• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    برگ 1 از 2 12 واپسینواپسین
    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 401

    جُستار: بی خدا بودن چه حسی دارد؟

    Hybrid View

    1. #1
      دفترچه نویس
      Points: 471,639, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 2.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Most Popular
      سرور خویـشتـن
       
      Empty
       
      Mehrbod آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      لاجیکستان
      نوشته ها
      8,712
      جُستارها
      188
      امتیازها
      471,639
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      12,116
      از ایشان 21,650 بار در 7,581 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      62 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      من تنها تا زمانیکه یک بچه‌یِ ٧ ٨ ساله بودم خداباور بودم و پس از آنکه کم کم بیخدا شدم, میتوانم این تفاوت
      احساسی را بگویم پیدا کردم و آنهم اینکه آزادترم, چون نیازی به پاسخگویی به کسی بزرگتر از خودم دیگر نمیدیدم;
      خدا جایگاهی پدرگونه داشت و درست مانند فیلم‌ها, در ذهن من همیشه یک پیرمرد موبلند و سپیدمو بود و همچنان است.

      از دید من شما دارید بیهوده زمانتان را دورمیریزید, خدا چه باشد چه نباشد روشنه کاری به کار من و شما ندارد; اگر خداباوری
      به شما حس خوبی میدهد, چرا که نه, خداباور بمانید. اگر به شما بیخدایی حس بهتری میدهد, باز هم چرا که نه, بیخدا شوید.

      Sticky بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!

      —مزدک بامداد


    2. 2 کاربر برای این پست سودمند از Mehrbod گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      dr.mcclown (08-15-2015),sonixax (08-16-2015)

    3. #2
      شناس
      Points: 333, Level: 6
      Level completed: 66%, Points required for next Level: 17
      Overall activity: 99.9%
      بدون وضعیت
       
      خالی
       
      dr.mcclown آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Aug 2015
      نوشته ها
      41
      جُستارها
      2
      امتیازها
      333
      رنک
      6
      Post Thanks / Like
      سپاس
      33
      از ایشان 23 بار در 19 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      1 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      سلام و روز بخیر (حداقل اون موقعی که اینو نوشتم روز بود:) )

      راستش وقتی پست قبلیمُ در پاسخ ارسال کردم (که البته چیزهایی در پاسخ به شما جا افتاده بود و عذر می‌خوام بابتش و علّت گستردگی موضوعات و کمی وقت بود) با خودم فکر کردم که آیا از اساس موضوع دور نیفتادم؟ فکر می‌کنم از احساس یک شخص خداناباور رسیدیم به دلایل وجود اون احساس و بعد هم تغییر جهت دادیم به سمت اینکه اصلاً وجود خدا لازمه یا خیر. ولی این واقعیتُ باید در نظر بگیریم که ذات سوال همچین چیزی رُ طلب می‌کرد. چون در توضیح سوال, سوالات دیگری پرسیده شده بود راجع به موقعیت‌هایی که یک شخص در طول زندگیش ممکنه با اون‌ها رو به رو بشه و لازم بحثی اتفاق بیوفته تا سوال اولیه واضح‌تر و قابل پاسخ داده شدن بشه.

      مثلاً اگر سوال "بی‌خدا بودن چه حسی داره؟" به صورت دقیق‌تری مثل "آیا یک خداناباور احساس آویزون بودن و رها شدگی نمی‌کنه؟" پرسیده بشه بهتر می‌شه بهش پاسخ داد. من اول سعی می‌کنم به مباحثی که گشوده شدن بپردازم بعد به این سوال دوم پاسخ خواهم داد.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      مثل گفته های پیامبر و امام که این مطالب عرفانی هم در آن بوده. وقتی شما می گویید "در قرن‌های اولیه بعد از ظهور اسلام" صحبتی از مباحث عرفانی نبوده خب این در تناقض قرار می گیرد با وجود افرادی چون کمیل ، حسن بصری و ابراهیم ادهم و رابعه و.......... خودِ همین حسن بصری چقدر شاگر داشت که هر کدامشان سر حلقه ی صوفیان بوده اند.
      من عرض نکردم "صحبتی از مباحث عرفانی نبوده" گفته من این بود که: در قرون اولیه صفاتی مثل مهربانی و زیبایی خدا در اسلام چندان مورد توجه نبودن و بیشتر بر پرهیز از گناه و زهد تاکید می‌شده.
      این خیلی تفاوت می‌کنه با چیزی که شما برداشت کردید. ما عرفان مبتنی بر ترس از خدا رُ داشتیم و کسانی که شب و روز از "خوف" گریه می‌کردن و پس از اون بود که صفات دیگر خدا "بیشتر" مورد توجه واقع شد.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      خب این بستگی دارد نقطه ای که شخص شما آن را ابتدای تاریخ در نظر گرفته اید در کجا قرار گرفته باشد و الزاما قرار هم نیست درست باشد چون شخصی انگارانه است.
      تاریخ منظور تسلسل وقایع و ثبت اونهاست. صحبت من در اینجا هم اینه که ما انسان قرن هفده میلادی رُ در همه وجوه نمی‌تونیم به جای انسان هزار سال قبل از میلاد تصور کنیم. به عنوان مثال شما نمی‌تونید خودتونُ با عرب بادیه نشین نوعی که پذیرای اسلام شد یا حتی یک کشاورز ایرانی که اسلام پذیرفت یکی تصور کنید. یا حتی اگر از این نوع مثال نزنیم, زن قرن بیست و یک نمی‌تونه تجربه بارداری و بچه دار شدنش رُ با یک زن نوعی قرن سیزده میلادی یکسان بدونه.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      بشر اصولا دوست دارد چیزی را ببنید تا باور کند. باور نا دینی ها برایش سخت است. پرستش نا دیدنی ها برایش سخت است. بت در حقیقت تجسمی از خدا بوده نمادی از خدا بوده.
      این تئوری اگر نخوایم بگیم ساده‌انگارانه است باید گفت که ناقصه. صرف دیدن باعث پرستش نمی‌شه. چطور یک شیئ نماد خدا قرار می‌گرفته؟ چه چیزی باعث می‌شده بین یک شیئ و خدا ارتباط برقرار بشه؟

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      مثل گفته های پیامبر و امام که این مطالب عرفانی هم در آن بوده. وقتی شما می گویید "در قرن‌های اولیه بعد از ظهور اسلام" صحبتی از مباحث عرفانی نبوده خب این در تناقض قرار می گیرد با وجود افرادی چون کمیل ، حسن بصری و ابراهیم ادهم و رابعه و.......... خودِ همین حسن بصری چقدر شاگر داشت که هر کدامشان سر حلقه ی صوفیان بوده اند.
      من عرض نکردم "صحبتی از مباحث عرفانی نبوده" گفته من این بود که: در قرون اولیه صفاتی مثل مهربانی و زیبایی خدا در اسلام چندان مورد توجه نبودن و بیشتر بر پرهیز از گناه و زهد تاکید می‌شده.
      این خیلی تفاوت می‌کنه با چیزی که شما برداشت کردید. ما عرفان مبتنی بر ترس از خدا رُ داشتیم و عده‌ایی که شب و روز از "خوف" گریه می‌کردن و پس از اون بود که صفات دیگر خدا "بیشتر" مورد توجه واقع شد.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      بشر اصولا دوست دارد چیزی را ببنید تا باور کند. باور نا دینی ها برایش سخت است. پرستش نا دیدنی ها برایش سخت است. بت در حقیقت تجسمی از خدا بوده نمادی از خدا بوده.
      این تئوری اگر نخوایم بگیم ساده‌انگارانه است باید گفت که ناقصه. صرف دیدن باعث پرستش نمی‌شه. چطور یک شیئ نماد خدا قرار می‌گرفته؟ چه چیزی باعث می‌شده بین یک شیئ و خدا ارتباط برقرار بشه؟

      جالب است که شما همچنان اصرار دارید که بگید قرن ها بعد از طهور اسلام تصوف بوجود آمده است!!!!
      تصوف هم تا به شکل مسلک در نیومده بود و آداب و رسومی براش نساخته بودن در شکل ابتدایی خودش به همون محدوده های مذهب محدود می‌شده. در غیر این صورت باید بپذیریم که مسلک‌های عرفانی مبتنی بر اسلام چیزی غیر از اسلام هستن. و اشخاصی که شما نام بردید به طور مشخص جدای از عابدان و زهّاد همدوره خودشون نمی‌ایستن. این‌ها تنها زمانی از لحاظ عرفانی برجسته می‌شن که در دوره‌های بعد مورد استناد تصوفِ داری ساختار قرار می‌گیرن.

      خی در مود این معبد حرف و حدیث زیاد است ولی بعضی از کاهنانش واقعا شهود می کردند و شهودهایشان هم درست بوده مثل اینکه در همان شهود سقراط را داناترین فرد دیده بودند...
      در مورد این موضوع تنها به این جنبه‌اش می‌پردازم که احتمالاً شما شهود رو به عنوان یک قضیه مذهبی فرض کردید در حالی که من توضیح دادم که تجربه معنوی بدون مذهب هم اتفاق می‌افته و مذهب تنها مفاهیم خودش رو به این تجربه ضمیمه می‌کنه. با فرض قبول این مسئله که همچین تجربه‌ایی قابل حصوله به چه صورت می‌شه گفت که علتش وجود خداست؟ تنها می‌تونیم به این موضوع اشاره کنیم که چیزی هست که فراتر از فهم ماست. اما اون چیز لزوماً خدا و قابل پرستش نیست.

      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      خود این عدالت بسیار مبحث عظیمی است و فلاسفه ی اسلامی نظیر ابن سینا و ملاصدرا به بحث در آن بطور مبسوط پرداخته اند... پس شما پذیرفته اید که در این دنیا عدالتی وجود ندارد؟ اگر چنین است پس تکلیف تلاشها چه می شود؟ در این دنیای ظالمانه چگونه می توان به همنوع خود بیاندیشیم؟ چگونه خودخواه نباشیم ؟ و..
      لا

      بله صحبت من هم همین بود. عدالت یکی از مفاهیم مورد بحث و ساخته انسانه. چیزی که از پیش وجود داشته باشه نیست یک چیز مصنوعی ولی تا حدی ضروری برای اداره یک جامعه است. می‌خوام در این مورد با همدلی بیشتری با شما صحبت کنم. حتماً این قول معروف رُ شنیدید از امام علی که "لا یدرک الحق الا بالجد" یا همون برگردان فارسی که "حق دادنی نیست, گرفتنیه"
      و این رو در ادامه این مطلب گفته که "افراد ناتوان و ضعیف قادر به درآمدن از زیر بار ستم نیستند"
      آیا این صحبت چیزی جز تصریح وجود ظلم همه‌گیریه که در دنیا وجود داره؟

      و در جای دیگری از پیامبر اسلام نقل شده که "الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم". یعنی مملکت با کفر باقی و پاینده می‌مونه و با ظلم نه. که به طور تلویحی عدم نیاز به وجود خدا برای اداره حکومتُ تصریح کرده.

      اگر به این باور برسید که ما انسان‌ها نیازمند همدیگه هستیم و زندگی بدون دیگران بی‌معنی و خالیه اونوقت می‌تونیم به راحتی به همنوع خودمون بیاندیشیم. اگر دستاوردهای علم روانشناسی رُ بپذیریم که گفته تمرکز بیش از حد بر روی "من" باعث افسردگی می‌شه و اضطراب و کمک کردن به دیگران به ما احساس بهتری می‌ده و خودمونُ مفید و در ارتباط با بقیه احساس می‌کنیم, اونوقت برای حفظ تعادل روانی خودمون هم که شده به همنوع‌مون کمک می‌کنیم.
      ما هر کاری که بکنیم خودخواهانه است, حتی اگر پرستش خدا باشه. و اگر تا به حال به این نکته نرسیده باشید, باید بگم ثابت کردنش کار بسیار راحتیه. پس بهترین حالتش اینه که خودخواهی ما به بقیه آدما آسیب نرسونه و در صورت امکان بهشون کمک هم بکنه.
      اگر خدا نباشه, شما دست از تلاش می‌‌کشید و یک جا بی حرکت دراز می‌کشید تا بمیرید؟ یا خودکشی می‌کنید؟
      اینقدر از خودتون نترسید, از آدمهای دیگه هراسان نباشید.
      فکر نکنید اگر به این باور برسید که خدایی اونچنان وجود نداره قادرید دست به هر جنایتی بزنید یا مرتکب هر عملی بشید. در مورد دیگران هم اینطور فکر نکنید.
      اسلام یا هر مذهب دیگه‌ایی چیزی جز دست آوردهای دست بشر نیستن و وقتی به عنوان دست‌اورد ازشون یاد می‌کنم معنیش اینه که بهشون احترام می‌ذارم. شما هیچ چیزی در اسلام یا مذهب دیگه‌ایی نمی‌بینید مگر اینکه در قرن‌های قبل از اون وجود داشته.
      این حدیث که بین فرقه های عرفانی طرفدار زیاد داره و هم بین غیر اون رو حتماً شنیدید : "من عرف نفسه فقد عرف ربه" کسی که خودش را بشناسد خدای خود را شناخته است.
      و قرن‌ها پیش از اون بر ورودی معبد دلفی نوشته شده بود: خودت را بشناس!

      و در آخر پاسخ به این سوال که به عنوان جایگزین سوال اصلی انتخابش کردم: "آیا انسان خداناباور احساس رها شدگی نمی‌کنه؟"
      جواب منفیه.دنیای آدمای خداناباور هم مثل دنیای آدمای خداباوره. برای بعضیا کسل کننده و حوصله سر بر, برای بعضیا هیجان انگیز و پر از فرصت و برای عده قشنگ و خواستنی و برای تعدادی هم زشت و متعفن. در واقع دنیای همه آدم‌ها, یعنی اون احساس کلی که نسبت به دنیا دارن, بازتاب احساسات و باورهای درونی شده خودشونه.
      احساس پوچی هیچ ربطی به باور مذهبی نداره. کسی که این احساس رُ داره اونو به به همه جوانب زندگی مرتبط می‌کنه و اتفاقاً وجود چیزی به اسم خدا مثل مُسکّن جلوی شناسایی دردُ می‌گیره. احساس پوچی و رها شدگی, از ناتوانی در ارتباط برقرار کردن با دیگر انسان‌ها و مشکلات حل نشده زندگی میاد.
      انسان‌های خداباور هم این احساساتُ تجربه می‌کنن. تجربه پوچی به مقدار زیاد و در دفعات نشانه خشم فرو خورده است. یکی دیگه از نشونه‌های این خشم احساساتی شدن در دفعات زیاد, ذوق زدگی, اشک در چشم حلقه زدن و خنده‌های غیر قابل کنترله.

    4. #3
      سخنور یکم
      Points: 18,513, Level: 86
      Level completed: 33%, Points required for next Level: 337
      Overall activity: 6.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      آغازگر جُستار
      بدون وضعیت
       
      کنجکاو
       
      سارا آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Jun 2015
      ماندگاه
      زیر آسمان خدا
      نوشته ها
      695
      جُستارها
      19
      امتیازها
      18,513
      رنک
      86
      Post Thanks / Like
      سپاس
      288
      از ایشان 325 بار در 277 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      14 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      من تنها تا زمانیکه یک بچه‌یِ ٧ ٨ ساله بودم خداباور بودم و پس از آنکه کم کم بیخدا شدم, میتوانم این تفاوت
      احساسی را بگویم پیدا کردم و آنهم اینکه آزادترم, چون نیازی به پاسخگویی به کسی بزرگتر از خودم دیگر نمیدیدم;
      خدا جایگاهی پدرگونه داشت و درست مانند فیلم‌ها, در ذهن من همیشه یک پیرمرد موبلند و سپیدمو بود و همچنان است.

