وزیران [ منتخب مصدق ] با نواب و اخوی مخالف بود. وثوق نیز، که در حوادث ۳۰ تیر فرماندهی ژاندارمری را بر عهده داشت و به دستور او از حرکت گروه کفن پوشان به سوی تهران، در کاروانسرا سنگی جلوگیری شده بود، با مخالفت سخت کاشانی و بقایی و مکی مواجه گشت. آیت الله کاشانی نامه ای به دکتر مصدق فرستاد و از انتصاب آنان شکایت کرد و تهدید کرد که اگر مصدق حاضر به تجدید نظر در این باب نشود، به عنوان اعتراض از شهر خارج خواهد شد.
مصدق در تاریخ ۶ مرداد ماه ۱۳۳۱، به آیت الله کاشانی پاسخ داد:
„ نمی دانم در انتخاب آقای سرلشکر وثوق و یا آقای دکتر اخوی، که بدون حقوق برای خدمت گزاری حاضر شده اند و همچنین آقای نصرا الله امینی، که از فعال ترین اعضای نخست وزیری هستند، حضرتعالی چه عیب و نقصی مشاهده فرموده اید که مورد اعتراض واقع شده اند. بنده صراحتأ عرض می کنم که تاکنون در امور، اصلاحی نشده و اوضاع سابق مطلقأ تغییری ننموده است و چنانچه [ حضرتعالی ] بخواهند اصلاحاتی بشود، باید از مداخله در امور، مدتی خودداری فرمایند. خاصه این که هیچ گونه اصلاحاتی ممکن نیست، مگر این که متصدی مطلقأ در کار خود آزاد باشد. اگر با این رویه موافقید، بنده هم افتخار خدمتگزاری خواهم داشت، والا چرا حضرتعالی از شهر خارج شوید. اجازه بفرمایید بنده از مداخله در امور خودداری کنم. و السلام ". محمد مصدق
به رغم پاسخ ِ معقول و منطقی دکتر مصدق، به آیت الله کاشانی، „ مخالفت کاشانی، با انتصابات مذکور چندان ادامه یافت که سرانجام آن ها [سرلشکر محمود بهار مست و سرلشکر احمد وثوق ] چاره ای جز استعفا ندیدند.“. پایان نقل قول (۹)
حال، از آقای میرفطروس می پرسم: عبارت „ هیچ گونه اصلاحاتی ممکن نیست، مگر این که متصدی مطلقأ در کار خود آزاد باشد.“ (که مصدق، در اعتراض به دخالت های بی جای آیت الله کاشانی، در نامه اش، به او نوشته است) چه ربطی به „ انقلابی گری „، „ اقتدارگرایی „ و „ به کارگیری روش های غیردموکراتیک „ دارد؟
می پر سم: این نوع سوء استفاده ی آشکار، از اسناد تاریخی را چه می توان نامید؟
آقای میرفطروس، گرچه در صفحه ی ۱۸ کتاب „ آسیب شناسی یک شکست „، یک بار دیگر همین معنی را تکرار می کند:
میرفطروس: „ مصدق ِ اصلاح طلب و مشروطه خواه، در کشاکش ها و کشمکش های عملی، گاه به سوی „ اصلاح „ و زمانی به سوی“ انقلاب“ کشیده می شد. „ پایان نقل قول
با این همه، در“ مقاله „ ی اخیرش (تحت عنوان ِ „ مصدق مرد اصلاح بود، نه انقلاب و شورش، مندرج در سامانه ی اینترنتی گویا نیوز، ۲۴ بهمن ۱۳۸۷) به ناگهان، داوری پیشین اش را نقض می کند:
میرفطروس: „ دکتر مصدّق – اساساً – مردِ میدانهای بیخطر یا کم خطر بود، این امر، هم، ناشی از تربیت اشرافی و خانوادگی او بود، هم حاصلِ طبع رنجور و بیمار او، و هم، محصول خصلت اصلاح طلبانه ی دکتر مصدّق بود. او... اساساً، مردِ اصلاح بود نه انقلاب و شورش... „. پایان نقل قول
از آقای محقق تاریخ! می پرسم، تکلیف من ِ خواننده ی کتابش چیست؟ بالاخره (از نظر ایشان) دکتر مصدق „ مرد اصلاح „ بود و یا „ اصلاح طلبی „ که، گاه „ انقلابی „ و „ شورشی „! هم می شد؟
حالا به مطلب زیر توجه کنید و از خنده روده بر شوید (منبع)
پژوهشگر تاریخ را ببینید!« « ترفند دیگر آقاى میرفطروس (در رویارویى با نقد هایى كه، به بیانات و نوشته هاى ایشان با دیدى انتقادى مى نگرند) پاسخ دادن با نام اشخاص دیگرى است، كه اولاً - خود را، تلویحاً از مریدان و طلبههاى آقاى میرفطروس به خواننده معرفى مىكنند ثانیاً- عموماً به مدارك تحصیلى بالا تشخص مى یابند. ثالثاً - چونان محصولات یك بار مصرف، یك بار و فقط یك بار در صحنه مجادلات ادبى ظاهر شده و سپس براى همیشه به تاریك خانه اشباح بر مى گردند. در واقع آقاى میرفطروس، اززبان فضلایى كه وجود خارجى ندارند، براى خود به آوازه گرى مى پردازد . در هفته نامه " نیمروز، شماره 422،جمعه 6 تیرماه 76، ص 33" از شخصى به نام دكتر مسعود حاتمى، مقاله ای تحت عنوان " بى پروایى و بى اطلاعى در نقد تاریخ " چاپ می شود .این مقاله، پاسخ تند و تیز و توهین آمیز، به منتقدی است كه جرأت كرده است به نقد نوشته ای از آقاى میرفطروس بنشیند.تا این جاى داستان با موردى چندان غیرعادى و نامتعارف رو به رو نیستیم . شخصى آقاى میرفطروس را به نقد مى كشد و قلمزن ثالثى( كه به اصطلاح از شیفتگان آقاى میرفطروس است و از قضا، تیتر دكترا! را هم یدك مى كشد) در نقدى هتاك، در مقام پاسخگویى و دفاع ازجناب تاریخ نگار برمى آید.اما مطلب آن جا جالب و حیرت آور می شود كه بدانیم ، دكتر مسعود حاتمى اصلاً وجود خارجى ندارد ؛ بلكه این جناب دكتر!