نوشته اصلی از سوی
Rationalist
از هنگام ایجاد این جستار و پرداختن به دغدغهام برای ایران و انسان ایرانی در ترازی عمیق تر و فلسفی تر، وضعیت جامعه شناختی ایرانیان را در فرهنگِ تاریخی مورد تامل قرار داده و
نسبت آن را با وضع اسفناک کنونی اندیشیده ام.
امری که در این مدت توجهام را جلب کرده، رکود فکری، توهمات و سطحی ترین ایده های سیاسی ایرانیان را، نه در داخل، بلکه در میان خارج نشینان دریافته ام.
سطح شعور سیاسی اینها به قدری هولناک است که از سخنانشان در کانال های ماهواره ای و سایت ها و شبکه های اجتماعی و گردهمایی هایشان می توان تشخیص داد.
به طوریکه اگر کسی با شنیدن بزرگنمایی های آنها با چشمان خودش خیابان های ایران را نبیند، به سادگی پُرگویی های آنان را باور خواهد کرد.
راه کارها و سخنانشان چیزی به جز تهییج و برانگیختن عواطف عمومی دربرندارد و حتی حرکت های اجتماعی شکل گرفتهی نوپای داخلی را نیز با رسانه ای کردن و برانگیختن حساسیت نظام حاکم
تباه کرده اند. سخنانی با چنین درون مایهای که در میان شان با شدت و هیجان تاکید می شوند:
زنان ایرانی روسری ها را بردارید و آزاد شوید!
به استادیوم فوتبال بروید و آزاد شوید!
حقوق برابر بخواهید و آزاد شوید!
خودنمایی جنسی داشته باشید و آزاد شوید!
اما چرا در گفتمان های آنان هستی زن ایرانی به طور فلسفی مورد توجه قرار نمی گیرد؟ چرا خود مفهوم آزادی را به طور فلسفی مورد بحث قرار نمی دهند؟
چرا کتابهایی فلسفی در حد فیلسوفان زن غربی نمی نویسند؟ چرا در گسترش و ژرفای تفکر مفهومی راه به جایی نمی برند؟ چرا نقش اجتماعی زنان را پس از این آزادی ها توضیح نمی دهند؟
از سطح گفتمان و راه کار های اینها می توان دریافت که فقط اهداف دونمایهی خودشان را از براندازی حکومت فعلی دنبال می کنند و اهداف آنان و پشتیبانان مالی و رسانه ای شان هر چه که باشد
با دغدغهی ما برای ایران متفاوت است. به همین خاطر می بینیم هنگامی که گروه هایی از مردم داخل از شدت نابسامانی معترض شوند، براندازان خارج نشین سرو کله شان پیدا می شود و
با تهییج توده های مردم از آنها می خواهند که به خیابان بیایند و در حقیقت به خاطر آنها باتوم و گاز فلفل بخورند و دستگیر و زندانی شده و سپس قهرمان و بوق تبلیغاتی آنها شوند.
اما راهکار چیست؟
اگر کسی براستی دغدغهای سترگ برای ایران دارد، قاعدتا بلند مدت اندیشیده و به طور ریشه ای عوامل معضلات کنونی را در تاریخمندی و بنیادهای فرهنگی و فکری مردم خواهد یافت.
چنین شخصی آگاه شده که تغییرات با ثبات و بزرگ با انقلاب ها و حرکت های کور اجتماعی به فرجام نخواهند رسید. بلکه با ازخودگذشتگی ها و تلاش های جانفرسای فکری و روحی در بلند مدت حاصل
خواهند شد. من از هنگام ایجاد این جستار تا کنون، اندیشمندانی را در ایران یافته ام که تا وقتی با چشمان خود از نزدیک ندیده بودم، باور نمی کردم که با وجود انواع مشقات و محدودیت ها و خطرها، در داخل ایران آرام و آهسته فعالیت می کنند. آنها درهمین حکومت فعلی با تیزهوشی موفق شده اند روزنه هایی بسیار مهم برای فعالیت فکری و فرهنگی بیابند و بدون برانگیختن ناشیانهی حساسیت حکومت، تاثیراتی آهسته اما بنیادین و با ثبات بر تفکر و فرهنگ ایرانیان برجای بگذارند. حتی ساختار حکومت جمهوری اسلامی نیز با حکومت ۴۰ سال پیش بسیار دگرگون شده است. در بسیاری از نهادهای حکومتی که بودجهی آنها از سوی حکومت تامین می شود، با دقت و کیاست می توان فعالیت کرد و تاثیراتی مهم بر جای گذاشت.
گسترش ترجمه کتاب های فلسفی، نگارش و چاپ کتابها و مقالههایی تاثیرگذار، گسترش جلسات متن خوانی خصوصی، جلسات سخنرانی و گفتگوها، تشکیل حلقه های گفتکو و متن خوانی دانشجویی بدون اعتناء به سطح سواد و درس اساتید دانشگاه، گسترش آموختن زبان های فرانسه و آلمانی و اسپانیایی در کنار انگلیسی، برخی برنامه های فکری و فرهنگی در همین صدا و سیمای جمهوری اسلامی، همه و همه جریان هایی امید بخش هستند. فعالیت هایی که اگر با خواست براندازی و آشوب طلبی و جنگ خواهی بسیاری از افراد کوته فکر و گُرگان در کمین نشستهی خارج نشین تباه نشوند، در بلند مدت می توان تاثیر آنها را مشاهده نمود.
در دفاع از این راهکار می توانیم نگاهی به انقلاب های نافرجام تاریخ بیاندازیم که در همین صدهی اخیر چندین نمونه را شاهد بوده ایم.
هر فرد روراست با خویش، اگر نگاهی تاریخی به وضعیت ایران ۲۰۰ سال گذشته بیاندازد، درخواهد یافت که حاکمان یک سرزمین قطعا حاصل نحوه تفکر و فرهنگ مردم همان سرزمین هستند. دقت در تحولات فکری همین ۴۰ سال اخیر، نشان می دهد که ما وضعیت به مراتب بهتری با توجه به پیشینهی فکری خود داشته ایم. امروزه ابراز بی اعتقادی نسبت به مذهب و خدا، دسترسی به کتاب، گفتگو، روابط زن و مرد و حتی توجه به محیط زیست و حیوانات بسیار دگرگون شده است. حکومت همان حکومت است ولی به دلیل تغییر فکری جامعه و گسترش تکنولوژی های ارتباطی، مجبور شده برای حفظ بقا هم که شده از خودش انعطاف نشان دهد. بیداری جامعه در نمونه هایی مانند پوشش خبری و توجه به زمین لرزهی آذربایجان، اسیدپاشی ها، سگ کشی ها و سیل های اوایل سال، حکومت را وادار کرد به آنها توجه کند.
آنکه به خاطر عدم توانایی تحمل مشکلات از ایران جسته و اکنون دلتنگی اینجا را دارد، بهتر است با همان عکس ها و ترانه های خاطره انگیز خودش را تسلی دهد...
اما آنکس که براستی برای زنده ماندن مجبور شده ایران را ترک گوید و دغدغه ای جدی و ژرف برای اینجا دارد، حساب اش جدا است! او باید به طور جدی بفهمد همان روزی که از جامعهی اینجا خارج شده، ایران دیگر آن ایرانی نیست که او می شناخته است، بلکه صرفا از طریق گفته ها و شنیده هایی که بسیار غرض ورزانه هستند، از اینجا خبر دارد. به همین خاطر دیگر حق و اجازهی اظهار نظر در مورد وضعیت اجتماعی ایران را به خود نخواهد داد و به دلیل اینکه «براستی» امکان بازگشت به ایران را ندارد، در فعالیت های بلند مدت فکری و فرهنگی ارتباط راه دور خود را با ایرانیان حفظ کرده و در پی پرداختن به معضلات در سطحی کلان و بنیادین خواهد بود.
