واژه‌ی درخودمانده را من در اشاره به این پُست و با همان تعریف بکار بردم:

گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Ouroboros نمایش پست ها
انسان‌ها در مواجهه با ایده‌ها و پدیده‌ها سه تیپ گفتگوی درونی را با خود برقرار می‌کنند:
انسان نرمال: «چه احساسی درباره‌ی آن دارم». افراد نرمال از طریق بازخورد عاطفی خود با جهان ارتباط برقرار می‌کنند، و این وابستگی به فیدبک عاطفی اغلب آنها را به شدت محدود می‌کند.
جنون‌پیشه: «به چه کاری می‌آید؟» چه استفاده‌ای برای من و دیگران دارد. چگونه می‌توانم استفاده‌ی آن برای خود را حداکثری کرده، استفاده‌اش برای رقبای جنون‌پیشه‌ی دیگر حداقلی بکنم..
درخودمانده: «آیا حقیقت دارد»؟.

اکنون از خود بپرسید در برخورد با «اسلام» کدامیک از این سه واکنش را نشان می‌دهید؟ آیا به جستجوی کارکردهای اجتماعی و فردی آن برای مومنان و کافرانش می‌روید؟ آیا تسلیم احساس بلادرنگی که ایمان یا کفر به آن در شما پدید می‌آورد می‌شوید؟ آیا به جستجوی صادقانه و به دور از پیشداوری عاطفی حقیقت داشتن یا نداشتن آن می‌روید؟ موقعیت این سه گروه در جهان: جنون‌پیشه > نرمال > درخودمانده.
طی دو سال گذشته این ایده‌ای بسیار خام و سطحی به من کمک بسیار زیادی در درک پدیده‌های اجتماعی و غیراجتماعی پیرامونم کرده. به کاغذ درآوردن این ایده در قالبی شایسته محتاج فعالیت ذهنی بسیار متمرکز و سازمان‌یافته‌ای است که من هنوز فرصت و انرژی لازم برای آنرا پیدا نکرده‌ام. با اینهمه اینجا تلاش خواهم کرد تا امر گریزان از زبان را افسار بزنم و تعریفی جامع از این رهیافت، و اینکه چرا انتقاد شما (و کازینسکی) از آینده‌ی سیستم تکنولوژیک را پوچ می‌کند ارائه بکنم.