      از دید من شما دارید بیهوده زمانتان را دورمیریزید, خدا چه باشد چه نباشد روشنه کاری به کار من و شما ندارد; اگر خداباوری
      به شما حس خوبی میدهد, چرا که نه, خداباور بمانید. اگر به شما بیخدایی حس بهتری میدهد, باز هم چرا که نه, بیخدا شوید.
      سلام برشما و ممنون از پاسختان

      یعنی تنها در حدود هشت سال بطور کامل خدا باور بوده اید؟ آنهم در دورانی که هنوز از نظر ذهنی و روحی به بلوغ نرسیده بودید و دیدِ جامعی از دنیا نداشتید.
      خب شاید برای شما خدا پدرگونه باشد ولی برای عده ای در جایگاه محبوب و معشوق قرار می گیرد و عده ای دیگر پا را فراتر گذاشته و نقش عاشق را برای خدا متصور می شوند که بسبب عشق آدمی راخلق کرد.
      اگر خدا نباشد خب بله حرف شما درست است که فکر کردن در مورد موجودی که وجود ندارد بیهوده است و عبث. اما اگر بود چه؟ تمام معادلات بهم می ریزد چون اگر باشد ما بقول شما با یک بزرگتر طرف می شویم که باید پاسخگویش باشیم. اگر خدا باشد سوالاتی چون هدف از خلقت و.. مطرح می شود. چون در مورد وجود یا عدم وجود خدا نمی توان با قطعیت حرف زد پس همچنان این مسئله پابرجاست.
      راستش بنده این سوال را مطرح کردم تا حس دوستان را بیشتر دریابم و اینکه احوالاتشان چگونه است و چطور با این عقیده بی خدایی کنار آمده اند و....... چون خب اکثر دوستان اینجا پیشینه ی مسلمانی دارند و متعلق به جامعه ی مذهبی ایران هستند بی خداییشان بسیار جالبتر از اتیست های جوامع سکولار باشد.






    5. #4
      دفترچه نویس
      Points: 471,639, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 2.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Most Popular
      سرور خویـشتـن
       
      Empty
       
      Mehrbod آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      لاجیکستان
      نوشته ها
      8,712
      جُستارها
      188
      امتیازها
      471,639
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      12,116
      از ایشان 21,650 بار در 7,581 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      62 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      سلام برشما و ممنون از پاسختان

      یعنی تنها در حدود هشت سال بطور کامل خدا باور بوده اید؟ آنهم در دورانی که هنوز از نظر ذهنی و روحی به بلوغ نرسیده بودید و دیدِ جامعی از دنیا نداشتید.

      خب شاید برای شما خدا پدرگونه باشد ولی برای عده ای در جایگاه محبوب و معشوق قرار می گیرد و عده ای دیگر پا را فراتر گذاشته و نقش عاشق را برای خدا متصور می شوند که بسبب عشق آدمی راخلق کرد.
      خب درسته من این "عشق" را زود از سر باز کردم و ازینرو نه هرگز دچار دلتنگی؟ شده ام نه چیز ویژه‌ای در فرایند میبینم.
      برای شما که ولی با این عشق به خدا بزرگ شده‌اید و سالها روی آن سرمایه‌گذاشته‌اید روشنه پس زدن ایده‌یِ اینکه
      خدایی نیست ناخوشایند و ناخواستنی باشد. نکته اینجا این است که در نگاه ریزبینانه اینجا خدا همان بخشی از
      یاخته‌هایِ مغزی شما هستند که سالها ورزیده شده‌اند تا برایتان همان خدا باشند. برای نمونه شما یک کاری میکند
      سپس از خودتان میپرسید ولی آیا از دید خدا؟ این کاری که من کردم درست بود؟ و اینجا یک اندیشه‌ای در ذهن
      شما پدید میاید و برای نمونه یاد یک آیه از قرآن میافتید, یا یک داستان و حکمت یادتان میاید و پاسخ خودتان را میگیرد.
      خب این پاسخ از ناکجاآباد که نمیاید, این را میلیون‌ها یاخته‌یِ مغزی شما که از کودکی خدا شده‌اند میدهند.

      این گروه پی‌یاخته (neurons) را ما درباره‌یِ هرکس و هر چیزی داریم و به آنها در پـِی‌دانش (neuroscience) پی‌یاخته‌هایِ آیینه‌ای هم
      میگویند. برای نمونه زمانیکه شما به دوستتان میخواهید یک چیزی را بگویید, پیش از گفتن سخن را سبک سنگین میکنید
      که او چجوری آنرا بهتر خواهد پذیرفت. این سبک سنگین کردن را دوباره میلیون‌ها یاخته‌هایِ مغزی شما می‌انجامند
      که بازتاب آن دوست شما میباشند.
      شما نزد خودتان میگویید:

      این دختره کاری که کرده ناجور احمقانه بوده, ولی اگه من همینجوری
      نه بزارم نه بردارم و بهش بگم خیلی احمق بودی آیا متوجه میشه؟


      سپس پی‌یاخته‌هایِ ویژه شده‌یِ منش او در مغز شما مینگرند میبینند در گذشته هربار که به او گفته‌اید احمق
      چه کرده و در زمینه‌هایِ همانند چه رفتاری داشته و میکوشند یک پاسخ روشنگرانه همراه با راهکار بدهند, مانند:

      نه اگر بگوییم احمق درست با شنیدن احمق دیگه چیزی را نمیشنویه, ولی یکبار در بهمان
      روز بجای اینکه مستقیم بگیم خیلی احمقی, براش یه داستانی از یه دوست دیگت تعریف کردی که
      اون دختره در اون داستان احمق بود و اینجوری این خودش بعدا متوجه شد که داره حماقت میکنه, پس این بهتره, ...

      --
      پس اینجا خدا را همین گـِرهْ و میلیون‌ها یاخته‌یِ مغزی بایستی ببینید و چون خدا مفهومی نیز بسیار جهانگستر است,
      این منش خودش را در گذر سالهای دراز در ریزترین چیزها هم درون نموده و در همه‌یِ اندیشه‌ها و پس‌اندیشه‌هایِ
      شما ریشه دوانده است, جوریکه هتّا آب خوردن هم در پیوند با خدا است (آیا ماه رمضان است و روزه‌ ام یا نه؟).

      پس یکبار دیگر, روشنه اینجا با نابودی باور به خدا, که در واقعیت همان از هم گسستگی میلیون‌ها
      یاخته‌یِ مغزی و از میان رفتن میلیارد‌ها اندیشه و ریزاندیشه‌ باشد, شما دچار درد و اندوه خواهید شد.




      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      اگر خدا نباشد خب بله حرف شما درست است که فکر کردن در مورد موجودی که وجود ندارد بیهوده است و عبث.

      اما اگر بود چه؟ تمام معادلات بهم می ریزد چون اگر باشد ما بقول شما با یک بزرگتر طرف می شویم که باید پاسخگویش باشیم. اگر خدا باشد سوالاتی چون هدف از خلقت و.. مطرح می شود. چون در مورد وجود یا عدم وجود خدا نمی توان با قطعیت حرف زد پس همچنان این مسئله پابرجاست.
      این از آنهم بدتر. شاید برای شما که دختر‌ اید اینجا نیاز به نرمش و نمیدانم پرستش پدید بیاید,
      ولی برای من همین نکته خود یکی بزرگترین بازدارنده‌ها برای خداپرستی است; اینکه من
      باید آنجا کاری را بکنم چون اگر نکنم پیامد‌هایِ بهمان و بیسار برایم خواهد داشت, آنهم زمانیکه
      من از آغاز هیچکاره بوده‌ام — خدا خودش آفریده, خودش مغز و سرشت سرکش داده, خودش هم دادگاه درست
      میکند و خودش هم حکم صادر خواهد کرد ..!!؟ — خب در برابر اینها من میگویم به درک و باداباد: هر چه میخواهد بشود, بشود, خودسری بــِه از توسری.


