خوب است که راجع به بیشینهی مسائل باهم اتفاق نظر داریم، بجای پرداختن به بخشی که برایم پذیرفتنی نیست، یک مقدمهی نسبتا طولانی مینویسم، و سپس به مواردی که دانهدانه برشمردهاید میپردازم.
داریوش گرانقدر من هیچکدام از مشکلات و دشواریهای زنان را انکار نمیکنم، و هرچند همه جا اینرا به کررات گفتهام، هنوز هم دوستان فمینیست(و در این گفتگو شما)، هرجا به دشواری اندکی برمیخورند فهرستی بیپایان از این دشواریها را توی سر ما میکوبند و ما را بیدلیل متهم به نفی آنها میکنند. اینکه من بگویم ما در بخشی از جامعه شرایطی به مراتب درجات بدتراز زنان داریم به این معنا نیست که ما در همه جای جامعه شرایط بدتری داریم، یا شرایط زنان خوب است، یا ... اگر ما پیرامون انعطافپذیری نقوش جنسیتی صحبت میکنیم، مردان بیشک دست پائینتر را دارند. اگر دربارهی آزادیهای فردی صحبت میکنیم، زنان و مردان به یک اندازه محدود میشوند و اگر دربارهی سختتر بودن کدامیک از نقوش سنتی حرف میزنیم، باز هم مردان برنده خواهند بود. در این شکی نیست که قالبگیری جنسیت برای مردان با وسعت گستردهتر و شدیدتری اعمال میشود و پلیس جنسیتی بر آنها بسیار سختگیرتر است: کوچکترین رفتار زنانهای از سوی یک مرد بلادرنگ تعبیر به ابنهای بودن، اواخواهر بودن یا چیزی مشابه میشود. هرگونه نمایش ضعف یا احساس درماندگی توسط مرد از جانب دوستان، خانواده و یا دیگر مردانی که جهت جلب نظر مساعد زنان قصد اثبات «مرد» بودن خود را دارند مورد تمسخر قرار میگیرد،، و هرچه رفتار یک مرد «زنانهتر» باشد، بیشتر مورد تحقیر و سرزنش و انکار قرار میگیرد.
در پرانتز و قبل از اینکه دوستان فمینیست شیرجه بزنند روی این قسمت و بگویند «خُب این خود نشان از زنستیزی جامعه دارد» و «زن بودن برای مرد را پست میدانند چون از زنها بیزارند» و چرندیاتی از این قبیل، لازم است بدانند که پست شمردن مرد زننما از آن جهت بوده که او هیچ ارزشی برای جامعهی سنتی نداشته، یعنی نه ارزش مرد را داشته(تقبل هزینهها و مسئولیتها، نبرد برای بقای اصلح جامعه، کشتن و کشته شدن برای محافظت از زنان و کودکان و ...)تمام آنچه یک مرد را «مفید» میکند(و مرد باید که مفید باشد تا ارزشمند محسوب بشود، بالعکس زن که به خودیخود و تنها با بودن ارزشمند است)، نه ارزش زنانه دارد و میتواند بچهدار بشود.
پس مرد زننما یکسره «بیارزش» مجسوب میشود و مورد تحقیری بیاندازه شدید قرار میگیرد ( نه بخاطر آنکه «ادای زنان را درآورده»، بلکه زیرا مرد تنها به اندازهی استفاده/بهرهای که برای زنان/کودکان دارد ارزشمند محسوب میشود) که هیچ شخص دیگری در جامعه ناگزیر به تحمل آن نیست، نه زنان مردنما(مجازات زن لزبین در اسلام را مقایسه بکنید با همان مرد گی)، و نه حتی فواحش و بردگان جنسی تحقیری که یک مرد ِ بیاستفاده از سوی دیگران متحمل میشود را حتی نمیتوانند تصور بکنند، چه برسد به تحمل. نکتهای که همواره من برای درک این معضل به مخاطبان خود پیشنهاد کردهام نظریهها و نقلقولهاییست که فمینیستهای افراطی دربارهی «بیاستفاده» بودن مردان مطرح کردهاند، و نشان میدهد همینها که هرشب با فکر جنسیت میخوابند و هر روز صبح با عقدههای فالیک بیدار میشوند، همچنان تحت این درک فرگشتیکی هستند که مرد از طریق استفاده/کارکردی که دارد ارزشمند میشود و اکنون که دیدهایم زنان قادر به انجام کارهای مردانه هستند(البته در سرتاسر تاریخ هم بودهاند)، پس باید پرسید «آنها به چه دردی میخورند»؟
اجازه بدهید کمی اینرا بیشتر بشکافیم. جامعهی بدوی انسان را تصور بکنید. در سرتاسر فرگشت تنها گونههایی زنده ماندهاند که توانستهاند میان هزینه و نفع خود توازن برقرار کرده، در پایان روز از آنچه کردهاند سود ببرند. برای انسانها سود بردن عمیقا وابسته به توانایی تولید، و از آن مهمتر، تداوم این تولید بوده. ما بطور روزانه به مقادیر نسبتا زیادی خوراک و حجمی باورنکردنی از مراقبت و محافظت دربرابر محیط پیرامون نیاز داریم و میزان کاری که باید برای برخورداری از بازدهی عینی انجام بدهیم در قیاس با بسیاری پستانداران دیگر استثناییست(نوزاد انسان برای مثال تا چندین سال یکسره برای نجات یافتن وابسته به والدین خود است). پس بازدهی بیشتر برای جامعهی انسانی انجام کارهای ضروری برای نجات یافتن، و بازتولید کارگرانی که قادر به انجام کارهای ضروری برای نجات یافتن هستند بوده. نقش زنان در این جامعه چه بوده؟ تولید این کارگران. این مهمترین وظیفه و ارزشمندترین قسمت از بازپرداخت یک زن به جامعهی پیرامون خود است، چون مردان قادر به انجام آن نیستند، و در جمعیتی که پنج زن دارد و صد مرد، تعداد زنان است که شاخص رشد کمی(و طبیعتا کیفی)را تحتالشعاع قرار میدهد اگرنه یک مرد تنها میتواند وظیفهی جنسی تمام مردان جهان را انجام بدهد.
این باعث میشود که امنیت، آسایش و سلامت زنان به مراتب درجات مهمتر از همانهای مردان بوده باشد، زیرا نابودی زن برابر با نابودی همه خواهد بود. افزون بر این زنان از آنجاکه قادر به انجام این مهمترین وظیفهی خود نسبت به جامعه باشند، نیازمند مراقبت، کمک و حمایت مداوم و موثر مرد بوده، زن باردار یا بچهبقل نمیتواند به شکار برود و یا وسایل امنیت خود و بچهاش را فراهم بکند. این به معنی آنست که زن تنها بدلیل داشتن رحم ارزشمندتر از مرد است، و بینیاز از ایفا کردن نقشی ثانویه جهت اثبات مفید بودن خود. در نتیجهی این وضعیت، خصوصیاتی که برای زنان حائز و واجد اهمییتی حیاتی محسوب میشدهاند عبارت بودند از توانایی بیان مشکلات خود(تا مرد قادر به رفع و رجوع آنها باشد)، برخورداری از ویژگیهای ظاهری که نشاندهندهی توانایی او جهت به دنیا آوردن بچههای سالم بودهاند و از همه مهمتر خودخواهی در برابر از خودگذشتگی. تصور بکنید خانوادهای متشکل از انسانهای نخستین را، مرد در شکار قبلی زخمی شده و در رنج و عذابیست بیاندازه شدید، زن به تازگی بچهدار شده و نیازمند غذای فراوان جهت شیر دادن و زنده ماندن.
اکنون اقتضای موقعیت ایجاب میکند که مرد، درد و رنج و نیاز زن را بر همان خودش ارجح بداند، ریسک تبدیل شدن از صیاد به صید را بپذیرد، درد خود را فراموش بکند، تمام خطرها را به جان بخرد و برای یافتن غذا از غار خود بیرون برود، زیرا در غیر اینصورت همگی خواهند مرد. زن نیز برپایهی اقتضای شرایط چنان شده که نیاز خود، و سپس بچهی خود را برهمان مرد ترجیح بدهد، زیرا اگر نگران درد بدن او باشد و از خروج وی از خانه جلوگیری بکند(و نیازهای او را بر نیازهای خودش ارجح بداند)، نتیجه باز مشخصا و مطلقا فاجعهآمیز خواهد بود. اینست که ما تکامل یافتهایم تا به نیازهای زنان توجه کامل داشته باشیم، و نیازهای مردان را یکسره نادیده بگیریم یا تنها زمانی آنها را به رسمیت بشناسیم که مستقیما به برآورده شدن بهتر نیازهای زنان ربط پیدا میکنند.
برپایهی تمام آنچه گفته شد، اکنون منطقی و بدیهیست که زن قادر به انجام وظایف خود، افزون بر همانهای یک مرد، در صورت وجود امکان عینی برای چنان شرایطی نه فقط چیزی پست و ناخواستنی محسوب نمیشود، بلکه حتی مورد تحسین و تشویق هم قرار میگیرد(بنگیرید به موقعیت «زن مستقل و خودگردان مدرن» که «قدرت» او چه مایه تحسین شده و میشود، و نیز موفقیت باورنکردنی فمینیسم در برهم زدن نرمهایی به قدمت تاریخ طی شصت/هفتاد سال تلاش مستمر به نحوی بازگشتناپذیر و ابدی)، پس زن قادر به انجام کارهای مردانه هرگز «پست» تلقی نمیشود زیرا افزون بر نقش اصلی خود، قادر به انجام وظایف ثانویه هم هست، اما زنی که قصد تغییر نقش اصلی خود را دارد بله، مورد تحقیر جامعهی سنتی قرار میگیرد، زیرا ارزش مادر شدن بسیار بالاتر از مرد بودن است.
نکتهی دیگری که پیشتر هم به آن اشاره کردم اینست که هرگونه نمایش عواطف از سوی مرد «زنانه» تلقی شده و انکار میشود. اصلا یکی از دلایلی که ما این چنین با مقاومتی دیوانهوار روبرو میشویم و به محض اعلام و طرح مشکلات جنسیتی مردان همچون دیوانگان زنجیرگسیخته با ما رفتار میشود آنست که بشر تکامل یافته تا به مشکلات و مصائب مردان اهمییتی ندهد، و همانهای زنان را برطرف بکند. برپایهی نیازهای عینی مردان از خودگدشته بار آمدهاند، تا در وقت لزوم همراه با کشتی در حال غرق شدن به اعماق اقیانوس بروند، یا در جنگ با سر بالا گرفته بدوند به پیشواز باران گلولهها، یا حتی درد جسمی خود را پنهان بکنند، ما هنوز پسربچههای نوزاد را بدون بیحسی ختنه میکنیم، زیرا پسر باید از طریق تحمل درد، تحقیر، عذاب و شکنجهی جسمی و روانی «مرد» بشود و برای ازخودگذشتگیهای بعدی آماده. اینست که مرد عاطفی، یا مردی که به خود جرئت میدهد با صدای بلند حالات نامطلوب خود را بر زبان بیاورد، در جوامع سنتیتر مثل ایران آشکارا تحقیر و انکار میشود، و نه فقط احترام، جایگاه اجتماعی و حتی هویت جنسی خود در برابر دیگران از دست میدهد، ما به نحوی بسیار جالب میبینیم که حتی شانس خود برای جفتگزینی را هم از دست میدهد و حتی در غرب هم، چیزی برای زنان غیرسکسیتر از مرد نالان و نقزن که به وقت روبرو شدن با مشکلات و مصائب عاطفی بجای «مثل یک مرد» با آنها «کنار» آمدن، مثلا گریه میکند وجود ندارد.