دورنمای آورده شده, روباتهایِ هوشمند یا تکینگی تکنولوژیک ( Technological singularity - WiKi ) هم به کمتر از صد سال آینده برمیگردد, نه هزار سال, و هم تنها یکی از دورنماهای آورده شده است,
هنگامیکهیِ همهیِ دورنماها و پیشبینیها به راههایِ همانند میانجامند و در هیچکدام, از آزادی آدمی بر سرنوشت خویشتن, چیزی بجا نمیماند.
اینجور فکر نمیکنم, همینجور است. چرا پنداشتید خود من بیرون از الگوی آورده شده میتوانم باشم؟
من پیشتر هم در اینباره روشنگری کرده بودم, از همان آغاز انگیزه و انگیختار (سبب و علّت) فعّالیتهای
من بگوییم در همین دفترچه و گسترش خردگرایی و ... در راستای برآوردن همین کمبودی
بودهاند که روی زندگی و سرنوشت خودم در یک ترازی ناخودآگاه, احساس میکردهام, اینکه براستی کنترلی ندارم.
و ازینرو نومیدانه و ناخودآگاهانه میکوشیدهام با پیوستاندن¹ خود به گروهی بزرگتر, در اینجا خردگرایان و دینستیزان, این کمبود را جبران کنم.
در «گفتمان تکنولوژی» سخن هرگز این نبوده که درختکاری بد است, یا پالایش و نگرانی
برای زیستبوم نکوهیده است یا پرداختن به نابرابریهایِ اجتماعی گوناگون به خودی خود ناپسند و
بیهوده میباشند, یا جانوردوستی از بیخ نادرست است, بساکه سخن این بوده که در برابر گرفتاری
بزرگتر که همان از دست رفتنی همیشگی آزادیها و دونرمای بیمناک تکنولوژی, اینها ارزش پرداختن و زمانگُساری ندارند.
به دیگر زبان, در برابر بیماری که دارد از سرطان جان میدهد, پرداختن به سردرد
و پادرد و کمردرد وی بجای درمان سرطان, کاری همزمان بیهوده و هم خردستیزانه است.
از همینرو آنچه شما مشکل دادهاید تنها همین ستیز با "هرز دادن انرژی" بوده است, نه با سرشت آن کارها:
نوشته اصلی از سوی Mehrbod
----
¹
این الگو و فعّالیتهایِ دینستیزانه و خردگرایانه در حقیقت یکی از هوشمندانهترین ترفندهای سیستم تکنولوژیک
است که در برابر کسانی همچون من, کسانیکه از روی نداشتن کنترل روی زندگی و سرنوشت خویشتن دچار آشوب
و آشفتگیای درونیاند ولی همزمان نمیتوانند خاستگاه این احساسات را در خود پیدا کنند, پیش میگذارد تا به
بهترین و هوشمندانهترین شیوه این انرژی را در راستای بهکرد خود سیستم بهرهبرداری کرده باشد. برای نمونه
جوانیکه نمیداند چرا ولی دچار حس یاغیجویی است را یافته و در برابر او یک مشت گزینههایِ فّعالیتهایِ اجتماعی
پیش میگذارد تا این انرژی را بتواند در راستایی سازنده خالی کرده باشد و گیرایی و ترفند هوشمندانهیِ سیستم در
این است که کس, در انجام این فعّالیتها دچار این احساس است که دارد با سیستم میستیزد
هنگامیکه در واقعیت دارد به بهکرد و پایداری سیستم کمک میکند! و این, در دیرزمان باز به پایداری و
بهکرد هر چه بیشتر سیستم و به دنبال, کاهش هر چه بیشتر آزادیهایِ خود او خواهد انجامید.
²
این احساس در بسیاری جاها بازنمود دارد. برای نمونه نبایستی از این نکته چشم پوشید که بسیاری از مردم کار
میکنند نه ازینرو که کار کردن را چیزی خوشایند دارند, بساکه چون جامعهیِ تکنولوژیک آنها را شرطی نموده که با کار
کردن احساس "سودمند بودن / being productive" پیدا کنند, ولی این روش بهینه و فرزام (perfect) نیست و
ازینرو پُرگاه میتواند دید که کارکن بجای انجام خود کار, [i]وانمود به انجام کار[i] میکند و این وانمود در ترازی نیمهخودآگاه انجام میپذیرد.
این وانمود به کار بجای خود کار, درست همین اثر را دارد که "احساس خوبی" میبخشد, ولی در دیرزمان به افسردگی
بیشتر میانجامد زیرا کس درمیابد که دارد بگونهای از زیر مسئولیتهایِ خود میگریزد و خودش را بگونهای دیگر تنبیه
میکند (جدا از این نکته که همین "نیاز به کار کردن" و "مسئولیتپذیری" خود برخاسته از شستشوی مغزی باشند).