، همان آقاى میرفطروس است كه با استفاده از این نام ( و نامهاى دیگرى از این دست ) کار زار تبلیغاتی برای خود به راه انداخته است ؛ چرا كه نوشته ی دكتر مسعود حاتمىِ ، بعدها با حذف چند سطر و پاك شدن « رد پا » و نام دکتر مسعود حاتمی ، تحت عنوان " بى پروایى در نقد تاریخ" ، جزو آثار قلمى آقاى میرفطروس، زینت بخش كتاب « هفت گفتار ، صص 41 ـ 42 » مى شود.گفتم كه، آقاى میرفطروس ، با استفاده از شگردهایى این چنین، می کوشد بازار خود را ( در دنیا ی ادب و فرهنگ فارسی ) رونق دهد وبرای خود شأن ومقامی همسنگ بزرگان فرهنگ وادب فارسی دست و پا کند. ببینیم این « بازار گرمى ادبى » تا به كجا كشیده مىشود.در مقاله " بى پروایى و بى اطلاعى در نقد تاریخى" ، كه به نام دكتر مسعود حاتمى ( و در واقع ، به قلم آقاى میرفطروس) در هفته نامه ی نیمروز چاپ شده است ، مى خوانیم:" مقاله حاضر ضمن پاسخگویى به بى پروایى ها، بى اخلاقى ها و بى اطلاعی های منتقد، در عین حال اداى دینى است به صادق هدایت، سعیدى سیرجانى، استاد عبدالحسین زرین كوب و میرفطروس،زیرا جان بیدار ما ، روشن از همت بلند آنان و دیگر عزیزان است." نیمروز، شماره 422، ص 33یعنى دكتر مسعودحاتمى ( یا همان آقاى میرفطروس ) به خواننده گوشزد مى كند كه اولاً- این مقاله اداى دینى است به بزرگان فرهنگ وادب فارسى كه آقاى میرفطروس هم درشمار آنان است. ثانیاً- بدانیم و به خاطر بسپاریم كه آقاى میرفطروس، همسنگ صاحب نامانى چون صادق هدایت و عبدالحسین زرین كوب و... است . ثالثاً- چنانچه من خواننده ، جان بیدارى داشته باشم، بى هیچ چون وچرا، آقاى میرفطروس هم همراه با دیگر بزرگان فرهنگ و ادب فارسى، در روشنى این جان بیدار دخیل است !رابعاً- در شأن آقاى میرفطروس نیست كه به نقدهایى از این دست پاسخ گوید، چرا كه لشگرى از ادبا و فضلاى آماده به خدمت، در ركاب او وجود دارد كه به شاگردیش افتخار كرده و به جاى او حق قلمزن هایى را (كه بخواهند نسبت به حضرت استادی ! اسائه ادب كنند) كف دست شان مى گذارد.البته ، پس از چند سال ، که آب ها از آسیاب افتاد و تأثیر تبلیغاتی آن ترفند کمرنگ شد ، دکتر مسعود حاتمی به تاریکخانه ی اشباح برگشت و مقاله ی " بى پروایى در نقد تاریخ" ، این بار به نام نویسنده ی حقیقی اش ( یعنی آقای میرفطروس ) زینت بخش کتاب « هفت گفتار » ایشان شد.البته ، آقای میرفطروس ، در به کارگیری شیوه های تبلیغی از این دست آن قدر خبره شده است که در عبارت مذکور ( پس از نام استاد عبدالحسین زرین کوب ) نام خود را حذف کند.با هم بخوانیم :« " مقاله حاضر ضمن پاسخگویى به بى پروایى ها، بى اخلاقى ها و بى اطلاعىهاى منتقد، در عین حال اداى دینى است به صادق هدایت، سعیدى سیرجانى، استاد عبدالحسین زرین كوب ، که جان بیدار ما ، روشن از همت بلند آنان و دیگر عزیزان است." « هفت گفتار ، علی میرفطروس ، چاپ اول، صص 41ـ 42 » پایان نقل قولـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــ
آقای میرفطروس و آزادی بیان
وقتی من گفتم که ایشان اصلا در حدی نیست که من بخواهم به حمله کنم، به این دلیل بود که قبلا ماهیتش را میشناختم.اما شما اصرار داشتید که او را سوا کنم.
کتاب ایشان معلوم است که برای چه کسانی نوشته شده است!مخاطب این کتاب من نیستم و نباید هم آن را بخوانم.این کتاب برای عوام(آنهم عوام دست چندم) نوشته شده تا با خیال راحت تر به مصدق فحش و بد و بیراه بگویند و حالا که وضع زندگی شان به سبب حضور جمهوری اسلامی فاجعه بار شده، چه چیزی بیشتر از ماهیِ گرفته شده از آبِ گل آلود می چسبد؟! وگرنه آنان که حقیقتا پویا و جویای حقایق تاریخی هستند کتابهایی مثل این را به هیچ میگیرند و وقت خود را برایش تلف نمیکنند و با بکاربردن چند کلمه قلمبه سلمبه و حرفهای دهان پرکن و برپا کردن هیاهو و جنجال و دروغ و جعل تهمت و وارونه نمایی اسناد، کسی محقق و پژوهشگر تاریخ نمیشود.در بهترین حالت شاید بتوان او را یک افسانه نویس دانست.از شما میخواهم که آن لینکهایی که قرار دادم بخوانید تا شاید دروغهای بی شرمانه و افشا شده ی این شخص، حواس شما را سر جا آورد که بدانید از چه کسی دارید نقل قول میکنید و بعد هم دفاع میکنید!
بعد هم شما از موضع آقای میرفطروس برای حمله به ایران دفاع میکنید.دوستان گرامی، سناریویی که جناب میرفطروس چیده اند چنین است:
بچه ها(اسرائیل و آمریکا)، یه زحمتی بکشید، اون هواپیماها و بمبا و تانکاتون رو را بندازید بیایید مارو از دست جمهوری اسلامی نجات بدید.ولی فقط آدم بدا رو بکشیدا،باشه؟!به آدم خوبا کاری نداشته باشید!بعد هم که آدم بدا رو کشتید،تانکا و هواپیماها و بمباتون رو بردارید برید خونه هاتون. دیگه بازی تموم شده، نخود نخود هر که رود خانه خود!دستتونم درد نکنه!مرسی.
خیلی خیلی خوشبینی میخواهد که این حرفها را بخواهیم صرفا از روی حماقت بدانیم.در این مورد بیش از این توضیح نمیدهم.انگار هنوز دوست ما پی نبرده اند که دعوتنامه فرستادن برای بیگانگان، آنهم برای دخالت نظامی، چقدر قبیح است.
این از آقای پژوهشگر تاریخی منصف بی طرف!
اما گفته اید که من از واژه مردم به فرم پوپولیستی و احمدی نژادی اش استفاده میکنم.همه ی آنان که من را میشناسند و یا حداقل از تعلق خاطر من به نیچه اطلاع دارند، میدانند که من از عوام و عوام زدگی چقدر بیزارم.اما از بیزاری شخصی من گذشته، آیا حرفهایم اشتباه هستند؟آیا اینکه میگویم مردم حق دارند در سرنوشت سیاسی خود حق انتخاب و تصمیم گیری داشته باشند و اساسا خودشان آنچه میخواهند را برگزینند، حرف اشتباهی ست؟استفاده از ترفندهای پوپولیستی زمانی کاربردی است که برای شخصِ به کاربرنده، نفعی متصور باشد.برای من چه نفعی است از اینکه مدعی پس دادن حقوق اساسی مردم، آن هم در فضای مجازی با هویت نامعلوم، هستم؟!جناب، برخلاف شما، من هیچ تنفری از هیچکدام از شخصیت های تاریخی ندارم و صرفا به سبب مسائلی که گرفتارش هستیم و برای اینکه بتوانم توان درک و تحلیل آنچه که بر ما میگذرد و همچنین در پیریشه یابی های تاریخی ، به کتابهای تاریخ سرک میکشم.وگرنه من نه پژوهشگر تاریخ هستم و نه در پی نبش قبر شخصیت های تاریخی هستم.
تفاوت نگاه ما از این است که شما همه چیز را به گردن مردم می اندازید و من حداقل در 80 درصد موارد شخص اول حکومت را مقصر میدانم.شما میفرمائید مردم ایران در سال 57 دچار یک نوع حماقت و دیوانگی شدند و شورش به راه انداختند.اما من آن حرکت را یک واکنش بیزاری جویانه از فضایی خفقان زا و تحقیرآمیز میبینم که جامعه را به حالت تهوع انداخته بود.تفاوت نگاه من با شما این است که از نظرمن مردم چه احمق بودند و چه آگاه، جناب شاه حق نداشت پافشاری آنها را برای کسب آزادی را سرکوب کند و آنها را از هرگونه فعالیت سیاسی منع کند.آخر این چه توجیحی است که میکنید برای استبداد و دیکتاتوری؟حرف شما هم میشود همین ولایت فقیه خودمان دیگر!این هم میگوید مردم نمیفهمند، بهتر است خودمان آنطور که باید آنها را به پیش ببریم.جناب شاه حاضر نبودند حتی ذره المثقالی قدرت خود را به کسی به امانت دهند.خب وقتی جناب شاه با ساواک و شکنجه گاه و زندان جواب مطالبات مردم را میدهند، مردم هم میروند و از راه دیگری وارد میشوند.همین رابطه است که میگویم خیلی روشن است.مردم ایران 70 سال پیش دهه پنجاه برای ازادی و استقلال جنگیده بودند و کشته ها داده بودند.چنین چیزی اصلا از روی هیجان و جوگیر شدن نیست.همین مردمی که شما میگویید مذهب زده بودند، در انقلاب مشروطه بزرگترین آخوند را اعدام کردند و آب هم از آب تکان نخورد.تاریخ آن رشادت ها و بزرگی ها نوشته شده بود و درخاطره مردم باقی مانده بود.احتمالا مشکل شما این است که کتب تاریخ مشروطه را نخوانده اید.
حالا هی بفرمائید که مگر زمان مشروطه چقدر باسواد داشتیم؟من هم میپرسم که آیا انقلابی های 1780 فرانسه، اصول انقلابی شان را از مدارس مذهبی یا کلیساها آموخته بودند یا اینکه مادرزاد آزادی خواه به دنیا آمده بودند؟یا اینکه آیا استقلال طلبان آمریکا در سالهای 1770 اصول استقلال و حاکمیت ملی را سر کلاسهای فلسفه سیاسی برکلی یا روسو آموخته بودند؟مگر آنموقع چند نفر باسواد بین این انسانها وجود داشت؟
به هرحال سخنان من همین ها هستند و بیش از حرفی برای گفتن ندارم چراکه تکرار مکررات میشود و خواننده نکته بین میداند که من چه گفته و میگویم و به سفارش دوستمان قضیه را "کش" نمیدهم.
mahtab71 (11-28-2012),sonixax (11-25-2012),undead_knight (06-01-2014),viviyan (11-25-2012)
اینهایی که شما میگید رو من از اول هم میدونستم...داستان بر سر مصدق و شاه بود !! اما چیزی که هست شما درصد بندی 80 % میکنید برای شاه...انگار کل مشکل تاریخ معاصر ما فردی به نام محمدرضا بوده...گفتم که شرایط جامعه ایران و دنیا رو که در نظر نمیگیرید...
شما که اصلا نخواندید اما من دست کم نگاهی گذار به لینک های شما کردم و میتونستم نظرم رو بگم اما چون مثل شما نگاه سرسری ندارم اون رو به احترام شما، موکول کردم به بعد از مطالعه کامل...
از ادبیات تمام منتقدین این کتاب حملات شخصی چکه میکنه،بعد توقع دارید بگم از سر بغض نبوده؟ اینکه شما مطلب اصلی رو نخوندید اما نقدهای اون رو خوندید اما از لطیفه های با مزه روزگار هست...یاد دوستی افتادم که کتابی در نقد کتاب " آیات شیطانی" رو میخوند اما میگفت هنوز " آیات شیطانی رو نخوندم...اینکه قبل تر میشناختید یا نه هم مهم نیست، ادبیات ایشون چه در کتاب چه در مصاحبه بسیار معقول تر از این حمله های شخصی لا به لای مطالب مثلا انتقادی هست...
در ادامه هم اینکه برید و بگردید حرف های تمام مخالفین میر فطروس رو جمع کنید در باب مسائل دیگه، باز هم مغلطه خنده داری بیش نیست...حالا که اصرار دارید، در لا به لای انتقاداتی که از کتاب میرفطروس شده، ایرادی به اصل ماجرای 28 مرداد و عمل فراقانونی مصدق نشده چون واضح تر از اون هست که شما یا 4 تا منتقد میر فطروس بتونن خدشه ای بهش وارد کنند و فرق من و شما این هست که من توان تفکیک این مطلب رو از خطاهای دیگه میرفطروس دارم اما شما تمام انگیزتون این هست که به هر نحو و دست آویزی با کوبیدن میرفطروس،کل روایت میرفطروس از 28 مرداد رو زیر سوال ببرید...
مثلا چه فرقی داره که مصدق مرد اصلاح بوده یا انقلاب یا شورش یا هر کوفت دیگری...برای من مسجل هست که عمل مصدق در انحلال مجلس غیر قانونی بوده و خودش هم میدونسته چه عواقبی براش داشته، نحوه همون همه پرسی هم مثل انتخابات 88 ایران بوده...اینها جز واضحات هست دوست عزیز...حالا میر فطروش هر دورغ تاریخی دیگری هم آورده باشه مهم نیست برای من....
همین خط اول شما مغلطه است جناب داریوش...دیگه از این واضح تر؟ ماهیت چی رو میشناختید؟یعنی ایشون از صبح که از خواب بیدار میشن دروغگویی میکنن تا شب وقت خواب؟این حرف ها از شما بعید است...شما همین مصاحبه ایشون رو به خودتون زحمت بدین بخونین ببینین چطور صحبت میکنه...اینکه با پیش زمینه وارد مطالعه میشید نتایجی بهتر از این رو براتون نداره که بگین من ماهیت ایشون رو میشناسم و مطلبش ارزش نداره و شما هم چون جز خواص رده بالا هستید نباید مطالبش رو بخونید...شما حتی به انگیزه هایی در زندگی شخصی ایشون هم استناد میکنید!!
من هیچ کتابی رو به هیچ نمیگیرم...بحث من هم دفاع از میر فطروس نیست که گشتن به دنبال حقیقت در هر جایی هست و شنیدن سخن هر فردی....مطالب شما رو هم به طور کامل خواهم خوند!!!
جمله آخر شما که باز هم مغلطه است...گیرم که اصلا ایشون نژاد پرست و جانی باشه، این چه ربطی به پژوهش تاریخی ایشون داره!! دست بردارید از مغلطه کردن ها...
من دفاع نکردم از موضع ایشون، اصولا برای من مهم نیست که چه نظری در مورد حمله به ایران داشته چون در مقیاس جهانی کسی به حرف ایشون نیست برای حمله به جایی!! خواستم این رو بگم که عاشقان مصدق با دیدن این نامه جنجالی به پا کردند و دقیقا مغلطه وار مثل خود شما، با تحریف محتویات نامه و مردم مردم کردن خواستند کل شخصیت ایشون و نوشته هاشون رو هم زیر سوال ببرند...گفتم تذکری بدم به شما تا چشم هاتون رو بیشتر باز کنید در بررسی مطالب....
حمله به ایران هم اگر چه سناریوی مورد علاقه من نیست و دوست ندارم اتفاق بیوفتد، اما به هر حال آخرین گزینه موجود هست...گفتن اینکه به ایران حمله شه برای نابودی رژیم،خود به خود که کفر نیست که شما برای کوبیدن میر فطروس و نوشته هاش به اون آویزون شده اید و به پژوهشگر بودن ایشون مرتبطش میکنید....
مهم نیست شما به چه کسی تعلق خاطر دارید، مهم چیزی هست که در نوشته های شما بود!! اینکه چشم به عمل مصدق بستید و میگید سرنگونی مصدق، توطئه علیه مردم بوده!!! این یعنی چه؟ یعنی عمل غیر قانونی مصدق، خدمت به مردم بود؟ اینکه مصدق میخواسته یکه تاز شه در مملکت، خدمت به مردم بوده؟ یعنی اگر 28 مرداد نبود مصدق ایران رو سوئیس میکرد؟ همین که شما در این بحث بخواهید حرف خودتون رو به کرسی بنشونید، استفاده از ادبیات پوپولیستی کفایت میکنه...
حالا شما که مصدق رو خادم مردم میدونید، بفرمایید ایشون در زمان انقلاب مشروطه چه موضعی داشتند؟
بر خلاف من هیچ تنفری ندارید؟ مثلا من از کی تنفر دارم؟ همه حرف من این هست که مشکل در یک فرد خلاصه نمیشه...
حرف من رو تحریف نکنید!! همه گناه به گردن مردم نیست...گفتم از شرایط جامعه گرفته، تا تحولات جهانی و جنگ سرد و نفوذ مذهب در جامعه همه تاثیر داشته...این 80 رو شما از کجا آوردین آخه؟باز هم من نگفتم در 57 دچار دیوانگی شدند،گفتم مردم، آگاهی از آینده نداشتند، هر جا تجمعی بود میرفتند...یه روز برای شاه یه روز خمینی!!! این رو شما برو از عوامی که از اون دوره باقی مونده بپرس که اصلا چرا ریختن تو خیابون؟ مثلا دغدغه آزادی های مدنی داشتن؟ گفتم که جز معدودی که تشکیلاتی کار میکردن، بقیه عوام مطلق بودن...حالا شما بگو تقصیر شاه بوده که عوام بودن، من میگم قبول...اما نوشابه برای مردم باز نکن که چنین بودن و چنان!! تا سال 56 اصلا عوام حتی درگیر همون خمینی هم نبودن...داشتن زندگی خودشون رو میکردن!!! کدوم پافشاری مردم برای کسب آزادی؟ شما در توهم فانتزی هستید انگار...بعد میگید ادبیات پوپولیستی ندارم...این مردم رو تفکیک کنید تا بجث سر و شکلی درستی به خود بگیره نه اینکه یه واژه کلی و مبهم رو تکرار کنید...