      داشتن روانی آزاد و ناوابسته و نگرشی خِـرَدین و خونسردانه (rational)
      در اینجا برای یک مرد بسیار برتر است تا سازش و خایه‌مالی خدا (قلدر محله).

      به دیگر زبان, پاسخگویی بیجا همان بازنمود ناتوانی و توسری‌خوری است. برای دریافت بهتر در همین زمینه‌یِ پاسخگویی
      بیجا نمونه‌وار به فرهنگ ژاپنی‌ها بنگرید. یارو یک لغزش کوچکی میکند که هرکسی اگر ده سال در آن پیشه
      بوده باشد و همان کارها را روزانه بکند دیر یا زود دچار آن خواهد شد (احتمالات ناب), ولی از روی فشار اجتماعی
      ناچار از پاسخگویی میشود و نمیدانم از کار استعفاء میدهد (بهترین چهره) یا بدتر از آن, خودش را میکشد (یکی مانده به بدترین چهره).

      ژاپنی‌ها بویژه این اندازه در این زمینه بدبخت بوده‌اند که از دیرباز یک واژه هم برای کنش دارند که همان Hara-Kiri است
      و آنهم زمانی‌ست که کَسْ پس از انجام یک لغزش یا نادانیِ پُرگاه سرسری, ولی همراه با پیامد‌هایِ بزرگ و ناخواستنی خودش را ناچار
      از انجام هاراکیری میدیده و ازینرو بسیار کیری‌وارانه, شمشیر را در شکم خودش فرو میکرده که پاسخگو بوده باشد.

      پس نه, ترس از پادافره و رسیدن به پاداش, بیم از خشم و امید به حوری خوش پر وپا, اینها نبایستی در
      نگاه اندیشیک و خردین و خونسردانه‌یِ ما که آفریدگاری نیست, چراکه نشانه‌ای از بودن او نیست و بس, تفاوتی بدهد ( = روان آزاد).
      ویرایش از سوی Mehrbod : 08-16-2015 در ساعت 10:10 AM

      Sticky بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!

      —مزدک بامداد


    6. یک کاربر برای این پست سودمند از Mehrbod گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      dr.mcclown (08-16-2015)

    7. #5
      سخنور یکم
      Points: 18,513, Level: 86
      Level completed: 33%, Points required for next Level: 337
      Overall activity: 6.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      آغازگر جُستار
      بدون وضعیت
       
      کنجکاو
       
      سارا آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Jun 2015
      ماندگاه
      زیر آسمان خدا
      نوشته ها
      695
      جُستارها
      19
      امتیازها
      18,513
      رنک
      86
      Post Thanks / Like
      سپاس
      288
      از ایشان 325 بار در 277 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      14 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      خب درسته من این "عشق" را زود از سر باز کردم و ازینرو نه هرگز دچار دلتنگی؟ شده ام نه چیز ویژه‌ای در فرایند میبینم.
      برای شما که ولی با این عشق به خدا بزرگ شده‌اید و سالها روی آن سرمایه‌گذاشته‌اید روشنه پس زدن ایده‌یِ اینکه
      خدایی نیست ناخوشایند و ناخواستنی باشد. نکته اینجا این است که در نگاه ریزبینانه اینجا خدا همان بخشی از
      یاخته‌هایِ مغزی شما هستند که سالها ورزیده شده‌اند تا برایتان همان خدا باشند. برای نمونه شما یک کاری میکند
      سپس از خودتان میپرسید ولی آیا از دید خدا؟ این کاری که من کردم درست بود؟ و اینجا یک اندیشه‌ای در ذهن
      شما پدید میاید و برای نمونه یاد یک آیه از قرآن میافتید, یا یک داستان و حکمت یادتان میاید و پاسخ خودتان را میگیرد.
      خب این پاسخ از ناکجاآباد که نمیاید, این را میلیون‌ها یاخته‌یِ مغزی شما که از کودکی خدا شده‌اند میدهند.

      این گروه پی‌یاخته (neurons) را ما درباره‌یِ هرکس و هر چیزی داریم و به آنها در پـِی‌دانش (neuroscience) پی‌یاخته‌هایِ آیینه‌ای هم
      میگویند. برای نمونه زمانیکه شما به دوستتان میخواهید یک چیزی را بگویید, پیش از گفتن سخن را سبک سنگین میکنید
      که او چجوری آنرا بهتر خواهد پذیرفت. این سبک سنگین کردن را دوباره میلیون‌ها یاخته‌هایِ مغزی شما می‌انجامند
      که بازتاب آن دوست شما میباشند.
      شما نزد خودتان میگویید:

      این دختره کاری که کرده ناجور احمقانه بوده, ولی اگه من همینجوری
      نه بزارم نه بردارم و بهش بگم خیلی احمق بودی آیا متوجه میشه؟


      سپس پی‌یاخته‌هایِ ویژه شده‌یِ منش او در مغز شما مینگرند میبینند در گذشته هربار که به او گفته‌اید احمق
      چه کرده و در زمینه‌هایِ همانند چه رفتاری داشته و میکوشند یک پاسخ روشنگرانه همراه با راهکار بدهند, مانند:

      نه اگر بگوییم احمق درست با شنیدن احمق دیگه چیزی را نمیشنویه, ولی یکبار در بهمان
      روز بجای اینکه مستقیم بگیم خیلی احمقی, براش یه داستانی از یه دوست دیگت تعریف کردی که
      اون دختره در اون داستان احمق بود و اینجوری این خودش بعدا متوجه شد که داره حماقت میکنه, پس این بهتره, ...

      --
      پس اینجا خدا را همین گـِرهْ و میلیون‌ها یاخته‌یِ مغزی بایستی ببینید و چون خدا مفهومی نیز بسیار جهانگستر است,
      این منش خودش را در گذر سالهای دراز در ریزترین چیزها هم درون نموده و در همه‌یِ اندیشه‌ها و پس‌اندیشه‌هایِ
      شما ریشه دوانده است, جوریکه هتّا آب خوردن هم در پیوند با خدا است (آیا ماه رمضان است و روزه‌ ام یا نه؟).

