علاقه داشتم تا درباره زبان گفتوگو کنم، اما جسارتاً از این بیموضوع بودن «پاتوق شبنشینی» سؤاستفاده کرده و کمانک باز میکنم، که شاید یادآور کابوسهای گذشته باشه: دربارهی تکنولوژی.
قبل از اینکه پستهای شما رو درباره تکنولوژی و کزینسکی و ژاک الول مطالعه کنم (که تفسیر سنجیدهای از اونها داشتید و بابتش تشکر میکنم
)، مانیفست کزینسکی و یک سری متعلقات دیگه رو اخیراً و از قبل مطالعه کرده بودم، و طبیعتاً هنوز هم در حال جستوجو و خوندن آثار بقیه هستم. در پستهای اخیر و در واکنش به اونچه خوندید، احساس ناتوانی و ناامیدی دیده میشد. با این احساس بسیار همذاتپنداری میکنم، و میشه گفت حکم نوحی رو پیدا کردم که برای «اکملت لکم دینکم» توان ساخت کشتی نداره.
توییتر فارسی (با حضور کموبیش خارجیها، اپوزوسیوننماها، رهبران لندننشین ارزشیها، ژورمالیستها، بزککاران ج.ا، منور الفکرها، انقلابیون، براندازها و...)، نماینده طبقه نخبه ایران هست. اونچه در این فضا من میبینم، یادآور داستان «کشتی احمقها» از کزینسکی هست؛ عدهای درگیر دعوای بین جناح چپ و راست و برپایی سرمایهداری مبتنی بر اقتصاد آزاد (یا رسیدن به ایران فدرال و اعطای حق انتخاب به ایالات)، عدهای بهدنبال ملغای حجاب اجباری، عدهای به دنبال ستیز با همجنسگراییستیزی، عدهای هم ثبت احوالچی و... که به نظرم هر سیستمستیزی رو از طبقه نخبه که هیچ، بلکه از مردم عادی یا دانشجوی کافهنشینِ عینک تهگرد و پیپبهدهان هم ناامید میکنه. دغدغههای این طبقه نخبه (چه در ایران و جهان) اخلاقی و خیر هست، اما انگار همه «فیل در اتاق» رو نادیده میگیرند، که البته بیتقصیرند.
در این شرایط که به نقل از شما ما تک یاختههایی بیتأثیر روی این سوپرارگانیسم هستیم، احساس ناامیدی طبیعی هست (گرچه من از جهاتی هم امیدوارم که اینجا فعلاً جای گفتن نیست). سیستم شرایطی رو ایجاد کرده که نمیشه از اون جدا شد و کزینسکیوار زندگی کرد؛ چون همونطور که کزینسکی در مونتانا بود و دید که چطور جادهسازی در حال نابودی زیستبومش هست، تصمیم گرفت که دوباره به سیستم برگرده -- برای انتقام. اینطور نیست که خودخواهانه شخصی به طبیعت فرار کنه و تصور داشته باشه که دست سیستم بیرونی از مداخلهجویی قطع شده.
این مقدمهچینی از اونجا بود که بپرسم راهی برای کنار اومدن یا حل این تناقضات (بیانیههای ضدسیستم پشت سیستم) پیدا کردید، و بهطورکلی دیدگاهتون در این چند سال نسبت به این ماجرا عوض نشده؟