البته در مثل مناقشه نیست مهربد گرامی ولی یک دیدگاه compatibilism هم وجود دارد که اراده آزاد و تعلل را سازگار میداند.
البته در مثل مناقشه نیست مهربد گرامی ولی یک دیدگاه compatibilism هم وجود دارد که اراده آزاد و تعلل را سازگار میداند.
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound
به نام هستی هستی بخش
در بیابان فنا گم شدن اخر تا کی /ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم
اخیرا به نام عقل و به کام جهل به کرار نوشته وبیان میشود که ما برای وجود خدا دلیل عقلی و علمی نداریم و اعتقاد به خدا را در زمره توهمات و خرافات دوران جاهلیت بشر قلمداد میکنند .
این نوشتار به فضل و مدد حضرت حق تمام مدعیان خرد را در بطلان این ادعای ساده اندیشانه و سطحی انگارانه به چالش میکشد و اثبات خواهد کرد که انچه مدعیان خرد به عنوان خدا نفی میکنند سایه و شبهی از خداست و حقیقت وجود خداوند اساس علم و خرد است و عقل و خرد ناچیز بشر در هر سطحی که باشد تنها جلوه ای اندک از مطلق علم و خرد است و تمام موجودات خواسته و ناخواسته در هر نفس و در هر اندیشه مشغول عبادت حضرت حق هستند و هر حق طلبی و جهل ستیزی خود به طور برجسته رکوع و سجودی بر استان حقیقت محض است .
در این نوشتار ابتدا به اثبات خداوند پرداخته خواهد شد و سپس به ضرورت و فایده خداپرستی اشاره خواهد شد .امید که عنایت حضرت حق این حقیر را مددکار باشد یا به عبارت دقیق تر بنده با عمل و نیتم مشمول مدد ذات اقدس اله قرار گیرم زیرا عنایت خدا در تمام ارکان هستی جاری است و این ما هستیم که باید در مسیر درست قرار گیریم تا قادر به دریافت فیض خاصه الاهی گردیم .
هر چه هست از قامت ناساز ماست /ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
اثبات خداوند
قدم اول
ما به عنوان انسان قادریم در دو سطح مادی و معقول وجود خود را حضورا درک کنیم یعنی در سطح محسوسات ما با تماس ملموس و نیز وجود غرایز طبیعی که با حیوانات مشترکیم متوانیم بودن و وجود خود را دریابیم مثلا ما وقتی گرسنه و تشنه میشویم درک میکنیم که وجود داریم و برای این وجود داشتن احتیاج به استدلال نداریم .
در سطح دیگر ما با اندیشه و خود اگاهی خود را یک موجود اندیشمند که قادر است خود و موجودات دیگر را درک و تجزیه و تحلیل کند حضورا درک میکنیم و برای این حقیقت نیز احتیاج به استدلال نیست زیراهمین که در ذهن خود و ویژگیهای خود را ارزیابی کرده و سبک سنگین میکنیم یا گاهی در اموری شک یا یقین میکنیم و قادریم خود را با موجودات دیگر مقایسه کرده و جایگاه خود را دریابیم دلیل بر خود اگاهی است .
قدم دوم
در قدم دوم ما علاوه بر درک حضوری خود میتوانیم با تکیه به همین وجود ملموس و معقول خود، وجود موجودات دیگر را به اثبات برسانیم به این معنی که ما با استفاده از قوای حس و قوه عقل موجوات را از طریق تاثیر و تاثری که میتوانند بر ما داشته باشند درک میکنیم .همچنین ما از طریق تعامل و تبادل اطلاعات با انسانهای دیگر میتوانیم ثابت کنیم که انسانهای دیگر نیز با مراتب مختلف مانند ما قادر به خود اگاهی و درک دنیای خارج از خود هستند
قدم سوم
ما با استفاده از نیروی تعقل و تجربه میتوانیم اثبات کنیم که همه موجودات عالم یک دست نیستند بلکه بسیار متنوع هستند و این تکثر به مدد علوم تجربی و علوم فلسفی به اثبات رسیده که ازساده ترین عناصر مادی شروع و به امور فرا مادی مانند قوانین فیزیکی و قوانین اخلاقی و فطری ختم میشود .اما در کنار این تکاثرو اختلاف ما چند وجه اشتراک کلی در مجموعه هستی شاهد هستیم :
۱.همه موجودات عالم ممکن الوجود هستند یعنی وجود انها ضروری و ازلی و ابدی نیست بلکه انها اول نبوده و سپس موجود شده اندو سپس از ان صورت خاص معدوم میشوند و برای این تحقق و موجود شدن نیاز به عاملی فرا تر از ذات خود دارند تا انان را به عرصه وجود برساند زیرا در غیر این صورت میبایست همیشه موجود میبودند و این که اول نبودند و بعدا موجود شدند یعنی عاملی در این شکل گیری انها دخیل بوده و این یعنی فقر ذاتی برای موجود بودن
۲.اشتراک دوم این است که تمام موجودات در اصل بودن و هستی داشتن مشترک هستند یعنی معدوم نیستند و علامت مشخصه این که انها معدوم نیستند این است که قادر به تاثیر و تاثر در موجودات دیگر هستند و بدین شکل موجودیت خود را به اثبات میرسانند .
ما با کمی دقت متوجه میشویم که این قابلیت تاثیر و تاثر در موجودات یکسان نیست و بسیار متفاوت است و ما هر چه از موجودات ساده به سمت موجودات پیچیده حرکت میکنیم قابلیت تاثیر بر دیگران اقزایش و میزان تاثیر پذیری کمتر میشود مثلا جامدات بیشتر تاثیر پذیرند تا تاثیر گذار ولی انسان قابلیت تاثیر گذاری اش بر موجودات بیشتر از تاثیر پذیری ان است و این به خاطر قدرت تعقل است و تعقل خود امری فرا مادی است بنابر این ما در سطح مجردات و امور فرا مادی شاهد تاثیر گذاری بیشتری خواهیم بود مثلا کل مجموعه زمین تحت تاثیر قوه جاذبه زمین قرار دارد که یک موجود مجرد است
پس خلاصه این شدکه ما در کل نظام هستی شاهد یک مجموعه ممکن الوجود هستیم که دارای بینهایت مراتب وجودی هستند ولی همه در موجود بودن مشترک هستند و لی تفاوت انها به خاطر بهره وجودی انهاست که بیان شد همان میزان و قابلیت تاثیر و تاثر بر موجودات دیگر است
قدم چهارم
در مطالب گذشته بیان شد که کل مجموعه هستی یک مجموعه مشروط است که برای تحقق نیاز به علل وجودی خارج از خود دارد واین سلسله عللل نمیتواند تا بی انتها ادامه داشته باشد زیرا اگر چنین بود اصلا هیچ موجودی پا به عرصه هستی نمی گذاشت و از انجا که ما حضورا وجود خود را و با دلایل عقلی وجود دیگران را میتوایم درک کنیم پس یقینا سلسله علل به علتی ختم خواهد شد که او خود وجودی قائم به ذات است و وجودی مشروط ندارد این اصل عقلی دقیقا مشابه رابطه یک موجود با سایه ان میباشد به این شکل که وقتی وجود سایه برای شما محرز و مسلم شد شما میتوانی به یقین حکم کنی که این سایه نشان از یک موجود حقیقی دارد و محال است سایه باشد ولی صاحب سایه نباشد زیرا سایه در تمام ابعاد وابسته به صاحب خود است و نمی تواند وجود مستقل داشته باشد شما ممکن است در کیفیت و نوعیت صاحب سایه بتوانی تردید کنی ولی در اصل بودن ان نمی توانی تردید داشته باشی زیرا اگر بگویی من نمی توانم از وجود سایه به وجود صاحب سایه یقین کنم مخاطب به شما خواهد گفت من نیز در این که شما دارای قوه تعقل باشی شک دارم چون این امر از بدیهی ترین بدیهیات است .
قدم پنجم
حاصل مطالب گذشته این شد که ما یک مجموعه موجودات داریم به نام ممکن الوجودکه عین وابستگی و ربط به وجودغیر هستند و یک حقیقت داریم به نام واجب الوجود که قائم به ذات و علت العلل است که سر سلسله موجودات است و وجودش غیر وابسته است که با وجود اینکه ما مستقیما راهی برای درک این وجود نداریم ولی همین که موجودات مشروط برای ما اثبات شد وجود چنین واجب الوجودی برای ما قابل اثبات است .
اما اینجا سوال این است که چرا و چگونه است که این واجب الوجود نمیتواند علت داشته باشد واصلا ایا ممکن است وجودی بیعلت و ازلی و ابدی باشد ؟
این سوال را دو نوع میتوان جواب گفت :
1. از خاصیت خود موجودات که مشروط هستند و برای تحقق نیاز به علت نخستین دارند و همچنین به علت ممکن نبودن تسلسل بی انتهای علل میتوان به این نتیجه رسید که ضرورتا باید وجودی واجب باشد که خود فرا علت باشد مانند همان مثال سایه که عرض شد .
۲.با کنکاش در مفهوم و حقیقت وجود میتوان غنای ذاتی وجود را درک کرد به این صورت که:
چنان که قبلا بیان شد همه موجودات در یک امر مشترک هستند و ان نفس بودن و هستی داشتن است و ما این نفس بودن را وجود مینامیم که بیان شد مشخص ترین نشانه ان تاثیر و تاثر است و بیان شد که هر چه در مراتب وجود بالارویم از تاثیر پذیری موجود کاسته و بر تاثیر گذاری ان افزوده خواهد شد لذا اگر این قاعده را به قاعده قبلی مبنی بر علت العلل داشتن کل هستی اضافه کنیم متوجه خواهیم شد که این وجود و نفس بودن در سطح علت العلل به وجودی ختم میشود که تاثیر گذار مطلق خواهد شد و هیچ موجودی قادر به تاثیر گذاری بر او نخواهد بود و ما این وجود را اصل و خالص وجود مینامیم به گونه ای که دارای هیچ قید و حد و حدودی نخواهد بود زیرا حد ،مشخصه ماهیات است که خود در زمره ممکنات هستند لذا اصل وجود و به عبارت قبلی واجب الوجود، نفس بودن و هستی است و ما اگر خوب به حقیقت وجود دقت کنیم متوجه میشویم که اساسا وجود و بودن صرف نظر از هر قید و بندی یک حقیقت واحد است و ثانی ندارد یعنی ما فقط یک وجود و بودن داریم زیرا در تمام ماهیات و موجودات صرف نظر از چیستی انها به یک بودن اشاره میکنیم مثلا وقتی میگوییم :
اتم هست ،سنگ هست ،درخت هست،حیوان هست،انسان هست ،قوانین فرا مادی و اخلاقی هست ،خود اگاهی و تعقل هست و...در تما م این گزاره ها ما هر چیستی را به وجود و بودن نسبت میدهیم و در حقیقت چیستی هر موجود نشان دهنده حد و حدود و برخورداری از وجود است که معنای واحدی دارد وبیان شد شاخص ان قدرت تاثیر و تاثر بر موجودات دیگر است پس ما در اینجا یک معناو حقیقت ثابت داریم با بینهایت مراتب وجود مانند اینکه ما یک حقیقت داریم به نام آب که میتواند دارای اشکال بینهایت باشد مثل : قطره،رود،دریاو... که وحدت و کثرت اشکال اب به همان حقیقت واحد آٖب بودن بر میگردد پس ما در کل هستی یک حقیقت داریم به نام وجود که دارای مراتب بسیار است .
اما این اصل وجود طرف نظر از مراتب ان ازلی و ابدی است و نمی تواند دارای علت باشد :
ازلی است چون عرصه وجود به حدی گسترده است که اصلا جایی برای حقیقت دیگری باقی نگذاشته تا بخواهد علت او واقع شود به این دلیل که شما هر امری را در ذهن خود برای علت وجود تصور کنی ابتدا باید او را از عدم و نیستی خارج کنی و با این کار شما باید او را موجود فرض کنی نه معدوم و به محض تحقق این فرض شما ان علت را برای موجود فرض کردن نیاز مند اصل وجود قرار دادی لذا ما عقلا نمی توانیم برای اصل وجود علتی تصور کنیم که بتواند خارج از عرصه وجود باشد مگر عدم که عدم نیز اصلا یک اعتبار عقلی است که خود برگرفته و نیازمند تصور وجود است و مطلقا فاقد تاثیر و اثر است و کاری از او برنمی اید .