      پس یکبار دیگر, روشنه اینجا با نابودی باور به خدا, که در واقعیت همان از هم گسستگی میلیون‌ها
      یاخته‌یِ مغزی و از میان رفتن میلیارد‌ها اندیشه و ریزاندیشه‌ باشد, شما دچار درد و اندوه خواهید شد.
      چه جواب جالبی بود!! شما در حقیقت برای وجود خدا در ذهنم یک الگوریتمی ارائه دادید که در زمان های خاصی این خدا بهمراه حکمتها و ایه ها فراخوانده می شوند و چه خوب حلقه های منطقی و if .. را هم برای چک کردن جواب قرار دادید تا خروجی ، بی عیب و نقص و مطابق با شرایط از پیش تعریف شده باشد.
      اما این الگوریتم برای ذهن های شرطی شده می تواند مناسب باشد اما برای ذهن های به اصطلاح وحشی جواب نمی دهد. می توان کلی مثال نقض آورد . مثلا همین حکیم سنایی که یک عارف نامداری است و مولانا می گوید "ما از پی سنایی و عطار و آمدیم "و...... همین سنایی از دوستان صمیمی جناب حکیم عمر خیام است! سنایی هم ریاضیدان بزرگی بود و در علم ریاضی یا بقول شما مزداییک بسیار متبحر و سرآمد بود. او هم در ابتدا تا میانه های عمرش یعنی تا حدود 40 سالگی خدا برایش دغدغه ای نبود. به مجلس پادشاهان می رفت و شعر برایشان می سرود و اهل فلسفه بود و مزداییک و همنشینش خیام.
      زمانی از کنار گلخن حمامی عبور می کند ومتوجه می شود یکی از بزرگان عصر به نام دیوانه ی لای خوار با ساقی خود می گوید: پرکن قدحی تا به کوری چشم ابراهیمک غزنوی بنوشم . ساقی گفت: ابراهیم پادشاهی ست عادل مزمت او مگوی .دیوانه گفت "بلی همچنین است اما مردکی نا خشنود و بی انصاف است غزنین را فتح نکرده میل ولایت دیگر داردو آن قدح را نوشید و به ساقی گفت: قدحی دیگر پرکن تا به کوری چشم سناییک غزنوی بنوشم .ساقی گفت: در باب سنایی زبان طعنه دراز مکن که او مردی مقبول خاص و عام است دیوانه گفت: او مردکی احمق است لاف و گزافی چتد فراهم آورده وشعر نام نهاده و از روی طمع هر روز مدح دیگری می کند و این قدر نمی داندکه او را برای هرزه گویی نیافریده انداگر در روزحساب از او بپرسند برای حضرت حق چه آورده ای چه عذر خواهد آورد ؟ نقل می کنند حکیم سنایی غزنوی چون این سخنان شنید بیهوش شد و دل او از دنیا سرد شد و دیوان مدح ملوک را در آب انداخت و زهد را شعار خود ساخت.
      قاعدتا یاخته های مغز ریاضیدانی چون سنایی باید اینگونه عمل می کرد که حرف یک مست را نا دیده می انگاشت و می خندید و مثل رفیقش خیام به آن مرد مست می گفت : می خور که ندانی به کجا خواهی رفت و.... از این حرفا . ولی دیدیم که داستان طور دیگری شد. پس نمی توان خدا را یاخته های مغزی دانست. یا شما اگر داستان عرفا و اهل تصوف را بخوانید می بینید همگیشان با یک خروش به منزل رسیده اند. چون ذهن آنان مجنون است و تحت برنامه ای بنام "خرد" نیست. مولانا می گوید:
      تو که بی داغِِ ِ جنونی خبری گویی که چونی
      که من از چون و چگونه دگر آثار ندارم
      مولانای خردمند و عاقل دیگر از چون و چگونه آثار ندارد !! مولانایی که سلطان العلمای نه تنها شهرش بلکه سلطان العلمای ایران بود آنهم ایران آنزمان که چند برابر الان بود. ولی همه ی این شوکت ها و مقام ها را به عشق فروخت. در ظاهر ایشان باید کلن مغزی نداشته باشد که یاخته ای داشته باشد.
      من ذره بودم ز کوه بیشم کردی
      پس مانده بودم از همه پیشم کردی
      تاز مولانا مدعی است که قبل از اینکه عاشق شود هیچ نبوده!!!! ولی بعد از عشق از کوه افزون شده !!

      جناب مهربد
      نمی شود برای ذهن آدمی برنامه ای نوشت چون آدمی ربات نیست چیزی بنام احساس در آدمی وجود دارد و فرمول قطره های اشک H2o نیستند.
      در ضمن چه بسیار دیدم آدمیانی که بسیار دین دار بودند و متدین و نماز صبحشان را به شام وصل می کردند ولی در یک جرقه همه ی ایمانشان دود شد و رفت هوا و از منکران بزرگ خدا شدند. می توان کفر و ایمان را بصورت دو خط موازی در نظر بگیریم که هیچ نقطه اشتراکی با هم ندارند اما شما بهتر می دانید که در بی نهایت این دو خط به می رسند یعنی در اوج ایمان می تون کافر شد و در اوج کفر می توان به ایمان رسید.
      نومید هم مباش که رندان باده نوش
      ناگه به یک خروش به منزل رسیده اند



      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      این از آنهم بدتر. شاید برای شما که دختر‌ اید اینجا نیاز به نرمش و نمیدانم پرستش پدید بیاید,
      ولی برای من همین نکته خود یکی بزرگترین بازدارنده‌ها برای خداپرستی است; اینکه من
      باید آنجا کاری را بکنم چون اگر نکنم پیامد‌هایِ بهمان و بیسار برایم خواهد داشت, آنهم زمانیکه
      من از آغاز هیچکاره بوده‌ام — خدا خودش آفریده, خودش مغز و سرشت سرکش داده, خودش هم دادگاه درست
      میکند و خودش هم حکم صادر خواهد کرد ..!!؟ — خب در برابر اینها من میگویم به درک و باداباد: هر چه میخواهد بشود, بشود, خودسری بــِه از توسری.


      داشتن روانی آزاد و ناوابسته و نگرشی خِـرَدین و خونسردانه (rational)
      در اینجا برای یک مرد بسیار برتر است تا سازش و خایه‌مالی خدا (قلدر محله).
      شاید در عشق ها و احساسات زمینی بتوان گفت چون دخترم خب بیشتر طبعم شاعرانه هست و احساساتی هستم و.......... ولی این عشقی که می گویم از آن جنس عشق های رمانتیک و لوس نیست!! از آن عشق های مرد افکن است!!
      غره مشو که مرکب مردان مرد را
      در سنگلاخ بادیه پی ها بریده اند
      بزرگترین مردان و قویترین مردان از نظر روحی در مقابل عشقش کم آورده اند. بخاطر همین هم هست که بیشتر عرفا را آقایان تشکیل می دهند نه بانوان!
      نمی دانم چگونه این هیولای زشت که نامش را خدا گذاشته ایددر ذهن شما شکل گرفته است . این خدا که نه تنها ارزش پرستش را ندارد بلکه باید دشنامش هم داد!!!!
      فرمودید روحیه اتان سرکش است و از بندگی خوشتان نمی آید و..........
      خوب اینکه خیلی خوب است:)
      ابولحسن خرقانی یکی از عرفای بزرگ است که به گستاخی و سرکشی مشهور است !! در تذکره الاولیای عطار به گستاخ معروف است. در همین تذکره آنده است که :
      روزی شیخ ابوالحسن خرقانی نماز می خواند. آوازی شنید : که ای ابوالحسن، خواهی که آنچه از تو می ‌دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟

      شیخ گفت: بار خدایا ! خواهی آنچه را که از "رحمت" تو می‌دانم و از "بخشایش" تو می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجده‌ات نکند؟

      آواز آمد : نه از تو؛ نه از من.
      این پرستش از جنس آن پرستشی نیست که در رابطه های مازوخیستی مطرح است. اینجا محبوب سادیسم ندارد! او آنقدر مهربان است که از مهربانیش عاشق به لرزش می افتاد و در برابر اینهمه زیبایی و مهربانی سکوت می کند و سجده می کند و دیگر در هستی او فنا می شود و به او می رسد و حق می گردد..................
      هاتفی از گوشه ی میخانه دوش
      گفت ببخشند گنه می بنوش
      بخشش او بیشتر از جرم ماست
      نکته ی سربسته چه دانی خموش






    8. #6
      دفترچه نویس
      Points: 471,639, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 2.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Most Popular
      سرور خویـشتـن
       
      Empty
       
      Mehrbod آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      لاجیکستان
      نوشته ها
      8,712
      جُستارها
      188
      امتیازها
      471,639
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      12,116
      از ایشان 21,650 بار در 7,581 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      62 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی dr.mcclown نمایش پست ها
      یه مرد ژاپنی به چه چیزی اعتقاد داره؟ به اینکه با این لغزش نیاکانش رُ شرمنده کرده. کسانی که وجود ندارن. با این وجود اینقدر خودشُ متعهد به حفظ آبروی اونها می‌بینه
      که از هر عملی که تصور کنه مایه سرافکندگی اون‌ها بشه تنفر داره. و در عوض وقتی کاریُ انجام می‌ده که فکر می‌کنه اون‌ها خواستن, پاداش درونی دریافت می‌کنه.
      درسته, پاداش و پادافره با هم‌اند.





