زبان تاجیک زبان ابوذر است:
روزی میراث عبدالرحمان عوف را پیش عثمان آورده جلوش روی هم انباشته بودند ، این مال آنقدر زیاد بود که بین عثمان و مردی که ایستاده بود حائل شد . عثمان گفت : امیدورام خدا به عبدالرحمان عوف خیر دهد، زیرا او صدقه میداد. میهمان نوازی می کرد و اکنون آنچه را که می بینید به جای گذاشت .
کعب : صحیح می فرمایید ای امیر المومنین ، حلال را به دست آورد و حلال را خرج کرد و حلال را به جای گذاشت ، خداوند به او خیر دنیا و آخرت را عطا کرده است.
ابوذر این ماجرا را شنید، غضبناک از خانه بیرون رفت ، در کوچه ها از پی کعب می گشت ، همچون شیری خشمگین ، در راه استخوان شتری را پیدا کرد ، برداشت و سراغ کعب را گرفت، سراپایش در آتش خشم می شوخت ، کعب شنید ابوذر دنبال او می گردد ، از ترس خود را به عثمان رساند، ابوذر نیز از پی او وارد شد. کعب تا چشمش به ابوذر افتاد برخاست و پشت سر عثمان پنهان گردید ، ابوذر استخوان شتر را بلند کرد و بر سر کعب آن چنان فرود آورد که سرش شکست و خون جستن کرد، سپس فریاد زد :
- ای یهودی زاده ! تو به مردی که مرده و این همه ثروت را به جا گذاشته می گویی خدا خیر دنیا و آخرت را به او بدهد ؟! تو برای خدا تکلیف معلوم می کنی ؟!