روز موعود فرا رسید. امام و 7.2 یار باوفایش* به صحرای نرقلا رهسپار شدند و قبل از یزید به کارزار رسید و از آنجا که با علم لدنی خود میدانستند که اگر همینجوری بجنگد به فناک میرود ، دستور داد قبل از رسیدن یزید ، دور تا دورشان را خندق حفر کنند. خندق حفر شد و یزید از راه رسید و صحنه را دید. امام از آنطرف خندق به یزید ریشخند میزد و او را دست می انداخت که "هاهاها دستت به من نمیرسد" ! یزید کمانش را در آورد و همه ی یاران امام را کُشت! امام که تصور نمیکردند تیروکمان به این زودی ها اختراع شده باشد ، رو به دوربین کردند و گفتند: "قاعدتا نباید...." که جمله شان ناتمام ماند و آن مظلوم متاسفانه در اثر برخورد تیر به ماتحت مبارکشان و در نتیجه‌ی آن خونریزی مغزی ، جان به نقی آفرین تسلیم کردند.

( * آن 0.2 جلوی 7 مال عسگری کوچولو است که چون شوشول نداشت ، آدم کامل حساب نمیشد)

از در جستجوی نقو