      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      قاعدتا یاخته های مغز ریاضیدانی چون سنایی باید اینگونه عمل می کرد که حرف یک مست را نا دیده می انگاشت و می خندید و مثل رفیقش خیام به آن مرد مست می گفت : می خور که ندانی به کجا خواهی رفت و.... از این حرفا . ولی دیدیم که داستان طور دیگری شد. پس نمی توان خدا را یاخته های مغزی دانست. یا شما اگر داستان عرفا و اهل تصوف را بخوانید می بینید همگیشان با یک خروش به منزل رسیده اند.
      بوارونه, ما همچو "قاعده‌ای" از بیخ نداریم. مغز ریاضیدان و ناریاضیدان آنچنانی هم نداریم. بشریت کمتر از ٥ هزار سال
      است که از چیزی چیزی به نام ریاضی پیدا کرده, هنگامیکه روند فرگشت (تکامل) آدم امروزین دستکم ٢٠٠ هزارسال دیرینگی دارد; اگرکه میلیون‌ها! سال فرگشت پیش از آن را نادیده بگیریم.

      چیزیکه "قاعدگی" دارد بخوبی همین احساس‌ها و رفتارهای "خروشنده" استند, چیزیکه بوارونه بسیار تازه فرگشته و هنوز
      هیچ ریشه ندوانده همین خردورزی است; اکنون خواه ریاضی‌دان, خواه شاعر عاشق پیشه, آنچه همه‌یِ ما در آن خوبیم
      همین "دل به دریا زدن" و "خروشیدن" است, آنچه همه‌یِ ما در آن بد‌یم نگرش خردین (rational) و دوراندیشانه است.




      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      جناب مهربد
      نمی شود برای ذهن آدمی برنامه ای نوشت چون آدمی ربات نیست چیزی بنام احساس در آدمی وجود دارد و فرمول قطره های اشک H2o نیستند.
      آبسانی ِ آب یک ویژگی‌یست که تنها در آب به چشم میخورد, ولی در خود مولکول‌هایِ آب نیست.
      احساس‌هایِ آدمی هم یک ویژگی‌ست که تنها در مغز به چشم میخورد, ولی در خود یاخته‌های مغز نیست.

      مغز شما هم چه بپذیرید چه نه یک نرم‌افزار (=ذهن) دارد و این نرم‌افزار بسیار پیچیده است.

      گیر شما این است که واژه‌یِ نرم‌افزار که میخوانید میاندیشید همه چی دیگر "عقلی" و "خرد سرد" شد,
      هنگامیکه نرم‌افزار میتواند احساس هم باشد, یا برای نمونه حشری شدن یک نرم‌افزار است که با دیدن
      جنس ورقلنبیده‌یِ دختر در مغز پسر یا بوارونه, با دیدن سینه‌یِ سپر شده‌یِ پسر در چشم دختر, اجرا میشود.




      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      فرمودید روحیه اتان سرکش است و از بندگی خوشتان نمی آید و..........
      خوب اینکه خیلی خوب است:)
      ابولحسن خرقانی یکی از عرفای بزرگ است که به گستاخی و سرکشی مشهور است !! در تذکره الاولیای عطار به گستاخ معروف است. در همین تذکره آنده است که :

      این پرستش از جنس آن پرستشی نیست که در رابطه های مازوخیستی مطرح است. اینجا محبوب سادیسم ندارد! او آنقدر مهربان است که از مهربانیش عاشق به لرزش می افتاد و در برابر اینهمه زیبایی و مهربانی سکوت می کند و سجده می کند و دیگر در هستی او فنا می شود و به او می رسد و حق می گردد..................
      به هر روی من که پیشاپیش گفتم, شما چرا اینجا خودتان را میآزارید میخواهید
      بباورید خدا هست, میخواهید بباورید نیست, کوچکترین تغییری در چیزی نمیدهد.

      برای ما یا خود من اگر کنجکاوید بودن آفریدگار مهربان را به نبودن‌اش برتری میدهم و
      سرکشی من از جنس نادانی و خودسری نیست, ولی نشانه‌ای از همچو هستنده‌ای نمیبینم.




      این پرستش از جنس آن پرستشی نیست که در رابطه های مازوخیستی مطرح است. اینجا محبوب سادیسم ندارد!
      ...
      هاتفی از گوشه ی میخانه دوش
      گفت ببخشند گنه می بنوش
      بخشش او بیشتر از جرم ماست
      نکته ی سربسته چه دانی خموش

      این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت — هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
      زاهد عمرش سپری شد به تمنای بهشت — او ندانست که در ترک تمناست بهشت
      ویرایش از سوی Mehrbod : 08-19-2015 در ساعت 09:29 PM

      Sticky بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!

      —مزدک بامداد


    9. یک کاربر برای این پست سودمند از Mehrbod گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      dr.mcclown (08-19-2015)

    10. #7
      سخنور یکم
      Points: 18,513, Level: 86
      Level completed: 33%, Points required for next Level: 337
      Overall activity: 6.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      آغازگر جُستار
      بدون وضعیت
       
      کنجکاو
       
      سارا آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Jun 2015
      ماندگاه
      زیر آسمان خدا
      نوشته ها
      695
      جُستارها
      19
      امتیازها
      18,513
      رنک
      86
      Post Thanks / Like
      سپاس
      288
      از ایشان 325 بار در 277 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      14 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها

      چیزیکه "قاعدگی" دارد بخوبی همین احساس‌ها و رفتارهای "خروشنده" استند, چیزیکه بوارونه بسیار تازه فرگشته و هنوز
      هیچ ریشه ندوانده همین خردورزی است; اکنون خواه ریاضی‌دان, خواه شاعر عاشق پیشه, آنچه همه‌یِ ما در آن خوبیم
      همین "دل به دریا زدن" و "خروشیدن" است, آنچه همه‌یِ ما در آن بد‌یم نگرش خردین (rational) و دوراندیشانه است.
      هرکسی تعریفی از خرد دارد. عرفا اوج خرد را جنون می نامند! همین جنونی که از آینده نگری می آید. "به کجا می روم آخر ننمایی وطنم" و اینقدر آینده آنهم آینده ی پس از مرگ برایشان مهم می شود که برای کشفش و رسیدن به حقیقت سر از پا نمی شناسند.



      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      آبسانی ِ آب یک ویژگی‌یست که تنها در آب به چشم میخورد, ولی در خود مولکول‌هایِ آب نیست.
      احساس‌هایِ آدمی هم یک ویژگی‌ست که تنها در مغز به چشم میخورد, ولی در خود یاخته‌های مغز نیست.
      اگر منظورتان از آبسانی ، سیالیت باشد در هرچیزی که سیال باشد شما سیالیت را می بینید سیالات را به دو دسته ی نیوتنی و غیر نیوتنی تقسیم بندی می کنند آب نمونه ای از یک سیال نیوتنی است .
      در ضمن بنده وقتی گفتم " فرمول قطره های اشک H2o نیستند"اشاره به شعر مرحوم قیصر امینپور کردم که از این دید علمی و خردگرا بستوه امده بود و اینکه حتی می خواهند برای عشق هم دستور زبان بنویسند . عمر ایشان کفاف نداد تا با شما آشنا شود و ببیند شما می خواهید برای "عشق" برنامه بنویسید!
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      مغز شما هم چه بپذیرید چه نه یک نرم‌افزار (=ذهن) دارد و این نرم‌افزار بسیار پیچیده است.