همچنین اصل وجود ابدی است زیرا بعد از وجود تنها عدم است و هرگز وجود به عدم تبدیل نخواهد شد زیرا بیان کردیم عدمی وجود ندارد و این مسئله دقیقا شبیه این است که شما بگویی ما به جنگ دشمن فرضی رفتیم و از ان شکست خوردیم .این چگونه ممکن است در صورتی که دشمن فرضی ساخته ذهن شماست و هیچ وجودی ندارد پس گونه ممکن است بر شما چیره شود وقتی خود وابسته به شماست .
بنابر این خلاصه کلام اینکه خالق هستی همان اصل وجود است که هم یگانه است و هم ازلی و ابدی و هم قادر مطلق و هم عالم مطلق و هر صفت کمالی که قابل تصور باشد هم اوست زیرا هیچ حقیقتی نمی تواند خارج از حیطه و سلطه وجود باشد .
قدم ششم
مشخص شد که خدا یک موجود انسان وار نیست بلکه نفس و حقیقت وجود است که تمام هستی در هر مرتبه ای تجلی و ظهور وجود هستند به همین خاطر به انان موجودات میگوییم یعنی حقایقی که بهره ای از وجود دارند و در حقیقت چیستی و هویت ان موجودات نشان دهنده میزان مرتبه وجودی انهاست .
بنابر این ما با اثبات خدا وحدت وجود را هم ثابت کردیم و اگر کسی اشکال کند که با این ترتیب باید هر موجودی خدا باشد .جواب این است که خیر در این دیدگاه همواره یک فاصله پر نشدنی بین موجود و وجود یا واجب الوجود و ممکن الوجود برقرار است و ان فقر و غنای ذاتی است لذا مرتبه وجود هرگز می تواند اصل وجود باشد .
اجازه بدهید مثالی عرض کنم یک شخص وقتی در مقابل چند ایینه در شکل و رنگهای متفاوت قرار میگیرد ما شاهد تصاویری مختلف از ان شخص خواهیم بود با این که او یک وجود است ولی هر ایینه با توجه به قابلیت خود انعکاسی از ان شخص ظاهر میکند . ونیز تمام این تصاویر با وجود اینکه دارای بهره ای از وجود هستند ولی مستقل نیستند یعنی هم بودنشان و هم حرکاتشان کاملا وابسته به شخص اصلی است پس انها در مقایسه با شخص اصلی نمی توانند وجود داشته باشند ولی در مقایسه با خودشان دارای وجود هستند چون از هم قابل تمایز هستند پس وجود حقیقی مختص همان شخص اصلی است و این تصاویر در حقیقت نمود هستند نه بود حقیقی زیرا وجود ان است که خود قائم به ذات باشد نه قائم به غیر پس این تصاویر موجودند نه وجود و موجودیتشان تماما وابسته به وجود است و چیزی نیستند جز جلوه و تصویری از همان وجود.
پس کل نظام وحدت اندر کثرت است .وحدت است در ذات و کثرت است در مراتب وجود که شامل تمام موجودات میشود
درست مانند حقیقت آب که با این که واحد است میتواند دارای اشکال و حجمهای مختلف باشد که وحدت و کثرت ان به حقیقت آب بودن باز میگردد .
نکته پایان اینکه:
ما از منکران خدا یک سوال داریم ایا وجود انها قائم به نفس است یا قائم به غیر؟ و ایا اصل وجود صرف نظر از چیستی میتواند علتی داشته باشد ؟
اما در مورد کسانی که به خدا معتقدند ولی وحدت وجود را منکرند سوال این است :
رابطه وجود و موجود یا واجب الوجود و ممکن الوجود چیست ؟
یعنی خدا چگنه موجودات را خلق کرده اگر موجودات تجلی اصل وجود نیستند پس ریشه و مایه اصلی خلقت چیست ایا ریشه ان وجود است یا عدم؟
اگر بگویید عدم که بطلان ان اظهر الشمس است زیرا عدم را یارای ان نیست که تولید موجود کن و اگر بگویی وجود است ادعای ما ثابت است زیرا هر موجودی ریشه در خود وجود دارد پس ریشه مخلوقات چیزی خارج از وجود نیست پس کل عالم هستی یک حقیقت واحد است و نظام خلقت نیز به طبع قدیم بودن ذات خدا مجموعه ای قدیم است که مدام در حال یک چرخش دورانی است که اغاز و پایان ندارد و ما تنها در نظام هستی شاهد تغیر و تحول در مراتب وجود هستیم نه خلق و عدم مطلق .
کاربرد اعتقاد به خدادر زندگی و تکامل بشریت
اگر معنی وحدت وجود درک شود مشخص میشود که تمام مراتب وجود حرکتی از قوه به فعل دارند و انسان نیز به عنوان موجودی که از دل طبیعت سر براورده و مرحله حیوانیت را پشت سرگذارده و به عالم تعقلات و معنویات رسیده و باید استعدادهای معنوی و عقلی خود را شکوفا کند به عبارت روشن تر انسان موجودی دو بعدی است که تا این مرحله را توسط طبیعت و غیر ارادی طی کرده و از این به بعدمسیر تکاملیش با اختیار دردو فاز محقق میشود .فاز اول کشف قوانین طبیعت است که به او قدرت خالقیت در عرصه عالم ماده میدهد و او را قادر میسازد تا به تعبیر ادیان مسجود ملایک گردد یعنی قوانین هستی را به مدد علم به سجده وادار کند و بتوانداز این امکان برای ساختن بهشتی موقت در این دنیا استفاده نماید .
فاز دوم نفی خصوصیات عالم حیوانیت است که در یک کلام خود خواهی و حفظ خود حتی به قیمت حذف دیگران و ارضاء تمایلات به هر شکل ممکن لذا با توجه به اینکه انسان در سلسله مراتب وجود بالاتر از عالم حیوانی است پس کمال او در پشت سرگذراندن این عالم خود خواهی است که در یک کلام نفی خود وتمایات خود خواهانه است برای رسیدن به دیگر خواهی است و تمام مکانیسمهای لازم برای این کارتوسط فطرت از درون ودعوت انبیا از بیرون برای طی این مسیر برای او فراهم گردیده واین بعد در حقیقت همان بعدی است که در ادیان به عنوان تمرد شیطان از امر حضرت حق مبنی بر سجده به ادم به عنوان موجودی خود خواه و خود بزرگ بین مطرح شده که قادر است انسان را از ان بهشت موقت که با علم بدست اورده به عالم خاک و اسفال السافلین باز گرداند ودر این فاز مسجود ملایک بودن هم قادر نخواهد بود او را مصون کند زیرا گاهی خود علم بشر را به نابودی میکشاند و او را مغرور تر میکند لذا تنها راه سعادت بشر در این است که هم ملایک را و هم شیطان را به سجده وادار کند و این است خواست خدا و راه تکاملی بشریت تمام تلاش ادیان نیز در همین راستا است تا انسان بتواند بر نفس خود خواه خود چیره شده و به عالم دیگر خواهی که خاص حضرت احدیت است برسد زیرا ذات واجب الوجود هستی بخشی مطلق است و ما برای نزدیک شدن به این مرتبه ناچار باید بر شیطان درون مسلط شده و قابلیت خلیفته الله شدن را داشته باشیم .
خلاصه کلام اینکه راه تکاملی انسان علم و اخلاق است و این نتیجه مستقیم اعتقاد به خداست و انسان برای پرواز به عالم معنا به دو بال علم اخلاق نیاز دارد و هرگز با یک بال (علم)نمی تواند پرواز کند .زیرا با خدا پرستی بدون منطق و عقلانیت امثال داعش سربر می اورد و بشریت را به نابودی میکشاند وبا علم بدون اخلاق به ساخت بمب اتم و سلاحهای کشتار جمعی برای بر اندازی نسل بشر میرسد.
از طرف دیگر با درک درست وجود و مراتب ان انسان جایگاه والای خود را در نظام هستی در خواهد یافت و متوجه میشود که هر نوع فعالیت درعرصه علم و اخلاق و دیگر خواهی خود حقیقتا و نه مجازا عبادت خداست وخدا پرستی و هر نوع خود خواهی حتی در قالب دین و خدا پرستی که دیگر خواهی را در پی نداشته باشد حقیقتا شیطان پرستی و خود پرستی است و مطلقا در زمره حق پرستی قرار نمی گیرد .
از خصوصیات دیگر این خداشناسی این است که تمام تمایلات و گرایشات طبیعی بشر را در جایگاه خود به حق میداند حتی تمایلات عالم حیوانی را ولی نه در جایگاه والای انسانی بلکه در همان مرتبه حیوانیت و اگر خواهان نفی ان تمایلات حیوانی است به خاطر رشد جنبه های دیگر وجود انسانی است مانند عمل باغبان که علفهای هرز را از اطراف گیاه اصلی بر میچیند تا گیاه اصلی بتواند رشد کند در حقیقت ما به نوعی دست به بقاء اصلح اگاهانه میزنیم به این معنی که تمایلات متعالی را رشد و تمایلات پست را حذف میکنیم تا به جای حیات حیوانی به حیات انسانی برسیم یعنی دنیایی که کمال من در خدمت به دیگران است نه حذف انها درست بر عکس عالم حیوانیت که دیگران را نفی میکنی تا خود را اثبات کنی ولی در اینجا خود را نفی میکنی و دیگران را برمیگزینی تا به خود واقعی برسی .
بنابر این ثمره و نتیجه این دیدگاه صلح د ر این دنیا و کمال معرفتی و عقول و حیات فرا مادی بعد از این دنیاست یعنی شما تازه بعد از مرگ عالم حیوانی در عالم انسانی متولد میشوی .
حال سوال این است ما حتی اگر به حیات پس از مرگ نیز باور نداشته باشیم ایا بشر با دیدگاه خود خواهانه به سعادت و زندگی صلح امیز میرسد یا با تفکر دیگر خواهانه ؟
از طولانی شدن مطلب از همه عزیزان عذر خواهی میکنم و همه دوستا ن را به حضرت میسپارم
در پایان پست را با ابیاتی از خواجه حافظ مزین میکنیم
آدمی در عالم خاکی نمی اید به دست /عالمی دیگر ببیاید ساخت وز نو ادمی
خواب و خورت زمرتبه خویش دور کرد /انگه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
از پای تا سرت همه نور خد شود /در راه ذو الجلال چو بی خواب و خور شوی
وجه خدا گر شودت منظر نظر/زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
بنیاد هستی تو چو زیرو زبر شود /در دل مدار هیچ که زیرو زبر شوی
هشدار که گر وسوسه عقل کنی گوش /ادم صفت از روضه رضوان بدر ایی
با سپاس
وجود یا عدم وجود خدا، به فرض داشتن تعریف واحد از خدا، یک قضیه پیشینی یا آپریوری نیست که در مبحث عقلی بررسی بشه. به این معنی که اگر وجود خدا صادق فرض بشه، در هیچ کدام از براهین شناخته شده موجود، عدمش مستلزم تناقض نخواهد بود و برعکس.
بنابر این مبحث وجود یا عدم وجود خدا یک مبحث تجربی و استقرایی است و در این وادی، وجود هیچ ارجحیتی بر عدم نداره و به نظر میرسه بایستی وجود را ابتدا اثبات کرد. در صورتی که به جای خدا X قرار دهیم و این X هرچیزی باشه که شرط underline شده بالا رو داشته باشه، موضوع روشن تر میشه.
چو بخت عرب بر عجم چیره گشت --- هـمـه روز ایـرانیـان تـیـره گـشـت
جهـان را دگـرگونه شـد رسم و راه --- تـو گـویـی نتـابـد دگـر مـهر و مـاه
ز مـی نشئه و نغمه از چـنگ رفـت --- ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت
ادب خــوار شــد، هـنـر شـد وبــال --- بـه بستـنـد انـدیشـه را پـر و بــال
«توصیف فردوسی بزرگ از تازش اسلام به ایران»
خردگرایی و ایمان ستیزی
کلا هرچیزی رو که درباره قضایای پیشینی میدونی بذار یه گوشه و این مقاله رو بخون:
معرفت پیشین
هماکنون 2 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 2 مهمان)