• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 401

    جُستار: بی خدا بودن چه حسی دارد؟

    Hybrid View

    1. #1
      دفترچه نویس
      Points: 471,639, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 2.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Most Popular
      سرور خویـشتـن
       
      Empty
       
      Mehrbod آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      لاجیکستان
      نوشته ها
      8,712
      جُستارها
      188
      امتیازها
      471,639
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      12,116
      از ایشان 21,650 بار در 7,581 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      62 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      قربان آخر این دانش که شبیه دیگر دانش ها نیست و مشکل هم همینجاست که علمِ عشق در دفتر نباشد! نمی شود این علم را در کتاب و دفتر یافت! بقول حضرت شمس این علم در هیچ کتابی یافت نمی شود و بخاطر همین او تمام کتاب های مولانا را به درون حوض انداخت و سالها بعد از این ماجرا حضرت حافظ چه خوب آن را توصیف کرد که :

      بشوی اوراق اگر همدرس مایی

      که علم عشق در دفتر نباشد
      به همین علت باید برای شناخت این علم دست به دامانِ عالمانِ این علم که همانا عرفا هستند شد چرا که آنها براستی عالمان عشقند و زندگینامه هایشان سراسر پر از عشق و شور و راز و رمز هستی است. در حقیقت زندگینامه های آنها تئوری علم عشق است!
      چیزیکه آزمایش‌پذیر نباشد, بسختی, اگر, باورپذیر است.






      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      وقتی شما بدنبال حقیقتی نیستید وقتی در بحث دوست دارید طرفتان به فنا برسد بوِیژه اگر مسلمان باشد.
      ...
      اما حداقل این سوال بنده را پاسخ دهید که براستی در این بحث به دنبال ِ چه هستید؟
      حقیقت چیزی جز برداشتی, امیدوارانه درست, از واقعیت نیست. رسیدن به حقیقت در اینجا بی معنی است, زیرا
      در سخنان شما حقیقتی یافت نمیشود, بساکه رازآلودگی بیشتر تنها یافت میشود که یک "جهان شگفت‌انگیزی" گویا
      هست که آزمودنی هم نیست و تنها به یک راه بسیار گنگ و رازآلودی میشود به آن دست یافت و
      روشن هم نیست پس از آن چه میشود, نامیرا میشویم, به خوشی ابدین دست میابیم, یا چه؟

      پس, حقیقت اینجا در دیگاه اینسوی گفتگو, همان پرداختن به واقعیت‌ها و دوری‌جویی از اینگونه کژروی‌ها است, چرا
      که آسان میتوان خود فریفت و آسان میتوان به بیراهه رفت, ولی سخت میتوان با واقعیت‌هایِ سرد و سخت روبرو شد.
      Secular این را پسندید.

      Sticky بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!

      —مزدک بامداد


    2. 2 کاربر برای این پست سودمند از Mehrbod گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Secular (01-19-2016),سارا (12-14-2015)

    3. #2
      سخنور یکم
      Points: 18,513, Level: 86
      Level completed: 33%, Points required for next Level: 337
      Overall activity: 6.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      آغازگر جُستار
      بدون وضعیت
       
      کنجکاو
       
      سارا آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Jun 2015
      ماندگاه
      زیر آسمان خدا
      نوشته ها
      695
      جُستارها
      19
      امتیازها
      18,513
      رنک
      86
      Post Thanks / Like
      سپاس
      288
      از ایشان 325 بار در 277 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      14 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      حقیقت چیزی جز برداشتی, امیدوارانه درست, از واقعیت نیست. رسیدن به حقیقت در اینجا بی معنی است, زیرا
      در سخنان شما حقیقتی یافت نمیشود, بساکه رازآلودگی بیشتر تنها یافت میشود که یک "جهان شگفت‌انگیزی" گویا
      هست که آزمودنی هم نیست و تنها به یک راه بسیار گنگ و رازآلودی میشود به آن دست یافت و
      روشن هم نیست پس از آن چه میشود, نامیرا میشویم, به خوشی ابدین دست میابیم, یا چه؟

      پس, حقیقت اینجا در دیگاه اینسوی گفتگو, همان پرداختن به واقعیت‌ها و دوری‌جویی از اینگونه کژروی‌ها است, چرا
      که آسان میتوان خود فریفت و آسان میتوان به بیراهه رفت, ولی سخت میتوان با واقعیت‌هایِ سرد و سخت روبرو شد.
      خب اینکه شما فرمودید که حقیقت چیزی جز برداشتی از واقعیت نیست، این دیدگاه ماتریالیست ها هست ولی خب دیگر آموزگان فلسفی از یونان گرفته تا اگزیستنسیالیست ها بین حقیقت و واقعیت تمایز قائل شده اند ها!

      اگر بخواهیم از دید ریشه شناسی به این دو واژه نگاه کنیم خب ریشه ی حقیقت "حق" و ریشه ی واقعیت "وقع" است و شما بهتر می دانید که حق# وقع !

      حقیقت به درستی و راستی اشاره دارد و واقعیت به امور ظاهری و بصری دلالت دارد. پس نمی توان این دو را یکی انگاشت !

      تعریفی که فلاسفه ی یونان مانند افلاطون از حقیقت و واقعیت داشته اند مانند همان تعاریفی است که در ادیان ابراهیمی و نیز زرتشت آمده است.

      اجازه بدهید یک نمونه ی تاریخی را برای روشنتر شدن بحث بیاورم:

      داستان حلاج را که می دانید او آمد و اسرار وجود و هستی و عشق را فاش کرد و در آخر محکوم به مرگ شد! او را به دار آویختند و در حالیکه هنوز زنده بود مثله اش کردند و در بالای دارش سنگسار شد و بعد از مرگش پیکرش را سوزاندند.

      خب در داستان حلاج واقعیت چیست؟
      واقعیت این است که حلاج را به نحو بسیار بدی شکنجه کردند و کشتند و حلاج بسیار بلا و سختی کشید و از زندگی اش هیچ لذتی نبرد و به بدترین شکل ممکن جان داد!

      حقیقت داستان حلاج چیست؟
      حقیقت این است که حلاج به بالای دار رفت تا به همه ی جهانیان در همه ی دوران ها بگوید که بالاتر از عشق هیچ چیزی نیست و برای رسیدن به عشق باید جان دهی و او با نثار ِ خونش جاودانه شد و نامش هنوز ورد زبان هاست!


      دکتر کدکنی چه زیبا در مورد حلاج سروده اند:
      در آینه دوباره نمایان شد
      با ابر گیسوانش در باد
      باز آن سرود سرخ اناالحق
      ورد زبان اوست

      تو در نماز عشق چه خواندی ؟
      که سالهاست
      بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
      از مرده ات هنوز
      پرهیز می کنند

      نام تو را به رمز
      رندان سینه چاک نشابور
      در لحظه های مستی
      مستی و راستی
      آهسته زیر لب
      تکرار می کنند

      وقتی تو
      روی چوبه ی دارت
      خموش و مات
      بودی

      ما
      انبوه کرکسان تماشا
      با شحنه های مامور
      مامورهای معذور
      همسان و همسکوت ماندیم

      خاکستر تو را
      باد سحرگهان
      هر جا که برد
      مردی ز خاک رویید

      در کوچه باغ های نشابور
      مستان نیم شب به ترنم
      آوازهای سرخ تو را باز
      ترجیع وار زمزمه کردند
      نامت هنوز ورد زبان هاست






    4. یک کاربر برای این پست سودمند از سارا گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      فدایی رهبر (02-09-2016)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    جُستارهای همانند

    1. پاسخ: 5
      واپسین پیک: 11-11-2013, 07:50 PM
    2. پاسخ: 72
      واپسین پیک: 10-26-2013, 02:02 PM

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •