نوشته اصلی از سوی
Mehrbod
=> خوشگذرانی از گونهیِ عشق و عرفان.
بایستی در کنار کام گرفتن از زندگی, با واقعیتها نیز روبرو شد.
چه خوشگذرانی ای قربان؟
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
بنده مدعی عشق خدا و عارف بودن نیستم! چون نیستم ! اما ای کاش بودم هر چند تحمل بارغمش خیلی سخت است و مردانِ مرد و چرخ گردون هم قادر به تحملش نیستند!باری که حملش ناید ز گردون
جز ما ضعیفان حامل ندارد
واقعیت زندگی حقیقت هستی را همین عرفا دریافته اند و بس دیگران همه سرگردان این دینای مادی هستند !
نوشته اصلی از سوی
Mehrbod
از همینرو هم من تفاوتی میان شما و بگوییم آنارچی نمیبینم, هر دو به یک چیزی که به
خودی خود اهمیتی ندارد چسبیده و از پرداختن به مشکل اصلی آن بیرون چشم پوشیدهاید.
خدای شما هم بود به شما پاداش میدهد, نبود میمیرید, پس این همه نیاز به گفتگو با دیگران دربارهیِ او
نیست, ولی میبینیم شما هم دارید میکوشید حقوق از دست رفتهیِ مردم مظلوم فلسطین را یک اندکی هم
شده ستانده باشید, هنگامیکه دوستان و برادران زحمتکش دارند با ساخت نمونهوار جنگافزارهای
بیولوژیکی و نمیدانم ابرهوشواره سرنوشت همهیِ فلسطینیها را همراه با خود شما رقم زده و به ناکجاآباد روانه میسازند.
میگویند روزی رهگذری ملانصرالدین را شبانه میبیند که دارد زیر تیر چراق برق دنبال چیزی میگردد, از او میپرسد
«ملا دنبال چی میگردی؟» میگوید «دستهکلیدم». رهگذر میپرسد «آنرا اینجا گمکرده ای؟» میگوید «نه در خانه». رهگذر
شگفتزده میپرسد: «پس چرا اینجا دنبالش میگردی!؟؟» که در برابر این ملا در میاید که «چون اینجا روشنتر است» ..!
--
ازینرو هم این احساس بسیار بهتری میبخشد که یکی بنشیند از حقوق
فلسطینیها دفاع کند, یکی دیگر هم بنشیند از حقوق از دست رفتهیِ یهودهای آشویتز-دیده,
گرچه هر دو در چهرهیِ کلان بیهوده باشند; ولی خب هر چه باشد این گفتگو "روشنتر" است.
می دانم که منظورتان به طور خلاصه و با زبان شعر می شود این :ما مردِ باطلیم در این رزم ِ بی شهید
جنگی که بین عاد و ثمود است جنگ نیست
در طول تاریخ همواره یک چیزی بوده است که آدمیان را تحت سیطره ی خودش بگیرد . در دنیای باستان سلاطین و پادشاهان بر مردم حکم می راندند و سرنوشت و زندگی آنان را در دست داشتند و در دنیای بعد از باستان و با ورود ادیان ، روحانیون و علمای دین قدرت را در دست گرفتند و بر مردم مسلط گشتند و حال تکنولوژی و مدرنیته !
براستی چه فرقی میان آنها هست در هر سه ، آدمیان اسیر هستند و تحت سلطه ! پس ریشه ی هر سه یکی است! گویی یک ماهیت و یک وجود است که هربار با نامی در این جهان ظهور می کند یکبار نامش را پادشاهی می نامند دگر بار نامش را دین می خوانند و حال به نام تکنولوژی خوانده می شود! ذات این موجود یک چیز است و آنهم خودخواهی و زیاده خواهی انسان !
بخاطر همین است که انسان تا با درون خودش به صلح نرسد در دنیای بیرون قادر به برقراری صلح نخواهد بود! آنهم صلحی که با ستیز آغاز شود !