دغدغهی ما چنین است که دیگر نمی خواهیم اشتباه هولناک ۴۰ سال پیش پدران خود را تکرار کنیم. ما در عرصهی فرهنگ و تفکر و آموزش، جنگجویی تراژیک و سختکوش هستیم، با نگاهی بلند مدت و تاریخی، به طور بنیادی به معضلات جامعه پرداخته و روح ایرانی را قربانی آرزوها و منفعت کنونی خود نمی کنیم.
زمانه زمانهی دیگریست. ما در زمانهای زندگی میکنیم که تکنولوژی بسیاری از بخشهای زندگی را آسانده و یکجورهایی
میتوان همهی ما را معتاد به آسودهگرایی دید. همین نوشتهی شما دربارهی از خودگذشتگی و نمیدانم کوشیدن پیوسته
و جانفرسا و بلندمدت پس از خواننده شدنش یک جور لرزهی ناخوشایند روی من انداخت. چگونه میخواهید در این زمانه که
هر آن یک تکنولوژیِ نوین میتواند زندگی ما را از بیخ و بن دگرگون بسازد خود را پایبند به چنین آماج سختی بکنیم؟ و سود آن چیست؟
یک ویدئو چند روز در تلگرام میدیدم گویا برای لبنان بود که همزمان خندهآور و گریهآور بود. یک کسی با هیجان داشت میگفت که آره
من زندگی خودم را در آمریکا ول کردهام و برگشتهام میهن ام و آمادهام تا پای جان بجنگم و آنرا درست کنم و درست همینجا یک
پیرمرد سالخوردهای آنور میگوید: خب احمقی دیگه ..!
و چرا به شما دروغ بگویم, من هم همچو کسی را نابخرد میبینم. ما در سدهی بیست و یکم چند چیز آموختهایم:
۱. یک, زندگی کوتاه است.
۲. جهان پس از مرگی در کار نیست.
۳. با پول میشود از نقطهی کثیف A به نقطهی زیبای B رفت.
اینک به من بگویید, با آگاهی و دانش به این سه, چرا کسیکه اندکی خرد دارد باید خود را به این همه رنج و درد بیاندازد
که میهنش را درست کند, و چرا نه بلند شود از اندک زمانی که دارد بهره گرفته و بار خودش را ببندد؟
اگر مزدک اینجا میبود میدانستیم یک چیزی در این مایهها که اگر همه اینکار را کنند آنگاه جامعه از هم فرومیپاشد و ... میگفت
و حق هم میداشت. گیر کار اینجاست که ما ایرانیان, شاید بوروانهی بسیاری کشورهای دیگر, یکجور فرهنگ "زرنگی" داریم
که میگوید بگذار دیگران بسازند و بکّارند, ما میخوریم و میرویم.
به دید من این فرهنگ «خودخواهی» هر چه جلوتر میرویم در همهی کشورها افزایش میابد, چرا که بازدارندههای آن که در گذشته
دین, فرهنگ, آیین, غیرت و ... بودهاند روز به روز کمرنگتر میشوند و ارزشهای امروزین در پول, دارایی, خودنمایی (اینستاگرم, و ..),
و دم را غنیمت شمار اند. بویژه که یک سایهی سنگینی از گرمایش زمین و آیندهی تیره و تار و نمیدانم روباتهای جهانگیر هم آنجا
در ناخودآگاه همهی ما ریشه دوانده و کمتری کسی آینده را پاک و روشن میبیند و من میتوانم بگویم, با بیشترین بیگمانی, که هتّا
آنهایی که آینده را خوب میبینند هنوز نمیتوانند آینده را "پایدار" هم ببینند.
اینها را خوب بهمسنجید با نیاکان ما که دستکم آینده را بسی پایدارتر میدیدند و چیزهای یکبار مصرف نداشتند و زندگی اشان
دستخوش دگرگونهای انقلابی تکنولوژی نمیبود.
اینها هر آینه ریشهشناسی میباشند و اینکه «راهکار» چیست یک پرسمان دیگر باشد. من راهکاری بسیار خوب برای همهی
اینها دارم و آنهم در پیوند با جاودانگی (گفتگوی دانشیک) - برگ 2 میباشد.