روزی ابوالابتر به خدمت امام رسید و ایشان را بسیار گرفته یافت. امام را گفت: ای فرزند هرگز نداشته‌ام به قربانت چرا غمگینی؟ امام آهی کشیده فرمودند: اندیشناکم بر امّت جدّم رسولولا که چه بسیار ناسپاس و بیخردند. ابولابتر پرسید: چرا یا صاحب ذوالنعوظ اعظم؟ فرمودند:آگر یک هزارم آنچه را که پس از مرگمان در ضریح‌ها میریزند در زمان حیات به خودمان میدادند، بر کلّ جهان حکم فرمائی نموده احکام اسلامی-جماعی خدا را در سراسر جهان میپراکندیم.
ابوالابتر در گوشه‌ای نشست و با وسایل خیاطی سوسن آرام آرام به شکافتن خشتکش مشغول شد