      گیر شما این است که واژه‌یِ نرم‌افزار که میخوانید میاندیشید همه چی دیگر "عقلی" و "خرد سرد" شد,
      هنگامیکه نرم‌افزار میتواند احساس هم باشد, یا برای نمونه حشری شدن یک نرم‌افزار است که با دیدن
      جنس ورقلنبیده‌یِ دختر در مغز پسر یا بوارونه, با دیدن سینه‌یِ سپر شده‌یِ پسر در چشم دختر, اجرا میشود.
      ما سه جهان داریم : جهان محسوس که درک ان از طرق حواس است ، جهان معقول که درک آن از طریق قوه عقل است و عالم خیال که درک آن از طریق قوه خیال است.
      در برابر جواب شما با توجه به جهانی که از آن به بنده جواب داده اید. بنده باید حرف شما را کامل تایید کنم . ولی آنچه که بنده مد نظرم هست در عالم خیال رخ می دهد . در عالمی که معقولات، جسمانی می شوند. اشیاء جسمانی در آن روحانی، یعنی بصورت متشخص و منفرد وجود دارند ولی سختی و بعد جسمانی ندارند. این عالم است که سهروردی از آن بعنوان مهمترین عالم یاد می کند و می گوید تمام اتفاقات روحانی در این عالم رخ می دهد.



      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      به هر روی من که پیشاپیش گفتم, شما چرا اینجا خودتان را میآزارید میخواهید
      بباورید خدا هست, میخواهید بباورید نیست, کوچکترین تغییری در چیزی نمیدهد.
      بنده فقط شرط ادب را بجای آوردم و جواب دادم قصدم جدال نیست و یا خدای ناکرده ارشاد و راهنمایی هم نیست. می دانم که از حضور افرادی چون بنده در این فروم باب طبع شما نیست. گویا شما از مدیران اینجا هم هستید و دوست ندارید کاربرانی با همچین تفکراتی اینجا باشند. بنده هم اصراری بر ماندن ندارم تنها شرط ادب را بجا می آورم و جواب می دهم همین.
      از روز اول که به این جا آمدم و سلام کردم و از مسلمانیم گفتم. سلامم را بدار آویختند و در به تکفیرم گشودند:(
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      برای ما یا خود من اگر کنجکاوید بودن آفریدگار مهربان را به نبودن‌اش برتری میدهم و
      سرکشی من از جنس نادانی و خودسری نیست, ولی نشانه‌ای از همچو هستنده‌ای نمیبینم.
      بقول حکیم صفا :
      خدا در دلِ سودازدگانست بجویید
      مجویید زمین را و مپویید سما را
      در دنیای مادی یا همان ظاهر نمی شود دید خدا را . باید به همان عالمی که سهروردی در آن نفس کشیده است یعنی عالم خیال رفت و برای آن رفتن به آن و دیدن حقایق هستی باید به عقل سرخ رسید.





      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها

      این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت — هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
      زاهد عمرش سپری شد به تمنای بهشت — او ندانست که در ترک تمناست بهشت
      دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
      دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند
      عرفا با زاهدان فرق دارند نه طمع بهشت دارند و نه دل به این دنیا بسته اند فقط او را می خواهند!

      ما از تو نداریم بغیر از تو تمنا
      حلوا بکسی ده که محبت نچشیده






    11. #8
      سخنور یکم
      Points: 18,513, Level: 86
      Level completed: 33%, Points required for next Level: 337
      Overall activity: 6.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      آغازگر جُستار
      بدون وضعیت
       
      کنجکاو
       
      سارا آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Jun 2015
      ماندگاه
      زیر آسمان خدا
      نوشته ها
      695
      جُستارها
      19
      امتیازها
      18,513
      رنک
      86
      Post Thanks / Like
      سپاس
      288
      از ایشان 325 بار در 277 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      14 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Mehrbod نمایش پست ها
      از دید من شما دارید بیهوده زمانتان را دورمیریزید, خدا چه باشد چه نباشد روشنه کاری به کار من و شما ندارد; اگر خداباوری
      به شما حس خوبی میدهد, چرا که نه, خداباور بمانید. اگر به شما بیخدایی حس بهتری میدهد, باز هم چرا که نه, بیخدا شوید.
      باید اعتراف کنم که حق با شما بود ارباب مهربد!
      من در یک شب بارانی به این فروم آمدم و حالا هم با یک دل بارانی دارم از اینجا رفع زحمت می کنم. اینجا که آمدم تا خواستم کمی از دین و آیینم دفاع کنم انگهای گوناگون به بنده زدند و گفتند حق نداری از آیینت دفاع کنی و چه دشنامهایی که به پیامبر و اهل بیتش نثار نکردند. ولی باز خیره سری کردم و ماندم پیش خودم گفتم خب دیگر وارد بحث دینی نمی شوم که اینجور شاهد توهین به مقدسات نباشم. خواستم از مظلومیت مردمی بگویم که باز آن را به دین و آیین ربطش دادند. در آخر هم که شخصیتم بکل زیر سوال برده شد و بجرم شاعری، بی منطق و هپروتی و حقیر .... خوانده شدم و گفتند حق نداری دیگر شعر بگویی! شاعری که از شعر نگوید مثل ابر دلتنگی می ماند که نبارد!!
      بنده با حضور در اینجا قصد ِ جسارت و گستاخی را نداشتم. می دانم که حق با شماست و این فروم هم متعلق به شما و همفکران شماست و جای آدمهایی نظیر من در اینجا نیست بخدا می دانم و قصدم هم گسترش خداپرستی یا آزارِ شما نبود فقط می خواستم که در یک فروم فارسی زبان عضو باشم همین . واقعا هم بابت نوشتن بی رویه شعر در پستهایم عذر می خواهم بگذارید به حساب مدتها دوریم از زبان ِ پارسی و اینکه در طول روز مجبورم با زبان دیگری حرف بزنم و اینجا تنها جایی بود که می توانستم در آن به زبانِ رسمی دلم حرفم بزنم و خب دیگر حساب از دستم خارج شده بود و خیلی دیگر شعر اینجا نوشتم و چقدر هم شعر سرودم که این را مدیون شخص شما هستم ارباب! من در سرودن دوبیتی خیلی قوی نبودم ولی از وقتی با شما وارد بحث شدم از بس سازِ دلم به ارتعاش در آمد دوبیتی هایم دلی تر شدند و بهتر. واقعاً سپاسگزارم

      امیدوارم به همه ی آروزهایتان برسید هم شما و هم بقیه کاربران این فروم و از همه مهمتر فندآوری هم سر وسامانی بگیرد ;)
      باز به اینجا می آیم البته بیشتر بعنوان مخاطب تا کاربر، تا مطالبتان را بخوانم و استفاده کنم.