اگر مردم در 57 میدونستن چیکار دارن میکنن که خوب بود ولی متاسفانه همش هیجان و جو گیری بود!! اینها دیگه 1000 سال پیش نیست...خیلی از اون آدم ها هنوز زنده هستند!! الیت جامعه هم که احمق تر از عوام ما بودن در اون زمان...حالا مردم نمیفهمیدن چی میشه، الیت جامعه چی؟ آخرش میشه اینکه بت توده ای ها میاد تحت فشار، مسلمون میشه...
در مورد انقلاب مشروطه، من به اندازه کافی مطلب خودندم..اما بیش از حد برای مردم اون زمان هم داستان سرایی نمیکنم،اینکه کی اعدام شده مهم نیست...خیلی از علما هم در جنش مشروطه حضور داشتن، اصولا جنبشی ضد دینی نبود که اعدام شیخ فضل الله مثلا حرکتی روشنفکرانه باشه، به عنوان یه مخالف مشروطه اعدام شد مثلا خیلی های دیگه!! اما علمای موافق در مشروطه و در واقع جنبش عدالت خواهانه حضور پررنگی داشتن...
مردم سال 57 چه حافظه تاریخی از مشروطه داشتند که همون به قول شما آزادی خواه هم باشن؟
باید هم بگم...بله چقدر داشتیم؟در اون کشور ها اگر مردم سواد نداشتند لا اقل الیت درست و حسابی داشتند نه مثل ایران که الیت احمق تر از عوام باشه...
یه نکته رو هم روشن کنم،به شاه در جای خودش بسیار انتقاد وارد هست اما این گونه قضاوت تاریخی کردن بعد از دیدن همه حوادث بیش از حد غیر منطقی هست...شما از هر کس بپرسی در دیکتاتوری شاه بیشتر امید به اصلاح بود یا امروز که شاه سرنگون شده و ج.ا امده، چه جوابی میشنوی؟ البته غیر از اون فامیل مسن شما...
درود دوباره!
موضوعی که پست های پایانی تاپیک مورد بحث قرار گرفت از نظر من همچنان تلاشی ست برای ایجاد یک تفاهم درباره ی تاریخ معاصر ایران.به باور من کلید اختلاف میانِ من و دوست گرامی در نگاه به یک دوره تاریخی و پدیده ها و علت و معلول هایش از دو زاویه متفاوت است.در اینکه نیاز به روانشناسی اجتماعی مردم ایران و اساسا خاور میانه، به دلیل روحیه دیکتاتورپروری و شیوعِ نوستالژی استبداد،و همچنین ریشه یابی علل گرفتاریِ دائمیِ ما به یک دیکتاتور، الزامی و حیاتی است، شکی نیست!یعنی در این مورد با جناب آنارشی هیچ اختلاف عقیده ای ندارم که یک «مرضی» در خودمان هم هست و نباید همه چیز را از چشم آن دیکتاتور ببینیم.
اما آنچه مهم است این است که نکند زمانی یادمان برود که آن دیکتاتور هم به سبب به رسمیت شناختن و شناساندنِ خود به عنوان یک دیکتاتور مسئول است.آنچه جناب آنارشی میفرمایند(آنگونه که من دانستم!) این است که دیکتاتوری محمدرضاشاه به دلیل شرایط آگاهی اجتماعی مردم ایران، شرایط سیاسی و اقتصادی نیمه دوم قرن بیستم و همچنین موقعیت جغرافیای خاص ایران که باعث نوعی رقابت بین شوروی و آمریکا شده بود، چندان هم غیرقابل توجیه نیست.حرف ایشان زمانی معتبر و قابل توجه است که قرار باشد تحلیلی تاریخی از شرایط حاکم بر این گوشه از جهان داشته باشیم و به دنبال کسب یک دید کلی باشیم.مثلا فرض کنید میخواهیم شرایط جهانیِ در آستانه ی جنگ جهانی دوم و آنچه باعث پیدایش آن جنگ و یا دیکتاتوری هیتلر شد بررسی کنیم، آنگاه چندان به دیکتاتوریِ هیتلر و اینکه دموکراسیِ آلمان را از بین برد و در جامعه خود خفقان ایجاد کرد و ضد یهود بود و ...، متوجه نخواهیم بود، بلکه اتفاقات و پدیده ها به فرم های بسیار کلی ترش مورد بررسی قرار خواهند گرفت که چندان به عملکرد هیتلر در درون آلمان مربوط نمیشوند.اما وقتی ما به درونِ آلمان بازگردیم و بخواهیم عملکرد هیتلر به عنوان یک شخص تاریخی و سیاسی را مورد ارزیابی قرار داده و قضاوت کنیم، آنگاه دیگر شرایط جهانی چندان اهمیت ندارند.به عنوان یک دیکتاتور مسئول کارهایش خودش است و نمیتوان جنایتهایش را به سبب شرایط جهانی و داخلی توجیه کرد.در مورد دوران پهلوی نیز اوضاع به همین منوال است.مثلا ترور عشقی یا بهار و یا تبعید عارف قزوینی، دیگر چه ربطی به شرایط جهانی دارد؟آیا تحمل چند شاعر اینقدر برای رضا شاه سخت بود؟
موضوع این است که نویسنده های زیادی از جمله شفا،موحد و میرفطروس میخواهند دیکتاتوریِ محمدرضا شاه و خفقانی که بر جامعه ایرانی حاکم کرده بود را با شرایطی که جهان یا ایران در آن قرار داشت، توجیه کنند! اگر اینطور است، من در کمتر از بیست دقیقه میتوانم تمام دیکتاتورهای جهان را برایتان توجیه کنم!از چنگیزخان گرفته تا استالین!این بحث شرایط داخلی و جهانی در ارزیابی عملکرد و مسئولیتهای اخلاقیِ و انسانیِ یک دیکتاتور، موضوعیت ندارند و جای دیگری باید مطرح شوند.شکنجه گاههای ساواک، بستن روزنامه ها،تعطیل کردن احزاب و ایجاد یک حزب فرمایشی،ایجاد خفقان، نقض جدی حاکمیت ملی، فراقانون دانستنِ خود و مواردِ اینچنینیِ بسیار حتما باید در حوزه عملکردهای جناب محمدرضاشاه بررسی شوند و نمیشود آنها را به حساب شرایط زمانه گذاشت! "هرکس نخواست، 700 تومن بهش مبدهیم از کشور برود" که دیگر نه ربطی به مردم داشت و نه به شوروی و آمریکا!
سخن من این است!
اما اینکه گفتم من کتاب آسیب شناسی یک شکست را نخواندم، به این دلیل بود که به شخصیت میرفطروس از قبل آشنا بودم!دوستمان میفرمایند چه ربطی دارد، شما ببینید چی گفته؟باید به شما بگویم که وقتی یک تاریخ نویس یا کسی که پژوهش تاریخی انجام میدهد، کتابی چاپ میکند، شخصیت و پیشینه او خیلی مهم است.اگر مثلا فرمول های فیزیک کوانتوم بود، آنگاه به راحتی میگفتیم که وابسته بودن هایزنبرگ به دستگاه فاشیسم آلمانی ربطی به کشفها و محاسباتش ندارد و اعتبار این فرمولها همچنان پا بر جا است.اما در مورد روایت های تاریخی به هیچ وجه چنین نیست!مثلا فردا اگر احمدی نژاد کتابی در مورد تاریخ مشروطه چاپ کند، صرفا زمانی حاضر به خریداری و مطالعه کتابش خواهید بود که بخواهید قدری بخندید!در غیر اینصورت چه دلیلی دارد که پول و وقتتان را برایش تلف کنید؟در مورد جناب میرفطروس هم همینطور است.چرا من باید کتاب ایشان را بخوانم؟ایشان یک دروغگوی "بی شرم" است!یعنی حتی با اینکه اسناد متقن و محکم برخلاف حرفهایش وجود دارند، همچنان بر دروغهای بزرگش پافشاری میکند و با شگردهایی بسیار حرفه ای روایت جدیدی از یک اتفاق تاریخی ارائه میدهد.مثلا در همان مطالبی که نقل کردم، یک جا ایشان تکه ای از حرف مصدق را که مخاطبش کاشانی بود، برداشته و در میانه یک مبحث دیگر که اصلا ربطی به موضوع ندارد ذکر میکند و از آن علیه مصدق استفاده میکند.چه کسی حاضر است کتاب چنین آدمی را بخواند؟شما تعدادی از مطالبی که در نقد ایشان نوشته شده است را بخوانید تا ببینید که ایشان چه شخصیت حقیری دارند.
از طرفی، پاسخ اتهام هایی که ایشان به دکتر مصدق زده اند بارها و بارها از طرف افراد مختلف داده شده است.شما در همین اینترنت قدری سرچ بفرمائید،میبینید که جوابهای ادعاهای ایشان در همه ی موارد داده شده اند.مثلا در مورد همین انحلال مجلس هفدهم، تخلفات در آن بسیار گسترده بود و عملا توطئه ای انجام شده بود تا در کار دولت اشکال ایجاد کنند و از آن طریق در ادامه او را استضیاح کرده و در نهایت دولت را سرنگون کنند،آنهم در حین درگیری دولت با مساله ملی شدن صنعت نفت.تقلب آنقدر گسترده بود که از یک شهر اهل سنت، یک آخوند شیعه درباری به مجلس راه یافت!این درحالی بود که شاه به مصدق قول انتخاباتی سالم را داده بود.اما جناب میرفطروس هیچکدام از اینها را نمیگوید!
مثلا ادعا میکند که نخست وزیر حق نداشت کنترل ارتش را در دست گرفته و وزیر جنگ انتخاب کند،درحالیکه هرگز نمی گوید که وقتی رضا شاه نخست وزیر بود، دقیقا همین کار را انجام داد!این یکی از شگردهای جناب "تاریخ نویس" اس که صرفا بخشی از حقیقت که به سود هدفش است را بیان میکند.
یا در موردی دیگر ایشان ادعا میکنند که مصدق به زنان حق رای نداده است،درحالیکه دقیقا برعکس است!آنجا که باید لیست آنانکه نمیتوانستند در انتخابات شرکت کنند، مصدق برای اولین بار در تاریخ، اسم زنان را نمی آورد!
منبعدر مورد “مخالفت با دادن حق رآی به زنان” محمد امینی آنرا در فصل جداگانهای با تیتر “افسانهی مخالفت مصدق با حق رآی زنان” عنوان میکند و میرفطروس را بچالش میکشد که: “..کدام گفت و گو در یکسال پایانی مجلس شانزدهم، یا در کابینهی اول مصدق پیش آمده که گواهی بر مخالفت مصدق در دادن حق رآی به زنان باشد؟” و اضافه میکند که “ایشان راست نمیگویند و یک برگ کاغذ هم در پشتیبانی از این سخن بی پایه و سراپا نادرست و دروغ پردازانهی خود پیدا نخواهد کرد”. آقای امینی موضوع را دنبال میکند که برنامه مصدق ملی کردن نفت و اصلاح قانون انتخابات بود. مصدق سال اول درگیر مبارزه با بریتانیا بر سر ملی شدن نفت بود و بعد از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ مصدق با بهره گیری از قانون اختیارات دنبال تهیه قانون جدیدی “بمنظور تشکیل انجمن شهرها” و “بهبود امور شهرستانها” رفت. و در آن بخش “کسانی که از رآی دادن محرومند” را کنار گذاشت. این بخش با ممنوعیت “طبقه نسوان” از رآی دادن آغاز میشد. بسیاری بر این باورند که مجلس را برای پذیرش حق رای زنان به چالش کشید. و باز اضافه میکند، مقایسه کنید این قانون پیشرو انتخابات را با “قانون اجازهای اجرای انتخابات مجلس سنا” که در ۱۳۲۸ تصویب شد و به توشیح محمد رضا شاه هم رسید. درآن قانون ملاحظه میشود که آمده است “ اتباع ذکور با شرایط زیر حق انتخاب دارند...” و “اتباع ذکور ایران با داشتن شرایط زیر قابل انتخاب کردن هستند....”. آقای امینی میگوید حال بسنجیم تا دریابیم کدام یک از این دو قانون، زنان ایران را از رآی دادن و برگزیده شدن “محروم” کردهاند.
آخر چرا باید کسی به این حرفها اهمیت بدهد ؟چرا باید شخصی چون من بیاید اینجا تک تک ادعاهای دروغ یک انسانی که دروغگویی و جعلش اثبات شده است بررسی کند و به آنها پاسخ بگوید؟
بعد هم سفسطه ای میکنید و میگویید همه ی مشکل ایران شخص محمد رضا شاه نیست و یا اگر مصدق سرکار میماند ایران سوئیس میشد؟!اول اینکه ما نمیدانیم که اگر مصدق میماند چه میشد ولی میدانیم که شاه ماند و چه شد!برای امتحان نداده میخواهید به مصدق نمره بدهید؟بعد هم کی من گفتم همه ی مشکلات ما از محمد رضاشاه بود؟سخن من این است که ایشان به عنوان یک شخصیت تاریخی که در بخشی از تاریخ معاصر کشور،حاکم بودند، کارنامه ای سیاه دارند.دیکتاتوری ایشان به هیچ وجه قابل توجیه نیست.اگر پدرش آدم بیسواد و عامی ای بود، خودش که در سوئیس تحصیل کرده بود و میدانست دموکراسی و آزادی و حقوق بشر یعنی چه.موضوع این است که شما احتمالا در مورد مصدق همین یک کتاب آقای میرفطروس را خوانده اید و نیکی هایش را نخوانده و ندیده اید!در طول مدت کوتاه نخست وزیری مصدق،روزنامه های بسیاری به او نقد که فحش های زشت میدادند، اما حتی یکبار هم با چنین روزنامه ای برخورد نشد!مقایسه کنید با حکومت محمدرضاشاه از سالهای 1332 تا 1357 که حتی اگر حرفی استانداردهای بلند چاپلوسی را رعایت نمیکرد،درش بسته میشد .اختناقی که اکنون بر جامعه ما حاکم است نباید باعث شود که اختناق دوران پهلوی یادمان برود، نمونه ای از اخباری که در زمان شاه نباید چاپ میشدند و آنها که باید حتما چاپ میشدند(!):
منبع- سینماهای قزوین را بر اثر تقاضای افزایش بلیت تعطیل کردند. (چاپ نشود)
- خبرگزاری رویترز از پیشاور خبری مخابره کرده است که بعضی قبایل علیه دولت قیام کرده اند. البته علت قیام اعتراض به اصلاحات ارضی است که در پاکستان اجرا شده. (قابل چاپ نیست)
- در مورد نامه ها، شکایات کارگران و کارمندان که به هر علت و سببی از کارخانجات و ادارات اخراج می شوند هیچ نوع خبر، مطلب، نامه وارده و شکواییه نباید چاپ و منتشر شود.
- خبر روزنامه های صبح در مورد به گروگان گرفتن 16 یهودی در واشنگتن تیتر اول نشود، بلکه در ستون باشد.
- خبر مشروح شهرک دانشگاهیان همراه عکس چاپ شود.
- هیچ گونه مطلب، خبر و تفسیر پیرامون تغییر ساعت به هیچ وجه چاپ نشود.
- برادر آقای گنجی وزیر آموزش و پرورش در تهران فوت شده چون وزیر آموزش و پرورش در تهران نیست، هیچ خبری حتی به صورت آگهی قابل چاپ نیست.
- مطالب ضد مائو بعد از این دیگر چاپ نشود.
- اظهارات سناتور لاجوردی در مورد احتمال زلزله در تهران و اثر آن روی ساختمان های فعلی قابل چاپ نیست.
- خبرها همچنین گزارش ها و مطالبی درباره اینکه بوتو حکومت شریعت اسلامی را قبول کرد، کاباره ها، میکده ها و کازینوها در پاکستان تعطیل شد و در آینده ایدئولوژی اسلامی در پاکستان حکومت خواهد کرد، به هیچ وجه در خبرها، مطالب، گزارش ها و تفسیرهای مربوط به پاکستان نباید منعکس شود، حتی اگر زبان خود بوتو باشد.
- عکس ملاقات کفیل وزارت اطلاعات بحرین با وزیر اطلاعات حتماً امروز چاپ شود.
- راجع به اجساد مومیایی حتی یک کلمه خبر و مطلب دیگر چاپ نشود.
- آسوشیتدپرس از لندن خبر داده است که دولت انگلستان به دستیاری سازمان سیا دولت دکتر مصدق را سرنگون کرد. این مطلب را اخیراً یک روزنامه نگار فرانسوی نوشته است. (چاپ نشود)
- هفت کوهنورد در کرج سقوط کرده و کشته شده اند( این خبر قابل چاپ نیست)
- راجع به سالروز قتل عام ارامنه هیچ گونه خبر، مطلب و عکسی قابل چاپ نیست.
- در مورد شیوع وبا در همدان و اطراف که تلفات هم داشته، مطلبی چاپ نشود.6 با تمام این تحدیدها، نظام جراید موجود را تحمل نکرده و در سال 53 دستور تعطیلی و توقیف بیش از 50 روزنامه و مجله صادر شد و به اجرا درآمد.
در این شرایط شما انتظار بروز و ضهور الیتِ شایسته را دارید؟! مثلا بلیت سینمای قزوین با جنگ سرد چه ارتباطی میتواند داشته باشد؟!
نکته ای که باید به یاد داشته باشیم این است که در روند پیشرفتِ درکِ سیاسیِ یک جامعه، همه چیز یک شبه رخ نمیدهد و این یک روند بلند مدت و مداوم است.یعنی جریانی ست که همیشه در حال رشد است.درک جامعه نسبت به شرایط معقول و شایسته سیاسی و اجتماعی خود، به طور تدریجی اصلاح و ارتقا میابد.وقتی شما تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ملل جهان را بررسی میکنید، میبینید که در ابتدا اساسی ترین و پایه ای ترین حقوق به رسمیت شناخته شده و در صورت کسبِ آن، موارد بعدی و ثانوی پیگیری میشوند و این روند همچنان ادامه خواهد داشت.مثلا خیلی از آن آمریکایی هایی که 200 سال پیش برای استقلال میجنگیدند،برده دار بودند یا برای زنان حق رای قائل نبودند.البته گاهی عقب گرد میشود، اما حتی در اینصورت، ملتی که به درک لزوم وجود آزادی رسید، برای رسیدن به آن همیشه در تکاپو خواهد بود و هرگز دیگر آن مردم قبل نخواهد بود.نمونه های تاریخی در این مورد بسیار زیادند!حالا اینکه چه چیز باعث ظهور این آگاهی میشود، مقوله ای دیگر است.اما به هر حال ایران هم یکی از آن کشورهایی بود که مردمش در سالهای مشروطه، به این درک رسیدند.به همین دلیل همیشه برای رسیدن به آن در تلاش بوده.شما تاریخ 150 سال اخیر ایران را بخوانید، میبیند که همیشه به نوعی مبارزه برای کسب آزادی در جامعه ایران وجود دارد.اما در دوران پس از مشروطه، آزادی خواهی در ایران به انحطاط رفت.یعنی شما وقتی سرآمدان(الیت) جامعه را در دوران مشروطه و پیش از آن بررسی میکنید، میبینید که مخصوصا در دوران محمد رضا شاه، خبری از آن نوع انسانها و یا حداقل ارتباط میان آنها با عامه مردم، نیست!دلیلش از نظر من نوع استبدادی بود که در دوران محمد رضا شاه و پدرش بر ایران حاکم شده بود.در دوران قاجار استبداد و دیکتاتوری بود، اما خفقان نبود چرا که مثلا مظفرالدین شاه نمیدانست که در شیراز چه کسی چه میگوید!اما در دوران پهلوی، به دلیل استفاده از ابزارهای مدرن، هر کس هر جا که بود زیر نظر دستگاه های امنیتی بود و همه جا جاسوس و مزدور حضور داشت و بر جامعه خفقان و وحشت حاکم شده بود.روشنفکران درست و حسابی یا در زندان بودند یا فراری بودند یا اعدام شده بودند و رابطه ی مردم با الیت جامعه به کلی قطع شده بود.این درحالی بود که در همین زمان، شریعتی خیلی راحت در حسینیه ارشاد سخنرانی میکرد.خمینی و دار و دسته اش هم یک صدم گرفتاری هایی را که دیگرِ گروههای اپوزوسیون درگیرش بودند، نداشتند.شما کتاب عباس میلانی را بخوانید تا ببینید که چه حمایتهایی در زمان محمدرضاشاه از اسلامی ها میشد(دلایلش زیاد هستند) . و به طور کلی تنها گروه و آلترناتیوی که آزادانه فعالیت میکرد، اسلامیست ها بودند.یعنی این شده بود اپوزوسیون مردم!نه اینکه مردم این را بخواهند، بلکه جناب شاه به دست خود آنرا تبدیل به تنها انتخاب ممکن کرده بود.البته اشتباهات تاریخی مردم ایران هم نقش زیادی داشتند اما نقش خود محمدرضا شاه مهمتر بود.این است آنچه باید به آن توجه شود.
به طور خلاصه، اگر مردم ایران در گرایش خود به جمهوری اسلامی و خمینی، دچار اشتباهی بزرگ و تاریخی شدند، نمیتوان آنها را خیلی مقصر دانست،اما در مورد خود انقلاب و مبارزه علیه شاه، کارشان به حق و درست بود!
پ.ن:دوستان اگر جمله بندی ها و ترتیب و توالی و در کل انسجام سخنانم خراب است، به این دلیل است که حالم قدری خراب است و به همین دلیل نتوانستم نوشته ام را ویرایش کنم!پوزش...
ببخشید که من قبلا این پست تان که خطاب به من است را ندیدم!پاسخش ساده است بانو!انقلاب یک واکنش است، یک حرکت حریصانه برای نفی آن چیزی ست که به باور عام نباید باشد!حالا هرچه که علیه آن باشد ،احتمالا له عام است!البته خود دیکتاتور و مستبد و دم و دستگاهش، یکی از عوامل مهم در ایجاد جو احساسی و هیجانی است.
اما اگر سوالتان این است که چرا پس از به زیر کشیدن دیکتاتوری همچنان آن نفرت در دل مخالفینش وجود دارد،خب دلیلش این است که مشروعیت حضور گروه های مبارز علیه دیکتاتور مورد نظر، از همان نفرتی ست که دارند و اگر آن دیکتاتور نباشد، با ذکر مداوم یادها و خاطره های آن دوره نوستالوژک سعی میکنند همچنان حضور داشته باشند.
اما اگر همچنان فکر میکنید سوالتان را متوجه نشدم(چون به ظن خودم چنین است)، مصداقی بیاورید تا با جزئیات بیشتری در موردش صحبت کنیم.
پی نوشتی مستقل از این پست:من به شخصه، خود دموکراسی به طور صرف را آخرین و بهترین راه موضوع سیاست نمیدانم ولی آن را دروازه ای مهم و اساسی برای ورود به هر نوع نظام معقول میدانم.یعنی اگر ما به مثلا سوسیالیزم معتقدیم، پیش از آن باید به دموکراسی ای پایدار و محکم رسیده باشیم و پس از آن سعی کنیم جنبه های کاربردی سوسیالیزم را با دموکراسی پیوند دهیم.در این مورد میتوانید مقایسه کنید راهی که شوروی رفت و راهی که اروپا رفت!
Anarchy (11-28-2012),sonixax (11-28-2012),undead_knight (11-28-2012)
فریدون فرخزاد
فریدون فرخزاد (۱۵ مهر ۱۳۱۷ در تهران - ۱۶ مرداد ۱۳۷۱ در بن آلمان) شاعر، برنامهساز رادیو و تلویزیون، خواننده، مجری تلویزیونی ورادیویی، ترانهسرا، آهنگساز، بازیگر و فعال سیاسی ایرانی معترض به حکومت جمهوری اسلامی ایران بود که با سلاخیشدن به قتل رسید. قتل او به نیروهای امنیتی دولت جمهوری اسلامی ایران نسبت داده شدهاست.[۱][۲] وی برادر فروغ فرخزاد شاعر معاصر ایرانی بود.
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)