نوشته اصلی از سوی
Rationalist
نخست اینکه، من نگفتم رشته شما فلسفه است و یا برای امرار معاش به این مباحث می پردازید. فقط به طور کلی تلاش کردم تا با زبانی ساده، معنا و رویکردم را در گفتگو در این مباحث، و آنچه گفتگوی فلسفی خواندمش بیان کرده باشم. حال اگر در این راستا مایل به ادامهی گفتگو با من هستید، پیشنهاد می کنم پیش از اینکه
بخواهید در گفتگو از عشق و شعر، شاعران یا عرفا در بیان دیدگاه یا احساستان بهره گیرید، نخست با ساده ترین و سرراست ترین واژه ها، معنای عشق، ارزش و جایگاه شعر و شاعری و عرفان را آنطور که مدنظرتان است، تبیین فرمایید. به ویژه، در انتظار پاسختان به نخستین نقدهای پیشینم در مورد جایگاه شاعری و عرفا هستم.
در ادامه اگر در عملٍ به گفتگو نمایان شود که دغدغهی شما از جنس آن دغدغه هاییست که من تلاش کردم توضیح دهم، به طور مفصل می توانیم به چیستی "تنهایی"، جایگاه و عمل کردن به آن بپردازیم. چرا که تجربه، درک و دیدگاهم در این مورد هم متفاوت با شماست!
____________________________________
پ.ن: لازم است بیان کنم که تعریف و دیدگاه من از "فلسفه" و "فیلسوف" نسبت به آنچه که در آن مقالهام خواندید، تاکنون بسیار دگرگون شده است.
چنانچه مفاهمی چون دین، عرفان و شهود هم در آن، تحت یک سیستم فلسفی قابل پرداختن و تبیین هستند.
تعریف سر راست و ساده از عشق و شعر و شاعر و عارف..... بنظرتان این کار شدنی است؟ شما که به دنبال یک گفتگوی فلسفی هستید حتما نیک می دانید که بعضی از مفاهیم را نمی توان با بطور کامل تعریف کرد! افلاطون در رساله هایش مدام می کوشید که همین کار را انجام دهد . وی در رساله ی لاخس کوشید تا تعریف ِ شجاعت را پیدا کند و در رساله ی جمهوری تلاش کرد تا تعریف عدالت را دریابد! در حقیقت افلاطون گمان می کرد که کشف کردن ِ تعاریف نیز جز اهداف ِ اصلی فلسفه است! اما اینجا یک پرسش پیش می آید که آیا تعاریف کشف می شوند یا ساخته می شوند و آیا برای هر مفهومی یک تعریف راستین وجود دارد؟
و خب هنگامی که خواستم همان واژگانی را که از بنده خواسته بودید تا تعریف کنم را تعریف کنم! در همان ابتدا متوقف شدم که چه نوع تعریفی را می توان از این واژگان ارائه داد؟ آیا قراردادی هستند یا نه گزارشی؟!
برای نمونه همین "عشق" تعریفش قراردادی هست یا گزارشی؟ وقتی نیک به اطراف بنگریم هر احساس و کشش تند و آتشین و البته مثبت به یک فرد یا یک چیز را عشق می نامند!! و آیا این همان "عشق" است؟ اگر شما بتوانید هستی را تعریف کنید منهم می توانم عشق را برایتان تعریف کنم! چون من هستیِ هستی را در گروی عشق می بینم! و در حقیقت عشق را اصل و اصیل می دانم و هستی را زاده ی عشق.
در نگاه ساده و کلی یا بهتر است بگویم که از دید همگان، عشق از دل بر می خیزد و متولد می شود و هرکس که دل دارد پس توانِ عشق ورزیدن دارد و.... در حالیکه اگر به دنبال ِ عشق و حقیقت عشق برویم می بینیم که ابتدا عشق بوده و بعد دل! بقول ابوسعید ابالخیر:
سر نشتر عشق بر رگِ روح زدند
یک قطره از آن چکید و نامش دل شد
پس عشق آفریننده ی دل است و نه دل !
من حقیقت هستی را همان عشق می دانم .. اما در مورد شعر .. بنده در همین تارنما هم به آن پرداخته ام. برای نمونه:
https://www.daftarche.com/%DA%AF%D9%...html#post84008
وقتی شعور در آدمی به بالاترین حد خود می رسد شعر متولد می گردد! یا به عبارت دیگر وقتی که واژگان در کنار یکدیگر به بالاترین چم می رسند آنگاه چامه متولد می گردد!
در انتظار پاسختان به نخستین نقدهای پیشینم در مورد جایگاه شاعری و عرفا هستم.
بنده که پاسخ شما را در جستار ِ عرفان داده ام! نمی دانم منظورتان از نقدهای پیشین چیست؟!!