خودکشی نتیجه تفکر در مورد معنای زندگیه.
بله زیستن بدون خودآگاهی دلیل نمیخواد
ولی زیستن با خودآگاهی دلیل میخواد
چرا!؟ چون بدون خود آگاهی موجود زنده متوجه نیست که توانایی این رو داره که به زندگی خودش پایان بده!بدون خودآگاهی موجود زنده چیزی جز نیروی زیستن رو حس نمیکنه،هیچ وقت بدون خودآگاهی موجود زنده از خودش سوال نمیکنه،خب من برای چی زنده هستم!
ولی در یک مورد حق دارید،خودکشی یک عمل غیر طبیعیه!چون منبع غیر طبیعی داره و این منبع خودآگاهیه(هرچند این خودآگاهی مصول خود طبیعته ولی میتونه بر علیهش شورش کنه)
خب من کمی از حرف هایی که شما خطاب به من هم نگفتید رو جواب میدم.
خیلی وقت ها "حقایق" ارزش مردن ندارند،مثلا گالیله برای اثبات اینکه زمین به دور خورشید میگرده حاضر به مردن نشد!(به قولی هم حق داشت)
ولی در مقابل خیلی ها خودکشی میکنند به این دلیل که فکر میکنند زندگی ارزش زنده موندن نداره (و این بزرگترین دلیل و فراگیرترین دلیل خودکشیه) اینکه چطور به این نتیجه میرسند تنوع زیادی داره ولی نتیجه گیری نهایی تقریبا همینه البته به طور پاردوکسیال ما میبینیم که افرادی هم به خاطر باور ها یا توهماتی که به نظر دلیلی برای زندگی میاد کشته میشند(در واقع چیزی که دلیل خوبی برای زندگی باشه دلیل خوبی برای مردن هم هست!)
در واقع چیزی که من میگم تحلیل خودکشی به عنوان یک پدیده اجتماعی نیست بلکه از زاویه کاملا فردی به موضوع نگاه میکنم،خودکشی به نوعی اعتراف هست،اینکه زندگی از حد تحمل شخص فراتره، اینکه زندگی ارزش درد و رنج و دردسری که همراه خودش هست رو نداره.واقعیت اینه زندگی کردن آسون نیست(این ربطی به غریزه زندگی نداره) و برای زندگی کردن باید متحمل درد و رنج شد و وقتی کسی به این نقطه برسه که این درد و رنج ارزش ادامه دادن نداره خودشو میکشه.در واقع خودکشی به این معناست که شما هیچ دلیلی نمیبینید که اجازه بدید فقط یک غریزه زندگی شما رو ادامه بده نه چیز دیگه و به صورت اختیاری میخواید این غریزه رو از کار بندازید.