بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!
—مزدک بامداد
مزدك بامداد (11-01-2013)
فرایافت "تمام " و "کمال" به هم نزدیکند. هر چه که مانند یک نوشته، کاستی داسته باشد و به پایان برسد، به "کمال" هم رسیده و کامل شده است، برای همین گاه چم ایندو با هم یکی ویا آمیخته میشود. خود فرجام هم با پایان یکی نیست و به پایانی بازگشت ناپذیر میگویند که با فرایافت "کامل" شدن یک روند هم نزدیک است، دو واژه ی فرزام و فرجام از انیرو از یک ریشیه اند ولی یکی برابر پایان یافتن سراسری و بی بازگشت( مانند داگاه فرجام) و یکی به چم کامل شدن است، در نوشت های کهن پارسی میانه هم در پایان نوشت ها ، برای همین مینوشتند : به فرزام رسید با شادی و رامش"= ( این نوشته) کامل شد، به شادی و صلح
•
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
Alice(11-01-2013),Aria Farbud (11-01-2013),Mehrbod (11-07-2013),sonixax (11-01-2013)
سپاس مزدک گرامی از پاسخ درخورتان،
زام . (اِخ ) نام شهری بوده از ولایات شادیاخ که اکنون به نیشابور مشهور شده و زام را معرب کرده جام خواندند و بدین نام معرب معروف است و شارح قاموس و سمعانی و حمویه چنین نوشته اند و شیخ احمد جامی شهیر آن شهر است و مؤلف گوید شاید سام بوده و زام شده چه سین و زاء در فارسی بیکدیگر تبدیل می یابد مانند ایاس و ایاز یا از بناهای زاب پادشاه ایران و با به میم تبدیل یافته باشد. (آنندراج ). سمعانی آرد: زام و باخرز دو قصبه اند که هر دو را جام نام نهاده اند و زام نیز گفته شده است و اصح آن است که باخرز قصبه ای است جداگانه . (از انساب سمعانی ). یاقوت گوید: یکی از شهرستانهای نیشابور و قصبه ٔ (مرکز) آن بوزجان است . این همان شهر است که آن را جام نیز گفته اند زیرا که مانند جام آبگینه گرد و سبز است . زام (جام ) مشتمل بر 80 قریه است و این را ابوالحسن بیهقی گفته است . (از معجم البلدان ). و رجوع به جام شود. دهخدا
آیا چمِ واژه یِ زام دانسته شده است؟
زمانی که مردم نادان برای اُستوانش خدایانشان همدیگر را تکه پاره می کردند من با چهار سیم و یک تکه چوب اوای خدا را روی کاغذ می نگاشتم!
انتونیو ویوالدی
ویرایش از سوی Aria Farbud : 11-01-2013 در ساعت 04:37 PM
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
Alice(11-01-2013),Aria Farbud (11-01-2013),sonixax (11-01-2013)
ناگوارترین آسیب واژگان عربی در زبان پارسی نازاکردن دستگاه کارواژههای ساده (فعلهای ساده) زبان پارسی بودهاست. برای نمونه به جای آموزاندن، تعلیـم دادن؛ به جای خوراندن، تغذیـه کردن؛ به جای کوشیـدن، سعی کردن؛ به جای گردیـدن، تغیـیـر کردن؛ به جای برآمدن، طلوع کردن، بکار رفت. با جایگزین شدن واژگان عربی با کارواژههای پارسی، برای رساندن پویایی و کنش در آن واژه، به ناچار این واژگان عربی با کارواژههای کردن، شدن، گردیـدن، و نمودن همراه شدهاند.
ولی ناگوارتر اینکه پس از اینکه این روند در میان مردم جاافتاد٬ این شیوه کم کم کارواژه های پارسی را نیز در بر گرفت و کوشش کردن به جای کوشیـدن؛ آموزش دادن، به جای آموزاندن؛ پرورش دادن، به جای پروریـدن؛ مالش دادن، به جای مالیـدن؛ کاوش کردن، به جای کاویـدن، شکیبایی کردن بجای شکیبیدن، پالایش کردن بجای پالاییدن، گسترش دادن بجای گسترانیدن، مانند بودن بجای مانستن، آزمایش کردن بجای آزمودن، اندیشه کردن بجای اندیشیدن و ... بکار رفت.
هماکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)