یاختگان آدمی ابرسازوارهیِ آدمی را فراساختهاند و شما این را یک پیوند سودمند ِدوسویه میان یاختگان
و آدم میبینید که در سوی یاختگان به شانس فرازیست و بقای آنان را برای نمونه, اینگونه افزوده است.
بسیار خب, ولی در جاییکه یک هومن در جهان امروز اندام و یاختههای قلب خود را در جاییکه مینیازد
دور انداخته و آنرا با یک قلب مصنوعی جایگزین مینماید چگونه در این رشتهیِ پندارین شما گنجانده میشود؟
آیا در اینجا نمیتون دید که همین هومن, در جایگاه یک ابرسازواره, میتواند همهیِ بخشهایِ درونی
دیگر خود را نیز یک به یک, با چیزی دیگر جایگزین نموده و رشتهیِ میان خود و یاختگان اش را برای همیشه بـبُرد؟
آیا این به زیان یاختگان نیست که از بیخ با چیزی "دیگر" جایگزین شده و نیست و نابود بشوند؟
پس زمانیکه ما همین امروز همچون گسلی در رشتهیِ چیزها به چشم خود میبینیم, میتوانیم بی
کوچکترین گمانی فرجام بگیریم که هیچگونه باید و بایستگیای برای ابرسازوارهیِ فندین نیز در کار
نیست که هتّا بخواهد سازوارگان خود که همان هومنان زنده باشند را برای همیشه نگه بدارد. به دیگر زبان:
سود ابرسازواره همواره در راستای سود سازوارگان او پیش نمیرود و این ناهماهنگی تا آنجا میتواند
پیش برود که سود ابرسازواره برابر با زیان بیشین (maximal) سازوارگان باشد, که همان جایگزینی و نابودی ِ یکسره آنان است.