این گرفتاری را بیشتر مردم دارند, چون مغز ما برای رویارویی با جهان مدرن نفرگشته. برای نمونه مانند شما میبینید
گهگاه میپرسند آمریکا پس چرا چنین و چنان میکند, گویی آمریکا دختر حسن آقا باشد که دربارهیِ خواستگارش تصمیم میگیرد.
آمریکا یک کشور درندشت است و یک ابرسازواره (superorganism) به شمار میرود و ازینرو نه مانند یک آدم فکر میکند,
نه رفتار. در یک کشور به این پهناوری ابرسازوارههایِ کوچکتری هستند مانند سازمانهایِ پژوهش و آموزش گوناگون
که اینها سودهایِ دم دست خودشان را هم دارند. در کنار این, جهانبینیهایِ پرشماری را هر کدام از اینها دنبال میکنند
و نمونهوار این یک دیدگاه پُرهوادار است که اگر همه یک اندازه "پیشرفته" باشند و برای نمونه به کشورهای واپسمانده
(بیشتر اسلامی) تکنولوژی را تزریق کنند, اینها خود به خود آدمهایِ خوب و درستکاری (بر پایههایِ سنجههای سیستم) میشوند.
من تعریف شما را نمیپسندم. آدم مدرن و نامدرن هم آنچنان نداریم, تراز پیشرفتگی تنها همگون نیست, اگرنه همه
کم و بیش مدرن به شمار میروند, هتّا دهقان روستای دورافتاده. جدای آنها میپندارم شما از بیخ نوشتههایِ من را نخواندهاید و
همینجوری دارید حدس میزنید که این از تکنولوژی بدش؟ میاید پس بایستی آدمهایِ سنتی را دوست داشته باشد,
هنگامیکه «گفتمان تکنولوژی» دربارهیِ چیز دیگریست و اینکه امروزه کسی آمیشوارانه بزید یا مثلا سوار خودرو نشود تا زیستبود را نیالوده باشد از دیدگاه
من کارهای بسیار کودنانهای به شمار میرودن و داستان کبک است و سر خود را در شن فرو بردن.
پ.ن.
گرچه "پوستخنده" تنها یک نگره است, میتواند "پوزهخند" هم بوده باشد و ریشهیِ پوزه هیچ روشن نیست همان "پوسته" بوده باشد.