    12. #9
      دفترچه نویس
      Points: 83,861, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.8%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      HE
       
      Empty
       
      Dariush آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2012
      ماندگاه
      No man's land
      نوشته ها
      3,040
      جُستارها
      30
      امتیازها
      83,861
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,020
      از ایشان 8,977 بار در 2,888 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      60 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی سارا نمایش پست ها
      باید اعتراف کنم که حق با شما بود ارباب مهربد!
      من در یک شب بارانی به این فروم آمدم و حالا هم با یک دل بارانی دارم از اینجا رفع زحمت می کنم. اینجا که آمدم تا خواستم کمی از دین و آیینم دفاع کنم انگهای گوناگون به بنده زدند و گفتند حق نداری از آیینت دفاع کنی و چه دشنامهایی که به پیامبر و اهل بیتش نثار نکردند. ولی باز خیره سری کردم و ماندم پیش خودم گفتم خب دیگر وارد بحث دینی نمی شوم که اینجور شاهد توهین به مقدسات نباشم. خواستم از مظلومیت مردمی بگویم که باز آن را به دین و آیین ربطش دادند. در آخر هم که شخصیتم بکل زیر سوال برده شد و بجرم شاعری، بی منطق و هپروتی و حقیر .... خوانده شدم و گفتند حق نداری دیگر شعر بگویی! شاعری که از شعر نگوید مثل ابر دلتنگی می ماند که نبارد!!
      بنده با حضور در اینجا قصد ِ جسارت و گستاخی را نداشتم. می دانم که حق با شماست و این فروم هم متعلق به شما و همفکران شماست و جای آدمهایی نظیر من در اینجا نیست بخدا می دانم و قصدم هم گسترش خداپرستی یا آزارِ شما نبود فقط می خواستم که در یک فروم فارسی زبان عضو باشم همین . واقعا هم بابت نوشتن بی رویه شعر در پستهایم عذر می خواهم بگذارید به حساب مدتها دوریم از زبان ِ پارسی و اینکه در طول روز مجبورم با زبان دیگری حرف بزنم و اینجا تنها جایی بود که می توانستم در آن به زبانِ رسمی دلم حرفم بزنم و خب دیگر حساب از دستم خارج شده بود و خیلی دیگر شعر اینجا نوشتم و چقدر هم شعر سرودم که این را مدیون شخص شما هستم ارباب! من در سرودن دوبیتی خیلی قوی نبودم ولی از وقتی با شما وارد بحث شدم از بس سازِ دلم به ارتعاش در آمد دوبیتی هایم دلی تر شدند و بهتر. واقعاً سپاسگزارم

      امیدوارم به همه ی آروزهایتان برسید هم شما و هم بقیه کاربران این فروم و از همه مهمتر فندآوری هم سر وسامانی بگیرد ;)
      باز به اینجا می آیم البته بیشتر بعنوان مخاطب تا کاربر، تا مطالبتان را بخوانم و استفاده کنم.

      اه، چه ننه من غریبم‌بازی نفرت‌انگیزی! چرا هر چه دختربچه‌ی نابالغ و تیپیک
      هست به این فروم می‌آید! اگر راست می‌گویید و از خوانندگان راستین این فروم
      در گذشته بوده‌اید، حتما خوب می‌دانستید که در اینجا چگونه جوی برقرار است؛
      جنگ و جدل‌هایی اینجا رخ داده‌اند در حد و اندازه‌های جنگ‌های جهانی، چنانکه
      هرگز نمی‌توانید دو کاربر خاص را پیدا بکنید که جایی با هر چه در توان داشتند
      بر سر موضوعی، شدیدا درگیر بحث نشده باشند. نمونه‌ی آن خود من هستم،
      درگیری‌های اعتقادی من که گاهی شخصی نیز می‌شد همگی در این فروم
      موجود هستند:

      میلاد
      مهربد
      کوروش بیخدا
      ریشنالیست
      راسل
      کسری
      امیر
      آنارشی
      آرش
      مزدک
      مهدی
      و ...


      اگر خواننده بودید و اینها را دیدید، پس چرا آمدید و اگر آمدید این
      مسخره‌بازی‌ها برای چیست، اگر هم که خواننده نبودید و اینها
      را ندید، پس دروغ نگویید.
      sonixax این را پسندید.
      Confusion will be my epitaph
      As I crawl a cracked and broken path
      If we make it we can all sit back
      And laugh
      But I fear tomorrow I'll be crying,
      Yes I fear tomorrow I'll be crying
      .Yes I fear tomorrow I'll be crying

    13. 2 کاربر برای این پست سودمند از Dariush گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      kourosh_bikhoda (09-24-2015),sonixax (09-11-2015)

    14. #10
      دفترچه نویس
      Points: 471,639, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 2.0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      نِشان‌ها:
      Most Popular
      سرور خویـشتـن
       
      Empty
       
      Mehrbod آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2010
      ماندگاه
      لاجیکستان
      نوشته ها
      8,712
      جُستارها
      188
      امتیازها
      471,639
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      12,116
      از ایشان 21,650 بار در 7,581 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      62 Post(s)
      Tagged
      1 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Dariush نمایش پست ها
      اه، چه ننه من غریبم‌بازی نفرت‌انگیزی! چرا هر چه دختربچه‌ی نابالغ و تیپیک
      هست به این فروم می‌آید! اگر راست می‌گویید و از خوانندگان راستین این فروم در گذشته بوده‌اید
      من چیز بدی در نوشته‌هایِ او ندیدم, اینکه کسی پس از درون شدن به جمعی انتظار پذیرفتگی را داشته
      باشد چیز شگفت‌انگیزی نیست. من گمان نمیکنم کسی از هموندان اینجا به خودش این رنج را بدهد که برود
      در یک جمعی که باورهای ناهمسو با او دارند خودش را بکوشد بگنجاند; پس اگر کسی ناهمسو
      اینجا آمده و کوشیده هتّا ببیند این آدمهای ناهمسو "چه حسی" دارند و چرا او مانند آنها
      نیست (و چرا آنان مانند او نیستند), بایستی از همین برداشت نمود که کنجکاوی و هم دلیری بالایی دارد.

      دیگر اینکه ستیز با این و آن سر چنین چیزهایی چنانکه در جُستار دیگر پرداختیم, در دیدگاهی که آورده شد
      همان نارضایتی سر بیرون زده از نبود کنترل روی سرنوشت خویشتن و کوشش نومیدانه در دست یافتن به آن در
      ستیز اندیشوی است. امروزه پرشمار میبینید کسیکه زندگیش را جامعه‌یِ تکنولوژیک پیشاپیش رقم زده است و هیچ توان و نیرویی
      در تغییر آن ندارد, ولی ساعتها, چه بسا روزها و سالها اینجا و آنجا و فیسبوک خستگی‌ناپذیرانه با آدمهایی ناشناس! سر اینکه
      جمهوری‌خواهی بهتر است یا نمیدانم کمونیسم بهترین است جنگ و ستیز میکند, و در این فرایند میکوشد این "کنترل از دست رفته" را نومیدانه باز بیابد.

      ازینرو, من این باور پوچ که اینجا نبرد اندیشه‌ها است و ستیز اندیشوی چه خوب است و دیگرها ندارم, این ستیزها را امروز بمانند
      بازی‌هایِ رایانه‌ای میبینم که برای [نو]جوانها میسازند تا بنشینند با تیر اندازی مجازی خودشان را تخلیه کنند, و آنچه اینجا بوده
      در همان مایه تنها کمی ترازبالاتر بوده است. ترازبالاتر از این را هم فیلسوفان بشریت بازی کرده‌اند. ولی در پایان روز,
      همه‌یِ اینها یک بازیِ جانشین برای چیزی از دست رفته است; کسیکه از زندگی خود خوشنود است و
      آزاد و بر سرنوشت خود توانا, نه نیازی به گفتگو میبیند, نه نیازی به ستیز آنهم از گونه‌یِ اندیشیک.
      ویرایش از سوی Mehrbod : 09-12-2015 در ساعت 01:38 AM

      Sticky بجای وادادن در برابر واقعیت تلخ، بهتر است آدمی بكوشد كه واقعیت را بسود خود دگرگون كند و اگر بتواند حتی یك واژه ی تازی را هم از زبان شیرین مادری خود بیرون بیندازد بهتر از این است كه بگوید چه كنم ! ناراحتم! ولی همچنان در گنداب بماند و دیگران را هم به ماندن در گنداب گول بزند!!

      —مزدک بامداد


    15. یک کاربر برای این پست سودمند از Mehrbod گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Ouroboros (09-12-2015)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    جُستارهای همانند

    1. پاسخ: 5
      واپسین پیک: 11-11-2013, 07:50 PM
    2. پاسخ: 72
      واپسین پیک: 10-26-2013, 02:02 PM

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •