"مسلمانها همه اشان متعصبند"، "مسلمانان دگم اندیش هستند" "مسلمانان غیر منطقی اند" و........ حتما همه ی این جمله ها را شنیده که نه بلکه خودتان هم به زبان آورده اید. اینکه اینقدر راحت ویژگی هایی چون تعصب و دگم اندیشی و غیر منطقی بودن به یک جمعیت میلیاردی نسبت داده می شود نشانگر چیست؟ هوش و خرد بالای گوینده؟!! خیر بلکه نشانگر عدم خرد و منطق در شخص گوینده است و اینکه او به جای استدلال منطقی و خردمندانه روبه سفسطه گری آورده است ; "سفسطه ی فرد یکسان بین "!
سفسطه ی فرد یکسان بین که در آن از یک واژه برای تعریف و توصیف یک گروه از اشیا استفاده می گردد. برای نمونه استفاده از واژه ی با وفا بطور عام برای همه ی سگ ها ، استفاده از واژه ی مادر برای هر زنی که فرزند دارد و..... اما غافل از آنکه همه ی اشیایی که در آن گروه قرار گرفته اند باهم تفاوت آشکارا و نهان دارند و حتی ممکن است تفاوتهایشان بیش از اشتراکاتشان باشد. عده ای از فلاسفه ی یونان بویژه هراکلیتوس درمورد این گونه سفسطه بسیار هشدار داده اند و حتی هراکلیتوس پا را فراتر نهاده و خودِ یک شی را هم وابسته به زمان می داند ! وی معتقد بود که شما نمی توانید دوبار پا در رودخانه ای بگذارید زیرا قطره های آب رودخانه در بار دوم همان قطره های آب در بار اول نیستند!!
و اما امروزه اینگونه سفسطه ورزی ها را بیشتر از طرف کسانی شاهد هستیم که بیشتر از دیگران ادعای خردورزی و دانش و منطق دارند یعنی بی خدایان و بی دینان !
خوب است که دیگران هم برای نمونه بیایند و بگویند همه ی بی خدایان هرزه هستند و بی اخلاق هستند و اگر پرسیده شود چرا ؟ بگویند نشان به آن نشان که فلان بی خدا (برای نمونه سرین بدیعی که سمبل پستی و هرزگی است ) اینگونه است!! آیا این منطقی و خردمندانه است؟
البته من نمی گویم این طرف قضیه یعنی مسلمانان و خداباوران هم فرشته اند نه! عده ای از آنها هم متاسفانه گاهی به این سفسطه دچار می شوند هر چند ایراد اساسی عده ای از خداباروان بیشتر در اینست که احساس می کنند "حق مطلق " هستند!! و از اینرو چندان به آنالیز و بررسی دیگر آرا نمی پردازند بعبارت دیگر لزومی برای تحلیل و بررسی نمی دانند و آنطور که تاکنون از بحث با اهل دین چه مسلمان چه یهودی چه مسیحی متوجه شدم این بوده است که عده ای از آنان و نه همه ی آنان بیشتر تمایل به مونولوگ گویی دارند تا بحث.
نمی دانم شاید حق با سهراب سپهری باشد که سرود:
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم