وارد مسجد سامرا شدم، نگاهی به اطراف انداختمو در گوشهای هردو را دیدم که روی زمین نشسته بودندو با دودولهاي خود بازی میکردند، تا نور چهره را دیدم به آنی فهمیدم که خود تخم سگشان هستند. برقی در چشمم افتاد. آرام آرام از کنارشان رد شدم به سمت حوضِ گه گرفتهٔ وسط مسجد. توجه هر دو به من جلب شده بود. زیر چشمی نگاهی به هر دو انداختمو شروع به وضو گرفتن کردم. با خودم گفتم این دفعه وضو را اول از پا شروع میکنم.
برگی از خاطرات کاظم ابن قاقي ملغب به "نور العین الاسلام( کسی که برق چشمی اسلامی داشت)
*****************************
روزي حسنين كه كلاً هيچ كار ديگه اي نداشتند وارد همون مسجد معروف شدند و ديدند يك پيرمردي داره به طرز فجيعي اشتباه وضو ميگيره. تا رفتند نزديك كه بهش پيشنهاد بدن كدومشون بهتر وضو ميگيره يهو پيرمرده يه دست حسن و يه لنگ حسين رو گرفت و سوت زد: بچه ها، بدويين كه گرفتمشون! بعدش سي چهل تا پيرمرد چوب مسواك به دست از پشت ديوارها و ستون هاي مسجد ريختن بيرون و ...
*****************************
"به اعتقادات من توهين نكنيد!"
امام نقي بعد از دستگيري به جرم تجاوز به يك دختر 9ساله
*****************************
بی ناموس بی غیرت هفت رنگ (دو کلمه حرف حساب از امام نقی بعد از دیده شدن ممد خاتمی در سر صندوق رای )