• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 417

    جُستار: پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا می‌رویم؟

    Threaded View

    1. #24
      رهگذر
      Points: 1,498, Level: 21
      Level completed: 98%, Points required for next Level: 2
      Overall activity: 99.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      خداوند
      بی‌کمداشت
       
      Empty
       
      Thanks آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Sep 2018
      نوشته ها
      22
      جُستارها
      0
      امتیازها
      1,498
      رنک
      21
      Post Thanks / Like
      سپاس
      57
      از ایشان 28 بار در 20 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      1 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      به دید من یک "بیم" از تکنولوژی و پیامدهای ویرانگر
      آن اگر نهادینه شود, سودمند خواهد بود چرا که آدمی, بویژه امروزه, فرا‌اندازه خوشبین و خوشباور شده است, بدبینی
      اگر چه ناخوشایند, ولی کارآمدتر از خوشبینی بیجاست. بدبینی درباره‌ی گرمایش زمین, اگرچه براستی در کار نباشد, بی اندازه
      سودمندتر از خوشبینی بیجا و گفتن اینکه «طبیعت خودش خودش را درست میکند» است. فربودبینی با گرایش به بدبینی در
      بسیاری از این زمینه‌ها, بویژه آنهاییکه جهانی‌اند, خواستنی‌ست. برداشت نادرست نشود, به دید من "بدبینی" تا زمانی خواستنی‌ست
      که درباره‌ی گرایش کلی یک سیستم سخن میگوییم, ولی بدبینی در اینکه نمونه‌وار بگوییم آدمها بدسرشت و دژنهاد اند به هیچ روی
      خواستنی‌ نیست. من باور سختی به این دارم که دیگران تا اندازه‌ی بالایی هر آنگونه که شما می‌بَیوسید, رفتار میکنند. اگر در جایی
      زندگی کنید که می‌بیوسید امن است و کسی به کار کسی ندارد, این خود به خود رفتاری نهادینه در فرهنگ آن اجتماع میشود و
      بسختی دگرگون خواهد شد. بدبینی بیجا ازینرو خواستنی نیست و فردید از بدبینی به فندآوری و پیامدهای آن اینجا یک «نگرش محافظه‌کارانه و محتاطانه cautiously» است.
      «قدم اول در اصلاحات، انقلاب است».

      تلاش برای اصلاح سیستم تا زمانی که شعارش وابسته به «اصلاحات» باشد و نه «انقلاب»، نتیجتاً حکم آنتی‌بیوتیکی را دارد که تا مدتی محدود باعث سرکوب غده‌های اندک سرطانی خواهد شد. غده‌های سرطانی هم علی‌رغم این سرکوب، مقابل آنتی‌بیوتیک مقاوم‌تر («آن‌چه مرا نکشد، قوی‌تر می‌کند») و دوباره ققنوس‌وار از زیر خاکستر متولد می‌شوند.

      پاراگراف بالا جز تعریفی از «اصل اول» تاریخ از نظر کازینسکی نبود: این‌که راستادهی ما به ترندهای تاریخی، موقتی هستند و دوباره فساد از جایی بیرون می‌زند. اما اشاره‌ی کازینسکی به این اصل بسیار موجز است. نمونه‌های تاریخی از دو قرن اخیر، قرون تکنولوژی‌زده‌ی پسا-ماشین بخار، به‌وضوح حکم مثال‌هایی محکمه‌پسند را برای اثبات این اصل دارد. سعی می‌کنم در این پست به یک نمونه‌ی تاریخی اشاره کنم که نشان می‌دهد ما از زمانی به بعد نه‌تنها برای امور بزرگی چون تغییر رژیم‌ها، بلکه برای امور جزئی‌تر مثل حق رأی مساوی برای شهروندها (از فرودست و فرادست)، تنها زمانی به هدف رسیدیم که جنبش‌مان از ابتدا با هدف «انقلاب» شروع شد، و نه «اصلاحات».

      ما می‌دانیم که «شهروند» فی‌نفسه «شهربندِ» تکنولوژی و تمدن است؛ چون اساساً شهرنشینی بدون وجود حکومتی وابسته به تکنولوژی امکان‌پذیر نیست. از آنجا که بین پیشرفت و سازمان‌یافتگی تکنولوژی و پسرفت آزادی رابطه‌ی مستقیمی هست، پس شهروندها به‌مرور احساس محدودیت بیشتری کردند، و این احساس باعث شد تا میل به «آزادی» کم‌کم شکل بگیرد. این‌طور بود که شهروندها به‌وسیله‌ی رأی‌گیری خواستار حق رأی شدند تا بلکه روی سرنوشتشان کنترل پیدا کنند (گرچه ما سیستم‌هراس‌های تکنولوژی‌ستیز هنوز هم معتقدیم همچنان در بندیم، و تمام این انقلاب‌ها برای دموکراسی حکم گدایی‌کردن آزادی را از زندان‌بان داشت).

      «انقلاب باشکوه» در بریتانیا به سال 1668، باعث تشکیل مجلس اعیان و مجلس عوام شد. اینجا با یک «دموکراسی غیرمستقیم» روبه‌روییم شبیه به مجلس مؤسسان که نه خود مردم، بلکه طبقه‌ای به‌عنوان نماینده‌ی مردم (مجلس عوام) حق رأی دادن دارد. سال‌ها طول کشید تا طی شش مرحله، انسان‌ها (اکثریت دُوَلِ غربی) به دموکراسی مستقیم تن بدهند.

      1. در اولین قانون اصلاحات (First Reform Act) در بریتانیا، کم‌کم مشارکت شهروندها در امور سیاسی بیشتر شد. اما این رأی‌گیری بر اساس «میزان درآمد» مردها بود و حق رأی از کم‌بضاعت‌ها سلب شده بود.
      2. با تصویب دومین قانون اصلاحات (Second Reform Act) تعداد مشارکت‌کنندگان بیشتر شد.
      3. روستاییان هم حالا حق رأی دارند.
      4. تصویب قانون بازتویع به‌دلایلی باعث شد تا پارمان به شکل امروزی‌اش شکل بگیرد.
      5. حق رأی برای مردهای بالای 21 سال و زن‌های بالای 30 سال که مالیات می‌دادند رسمی شد.
      6. بالأخره تمام مردها و زن‌های بالغ، فارغ از جنسیت و درآمد، حق رأی دارند.

      قریب به صد سال (به‌طور دقیق‌تر، از سال 1832 تا 1928) طول کشید تا دموکراسی در انگلستان طی این شش مرحله شکل بگیرد، و قریب به صد سال طول کشید تا مجلس اعیان راضی شد تن به اصلاحات بدهد. دلیل واگذاری‌ها نه برای آن‌که طبقه‌ی اشراف دل‌سوز پینه‌ی دست کارگرها شدند، بلکه برای این بود که پینه‌زده‌ها هدفشان «انقلاب» بود.

      طی این دوره صد ساله، ما شاهد چهار شورش بزرگ در انگلستان بودیم که همه با هدفی انقلابی شروع شدند و نه اصلاح‌گرایانه. بیایید این‌ها را دلایل «درونی» بخوانیم:

      1. شورش لودیت‌ها در سال‌های 1811 تا 1816 (از قضا تکنولوژی‌زده هم بودند و می‌دیدند که چطور وجود ماشین برای منبع درآمدشان خطر ایجاد کرده است)
      2. شورش اسپافیلدز در سال 1816
      3. قتل عام پیترلو در سال 1819
      4. شورش سویینگ در سال 1830

      چند مورد دیگر مثل شورش هایدپارک و تأسیس اتحادیه‌های کارگری هم در این زمینه نقش داشتند.

      اما دلایل «بیرونی»، اشاره به انقلاب‌هایی دارد که نه در انگلستان، بلکه در کشورهای مجاور اتفاق می‌افتادند. پیروزی انقلاب‌های بیرونی و رسیدنشان به مدنیت بیشتر، باعث می‌شود تا مردم کشورهای مجاور هم اصطلاحاً جرأت انقلاب را برای کشورشان پیدا کنند. «اگر آن‌ها توانستند، پس ما هم باید بتوانیم». دو نمونه از انقلاب‌های بیرونی که باعث ترس حاکمان مجاور شدند:

      1. انقلاب فرانسه در جولای 1830
      2. انقلاب اکتبر روسیه در 1917

      این‌ها همه دلایلی بود که باعث شد تا مجلس اعیان و طبقه حاکم بر انگلستان، از ترس انقلاب (بدتر) به اصلاحات (بد) تن بدهد. با این کار، حداقل بخشی از قدرت را به نفع مردم از دست می‌داد، اما در غیر این صورت کل قدرت را.

      از این مقدمات، همان نتیجه‌ای را به‌طور تقریبی می‌توان گرفت که در اول پست نوشته شد: این‌که «قدم اول در اصلاحات، انقلاب است».

      البته از یک مثال نمی‌توان در یک تعمیم شتاب‌زده گفت که تمام اصلاحات نتیجه‌ی انقلاب‌ها و استفاده از قوه قهریه بودند، اما مثال‌های دیگری از چگونگی به مدنیت رسیدن کشورهای آرژانتین، آفریقای جنوبی و سنگاپور در همین قرن بیستم اثبات‌کننده «اصل اول» تاریخ هستند. بازگویی تاریخ این کشورها به اندازه تاریخ اصلاحات در انگلستان طولانی است، اما همین انگلستان را به‌عنوان مشت نمونه‌ی خروار داشته باشید.

      راستادهی برای یک امر بدیهی مثل حق رأی، با این همه زحمت و خون‌ریزی همراه بود. حالا سیستمی به بزرگی تکنولوژی را تصور کنید که نابودی‌اش برای حاکمان دیگر بحث بر سر اصلاح (بد) و انقلاب (بدتر) نیست، از قضا «بدترین» اتفاق ممکن است. نابودی تکنولوژی یعنی این‌که ترامپ‌ها هم عریان بیایند در جوامع جمع‌گرای ما زندگی و بی‌کاندوم زیر درخت سیب با همسرانشان جماع کنند؛ یعنی انسانِ خو گرفته به سرمایه‌داری که به‌راحتی می‌تواند اندازه لویی شانزدهم غذا بخورد هم ساعت‌ها برای جست‌وجوی غذا راه برود.

      دیگر نهادینه کردن بدبینی و خودآگاه کردن مردم نسبت به ضررهای تکنولوژی، فایده‌ای دارد؟ ضمن این‌که افرادی مثل تریستن هریس که سازمان‌هایی مثل Humane Technology تشکیل داده‌اند و به سِمَت‌هایی مثل «اخلاق‌گراهای بخش طراحی گوگل» منصوب شدند، هنوز برای راستادهی تکنولوژی راه به جایی نبردند، و نخواهند برد. تکنولوژی در ازای آن، به ما سرگرمی‌های میلیارد دلاری و یک بسته پاپ‌کورن و موقعیت‌های شغلی نوین (و به‌طورکلی، افیون) می‌دهد، و گاهی وقت‌ها هم در ازایش به ما دغدغه‌های اجتماعی کم‌اهمیتی مثل حقوق حیوانات و رنگین‌پوست می‌دهد تا حس انقلابی‌گری و طغیان‌مان ارضا شود. این‌گونه است که هشدار تمام منتقدین و طبقه‌ی نخبه فراموش می‌شود. سایر افراد این طبقه هم که به چشم می‌آیند، ژورمالیست و روزماله‌نگارهایی‌اند که با دم‌تکانی برای ارباب‌های متمدن امرار معاش می‌کنند، و بعید است کسی مثل پرومته بیاید گرما را از خدایان بدزدد و به ما ساده‌دل‌ها و آدم‌ معمولی‌های بی‌خبر تحویل دهد.

      کازینسکی هم به‌درستی اشاره کرد که اگر من می‌خواستم مانیفستم را به‌طور عادی و بی‌سروصدا چاپ کنم، هیچ تأثیری بر مردم نمی‌گذاشت. باید چند بمب‌گذاری انجام می‌شد تا شاید این صداهای بلند به انسانی که هندزفری در گوش گذاشته برسد.

      به دید من زندگی در نهاد یک پرسمان ژرف میباشد از اینکه «چرا ما اینجاییم؟»
      و آماج آدمی, یا بهتر بگوییم, خودآگاهی پی بردن به این چرایی‌ست. در این رهگذر, ما بخت اندک, ولی گرایندی, برای پاسخ به این
      پرسمان هستی‌شناسانه داریم و ایستار بغرنج کنونی را میتوان چرخشگاهی (turning point) در این راستا دید, که یا آدمی, با یاری
      بخت و کوش و هوش اندک شماری, از آن ترا میگذرد یا اینکه به دست آفریده‌های خود خود را نیست و نابود میکند. از آنجاییکه ما
      چه تکنولوژی بجا بماند چه نه, محکوم به مرگ میباشیم, ولی از گذر فندآوری و با کوش و هوش آماجیده, بختی برای نامیرایی و واگشایی
      این پرسمان و دیگرها داریم, پس خود‌به‌خود, گزینه‌ی «کوشیدن در راستادهی», دستکم برای من مهربد, گیراتر و خواستنی‌تر و فرنودین‌تر خواهد بود.
      «چرا ما اینجاییم؟» هم سؤالی است که به نظر من بشر امروز بیش از هر زمان دیگری گرفتار آن شده، و احتمالاً اتحاذ زندگی بدوی‌گراها کم‌کم این سؤال را در ذهن انسان کم‌رنگ کند.

      ما همه محکوم به مرگ هستیم، اما باید در چگونگی مرگ‌مان تا حدودی کنترل داشته باشیم. هیچ‌کس دوست ندارد هیزم آتش سیاست‌مدارها برای جنگ‌افروزی در خاورمیانه‌ای باشد که هیچ کنترلی روی آن ندارد، و هیچ‌کس در سوریه از این‌که وسیله آزمایش سلاح جدید رفیق پوتین باشد لذت نمی‌برد. من ترجیح می‌دهم طعمه‌ی گرگ‌های جنگل شوم تا این‌که طعمه‌ی آلودگی هوا، بمب اتم، سرطان، افسردگی، غذای بی‌کیفیت و... شوم که در انتخابشان هیچ نقشی نداشتم و حتی فرصت دفاع هم در برابرشان به من داده نشده. ضمن این‌که طعمه‌ی گرگ شدن خطری نیست که هر لحظه انسان نخستینی را تهدید کند، اما معایب تکنولوژی در تمام لحظه‌ها انسان آخرین را تهدید می‌کنند.

      بااین‌حال، شما اعتقاد دارید که ما برای جواب به این پرسش باید پیشرفت کنیم، و زمانی که پیشرفت شما به معنی محدودیت و مرگ/افزایش عمر «غیرداوطلبانه» ماست، باید چه کرد؟ همان مثالی است که کازینسکی از دعوای دو فرد بر سر صدا و نویز رادیو می‌زند. اگر رادیویی وجود نداشت، این نزاع هم وجود نمی‌داشت. همان‌طور که اگر ماشینی هم وارد بازار کار نمی‌شد، شورش لودلیت‌ها ایجاد نمی‌شد.

      این گزینه را اخلاقی نمی‌بینم که برای جواب به یک پرسش که در گرو پیشرفت تکنولوژی است، زندگی بقیه غیرداوطلبانه تباه شود.

      Who Watches the Watchmen نیز راهکار دارد: سه نیرو که هر یک دیگری را می‌پایند.

      و البته امیدوارم برای این بخش هم بعد شفاف‌سازی کنید؛ چون مقابل هر کدام از این نیروها هم دوباره همان سه پرسش سابق قرار می‌گیرد. ضمن این‌که چه تضمینی هست که آن سه نیرو، در حکم تک سلولی، توانایی پیش‌بینی عمل بعدی سوپرارگانیسم را داشته باشند؟ یادآوری این بخش که در یکی از پانویس‌های مقالات کازینسکی آمده لازم است، و البته که شما بهتر به این قضیه واقفید:

      ("Jay'N. Forrester of the Massachusetts Institute of Technology has shown that in the field of complex systems, cause-to-effect relationships are very difficult to analyse: hardly ever does one given parameter depend on just one other factor. What happens is that all factors and parameters are interrelated by multiple feedback loops, the structure of which is far from obvious ....
      پ.ن 1: حکایت کرد مرا دوستی که در علم ید بیضا داشت و در شرح کازینسکی رأی بینا: «که من در کوتاه مدت لیبرال هستم و در بلند مدت بدوی‌گرا». به لیبرالیسم کمک می‌کرد تا جهان یکپارچه شده و سیستم تکنولوژی آسیب‌پذیرتر شود؛ یعنی ارتباطات گسترده‌تر شده، مبادلات تجاری جهانی‌تر شده، مرزها کم‌رنگ‌تر، و به معنای تحت‌اللفظی (نه فقط معنای استعاری) به همان «دهکده جهانی» مک‌لوهان برسیم. این شبیه دیدگاه قصابی است که به گوسفندش علوفه‌ی بیشتری می‌دهد، نه برای رضای گوسفند، بلکه برای این‌که دو روز بعد که سر او را برید، گوشت بیشتری نصیبش شود. این نوع از «اصلاحات موقتی» هم دیدگاه جالبی است.

      پ.ن 2: این رویکرد اخیرتان هم برای من جای تعجب دارد مهربد عزیز. در واقع، انگار اصلاً نیازی نیست تا من این جواب‌های ناقص را به شما بدهم. شما همین استدلال‌ها را در همین تاپیک به‌خوبی نقد کردید.
      ویرایش از سوی Thanks : 01-07-2019 در ساعت 02:14 AM

    2. یک کاربر برای این پست سودمند از Thanks گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Mehrbod (01-08-2019)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    جُستارهای همانند

    1. گزین‌گویه‌ها
      از سوی Theodor Herzl در تالار هماندیشی
      پاسخ: 691
      واپسین پیک: 05-11-2015, 03:20 PM
    2. پاسخ: 18
      واپسین پیک: 09-01-2012, 04:16 PM
    3. اندر نکات امنیتی در ساخت ویلاگ
      از سوی Russell در تالار رایانه، اینترنت، تلفن‌های همراه
      پاسخ: 12
      واپسین پیک: 01-09-2012, 01:11 PM
    4. سفری به پناهگاه جیمز باندی ویکی‌لیکس!
      از سوی Dariush Rahazad در تالار دانش و فندآوری
      پاسخ: 2
      واپسین پیک: 12-17-2010, 08:27 AM

    کلیدواژگان این جُستار

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •