استدلالی هوشمندانه هست که میگوید, اگر اینرا بپذیریم که نژاد آدمی میتواند هرگز به جایگاهی فرابشریت / post-humanism دستیابد و
به آنچُـنان ترازی از تکنولوژی برسد که بتواند زندگی باستانی خود را مانندسازی / simulate کند, آنگاه احتمال بسیار بالاتری بر این
خواهد بود که آدمی هماکنون نیز به این تراز از تکنولوژی دست یافته و همهیِ ما در جهانی مانندسازی هستی داشته و مغزهایی
مانندسازی شده باشیم, تـا اینکه بگوییم ما خود همان آدمهای آغازین بوده و تنها در «آستانهیِ» دستیابی به جایگاه ِفراآدمی.
همهیِ نوشتار را میتوان اینجا خواند: Are You Living in a Simulation?
آنچه این فرجامیابی بدان دارد میپردازد در حقیقت گونهای نگرهیِ بازگشتنگرانه / retrospective میباشد که نخست
حالتی از آینده را درست و شدنی میانگارد, سپس فرجام میگیرد که اگر این حالت براستی درست باشد پس احتمال بالاتری
دارد که هماکنون رخ داده تا اینکه تنها در آستانهیِ رخ دادن باشد. در نگرهیِ جهانِ مانندسازی شده, این حالت نخستین خود بر دو
پیشانگاشت استوار میباشد: یک اینکه آدمی و یا هر تمدّن هوشمند دیگری اگر هرگز بتوانند به جایگاه فراآدمی و فراخود دست یابند, آنگاه به
احتمال بالا هماکنون دست یافته اند و در کنار آن دو, هر تمدّن اینچُنان پیشرفتهای از روی علّتهای گوناگون گرایش به بازسازی و مانندسازی
گذشتهیِ خود خواهد داشت و اگر این دو هر دو انگاشتهایی درست و منطقی باشند, آنگاه احتمال بسیار بسیار بالاتری خواهد رفت
که ما هماکنون نیز در همچون آیندهای جای داشته باشیم و تنها این باور ساختگی و دروغین را بداریم که براستی در سدهیِ
بیست و یکم بوده و براستی این خود ِ ما میباشیم که در آستانهیِ دستیابی و رسیدن به آن تراز پیشرفته از تکنولوژی جای داریم.
در نوشتار انگلیسی آنچه گیرایی ِ ویژه دیگری برای خود من داشته در گوشه پرداختن به پُرسمان سُترگ فندآوری بوده است و اینکه آدمی
یا هر تمدّن دیگری پس از نزدیک شدن به آستانهیِ ویژهای از تکنولوژی به چُنان ریسک بالایی از نابودی خود نزدیک میشود که این احتمال
که پس نه آدمی و نه هیچ تمّدن پیشرفتهی دیگری هرگز, یا دستکم تا به امروز از این آستانه گذر کرده باشد بسیار پایین خواهد آمد و از همینرو
جهانی که ما در آن زندگی میکنیم نه جهانی مانندسازی شده, بساکه جهانی راستین و زمان آن زمانی حقیقی و نزدیک به ۱۳.۷ میلیارد گذشته از مِـهبانگ میباشد.
نکتهای در اینجا شایان بازگوییست و آن اینکه فرجامیابی نامبرده نوآوری آنچنان ویژهای در خود ندارد و نمونههای فراوانی از این شیوهیِ
فرجامیابیِ بازگشتنگرانه تاکنون ساخته و نگرهپردازی شدهاند. برای نمونه, به همین شیوهی فرجامیابی میتوان انگاشت که بازگشت
به گذشته نه تنها شدنی نیست هرگز هم شدنی نخواهد بود, زیرا اگر شدنی میبود, پس همین امروز میبایستی کسانی از آینده میان ما زندگی میکردند.
هر آینه این فرجامیابی از شدنی بودن سفر به گذشته آن اندازه که باید و شاید فرزام نیست و چند لغزش بزرگ در آن دیده میشود,
نمونهوار میتوان همواره انگاشت که اگرچه سفر به گذشته بدرستی شدنی است, ولی آیندگان از روی علّتهایی که برای ما روشن
نیستند هرگز به انجام آن دست نمیورزند; یا میتوان انگاشت که «نبودِ گواهی همان گواهی ِ نبود» نیست و به دیگر زبان,
همین امروز کسانی از آینده میان ما رفت و آمد میتوانند داشته باشند بی اینکه قصد آگاهاندن ما از آیندهآمدگی
خود را نیز بدارند و چون ما دربارهی ِ اینان نمیدانیم, این ناآگاهی را نبایستی به گواهِ بی چون و چرایی از نبود آنان جا بزنیم.
و سرانجام نیز همواره این احتمال بسیار ریز و اندک بجا میماند که ما براستی در
زمانرَج / timeline آغازین جای داریم و هنوز به تکنولوژی بازگشت به گذشته دست نیافتهایم.
نمونهیِ گیرایِ دیگری از فرجامیابی بازگشتنگرانه را میتوان «مغزهای بولتزمن» نامید. بولتزمن در این استدلال خود اینگونه میآورد که
اگر به افمارش / محاسبهی ِ احتمالها بپردازیم, این احتمال که همهیِ آنچه ما در این دم میدانیم و همهیِ آنچه از زندگی
خود و کیستی خویشتن به یاد میاوریم و نیز همهیِ آنچه دربارهیِ جهان پیرامون خود میدانیم تنها و تنها برآمدهیِ جایگیری جایگشتانه و
تصادفی ِ گاز و مولکولهایِ کهکشانی و پیدایش مغزی تصادفی از برهمکنش آنها باشد, این احتمال, بسیار بالاتر از آن است
که براستی کهکشانها در گوشه و کنار جهان ریخت گرفته بوده باشند و در دنباله کهکشان راه شیری و زمین پدید آمده و زندگی در روندی ۵ میلیارد
ساله فرگشت یافته باشد و در پایان و پس از رخدادن همهی این رویدادهایِ بسیار ریزاحتمال سرانجام آدمی پدید آمده و اکنون پُرسان و اندیشان دربارهیِ جهان باشد.
به زبانی دیگر, نگرش بولتزمن در این فرجامیابی این است که احتمال آنکه جهان هماکنون در گذر از مهبانگ و سرد شدن بوده و اینکه
پیوسته از جنب و جوش و برهمکنش تریلیونها پاریزگان اتمی سرگردان مغزهایِ گذرا در دمی پدید آمده و در دمی دیگر ناپیدا شوند بسیار
بالاتر از دگرگزینهیِ دیگر میباشد که براستی زندگی در روند بسیار کند و آهستهیِ فرگشت پدید آمده و به تراز آدمی انجامیده باشد.
مغزهایِ بولتزمن اگرچه نگرهای گیرا و سرگرمکننده, ولی باز به نسبت شکنندگی و ایرنگ بسیار بالاتری در خود دارد و نمونهوار میتوان به
گیر شناختشناسانهیِ ناجور آن پرداخت که اگر ما, یا من در جایگاه نویسندهیِ این نوشتهها براستی برآمدهیِ ریختگیری تصادفی میلیاردها
اتم و مولکول در فضا باشم, آنگاه این دانستگی من که مهبانگی رخ داده و فضایی در کار میباشد نیز خودبرآمدهیِ ریختگیری تصادفی همین میلیاردها اتم و مولکول
در فضا میباشد و ازینرو هیچ ارزشی شناختشناسانه نخواهد داشت و روی درستی این دانسته نمیتوان کوچکترین باوری افکند و این به ابدچرخشی پوچ و نافرنودین میانجامد.
لغزش سرشتین دیگر این نگره روش افمارش احتمالها میباشد و اینکه پیدایش تصادفی یک ترکیب یا آمایش بسیار پیچیده از مادّه بالاتر از پیدایش گام و گام و فرگشتین
همان ترکیب جازده شده است, هنگامیکه دانش آمایشیگان یا combinatorics پیدایش فرگشتین و گام به گام را بسیار بااحتمالتر میبیند تا یکباره و تصادفی و
ازینرو نگرهیِ مغزهای بولتزمن بیمانند به پادنگرهای که مدافعان نگرهیِ طرّاحی هوشمند میدهند نیست که در آن, احتمال اینکه یک هواپیمای بوئینگ خود به خود
و ناگهان از آمایش پاریزگان اتمی پیش روی پدیدار بشود را آنچنان ریز و ناچیز میبینند که این فرجام را میگیرند که پس زندگی هم نمیتواند همینجوری یکباره و خود
به خودی فرگشته! باشد; هنگامیکه روند فرگشت در حقیقت تنها دربارهیِ گامهایی خُرد و کوچک میباشد که درکنار هم و رویهمرفته, در درازنای زمانی بلند به پیدایش
جاندارانی زنده و هوشمند میانجامد و تصادفی بودن در آن تنها نقش راستادهی ( ِ تصادفی) روند را دارد و نه چیزی بیشتر و نه چیزی کمتر. به دیگر زبان, اگر همین
امروز به ۵ میلیارد سال گذشته بازگردیم و تنها جایگاه چند اتم را تغییر بدهیم, این تغییر بسیار بسیار ریز و اندک در گذر ۵ میلیارد سال روی هم انباشته
شده و میتواند روند فرگشت را آنچنان بدگراند که نه به پیدایش آدمی, بساکه به پیدایش جاندارانی بسیار دگرسان ولی همچنان هوشمند دیگری بیانجامد.
برای دریافت این بزرگشدگی ریزدگرشها میتوان به این آزمایش اندیشیک پرداخت که اگر نمونهوار کسیکه ۳۰ سال زندگی زناشویی داشته
و از خود ۳ بچّه دارد به روزی در ۳۰ سال گذشتهیِ زندگی خود بازگردد میتواند ببیند که در آن روز اگر پیش از بیرون زدن از خانه چایی روی لباسش ریخته
نمیشده و اگر برای عوض کردن لباس خود ۱۰ دقیقه زمان بیشتر نمیگذرانده پس در پایان روز همسر آیندهیِ خود را که در آنروز از شهری دیگر با دوستی
مشترک همراه بوده و از روی این ۱۰ دقیقه دیرکرد با آنان تصادفی برخورد پیدا میکند را هرگز ملاقات نمیکرده است و روند زندگی او برای همیشه و بژرفی دگرگون میشده است.
.