نوشته اصلی از سوی
Thanks
منفعلانه یکجا نشستهایم و حاضر نیستیم برای آنچه به آن باور داریم ریسک کنیم. زمانی در همین اعتراضات ایران ما در نقش تماشاچی و سیاهی لشگر وسط خیابان بودیم. به خیالمان قرار بود «بمیریم به نام و نمانیم به ننگ»، اما بعدها به این نتیجه رسیدیم «اگر در آپارتمان زنده بمانیم بهتر است تا در دل مردم زنده باشیم.» ما هم تولدمان معجزه است و هم زنده درآمدن از آن اوضاع. چه کسی تضمین میکند که واقعاً این یکی عقیده و روش و مسلک و مرام و راه و طریقت و منش و... خودفریبی و داستان نباشد؟ آنقدر در طول زیستن عقایدمان را منسوخ و باطل کردهاند که دچار نوعی PTSD شده باشیم. شاید در دل به گفتمان تکنولوژیستیزی باورمند باشیم اما در عمل منفعلیم.
در چند چیز هیچ جای گمانی نیست، یکی از آنها اینکه زندگی باارزشترین است چون همهی ارزشها از آن ریشه میگیرند.
ولی در ریسکپذیری همیشه جای گمان است، ازینرو منفعل و بیکنش بودن میداند یک راهبُرد strategy باشد تا آن دم که زمان
درست دست داده و به کنشآوری بدگرد.
در این راستا باورهایی که بخت فرازیست ما را بیافزایند خواستنی و دیگریها ناخواستنیاند، ولی بسته به بلندپروازی
میتوان ریسکهای سنجیده کرد و کوشید که این ترازمندی را به سود خود سنگین کرد و بس. هوشمندی و ابرهوشمندی
یک تن امروز در این است که بتواند از سیستم بر پاد خود سیستم بهره گرفته و جایگاه خودش را آن اندازه بالا ببرد که
توان راستادهی پیدا کند، و این همهی کاریست که باید کرد. پذیرفتن ریسکهای هر چه بیشتر ولی سنجیده تا آنکه یکی
از آنها شما را به جایگاهی که مینیازید برسانند. اگر نه هم بدید من هیچ از دست نرفته چه که یک زندگی کوتاه چه خوش خوشان
بگذرد چه اندوهمندامه همچنان کوتاه و "بی اهمیت" است و خرد و فرنود میگویند که راه درست دست یاختن (یازیدن) و کوشیدن به بالاترین است.
"To teach someone a real skill, teach him how to take risk & fail. He will never learn this in school. No nonrisktaker can ever teach it. " - Nassim Taleb