اوشیما از من میپرسد: “تو هم میخواستی ببینیش؟” وقتی سر بالا می اندازم، او گواهینامه را
توی کیف می گذارد و کیف را به جیب شلوارش بر می گرداند. بعد هر دو دست را روی پیشخان
میگذارد و میگوید: “همان طور که میبینید از لحاظ فیزیکی و حقوقی من به طرز انکار ناپذیری
مونثم. به همین دلیل چیزی که درباره ام گفته اید از بیخ و بن غلط است. پس برای من محال
است که به قول شما نمونه نرینه پدرسالار طرفدار تبعیض جنسی باشم.”

زن قد بلند میگوید: “بله، اما... “ بعد حرفش را نیمه کاره میگذارد. زن قد کوتاه با لبهای لوچه با
یقه اش ور می رود.

اوشیما ادامه میدهد: “تنم از لحاظ فیزیکی مونث، اما ذهنم کاملا مذکر است. از لحاظ عاطفی
مثل مردها زندگی میکنم. پس به گمانم نظر شما از لحاظ ‘نمونه تاریخی’ شاید درست باشد. و
کی می تواند بگوید من زن ستیزِ بدنامی هستم؟ (...) برخی خصوصیات زنانگی را دارم و بعضی
خصایص مردانگی را. بنابراین علیه چی تبعیض قائل می شوم؟ کسی میتواند روشنم کند؟”

---------------------------------
در قسمت مشخص شده بخشی از متن اصلی رمان سانسور شده. که این پاراگراف رو بدون
سانسور اینجا نقل میکنم :

"My body is physically female, but my mind's completely male," Oshima goes
on. "Emotionally I live as a man. So I suppose your notion of being a historical
example may be correct. And maybe I am sexist--who knows. But I'm not a lesbian,
even though I dress this way. My sexual preference is for men. In other words, I'm
a female but I'm gay. I do anal sex, and have never used my vagina for sex. My
clitoris is sensitive but my breasts aren't. I don't have a period. So, what am I
discriminating against? Could somebody tell me?"

واقعا باید تاسف خورد که تو همچین مملکتی زندگی میکنیم....

توضیح پیرامون کاراکتر "اوشیما" به نقل از ویکی پدیا:

Oshima: A 21-year-old, gay transgender man. He is a librarian and an owner of a
mountain retreat whobecomes close to Kafka throughout the course of the novel;
also a haemophiliac.

---------------------------------

ادامه رمان:

هر سه تای ما که گوش میکنیم حیرانیم و لب تر نمیکنیم. یکی از زنها گلو صاف میکند و صدای
ناهنجارش در اتاق طنین می اندازد. ساعت دیواری با صدای بلند تیک تاک میکند.

اوشیما می گوید: “خیلی متاسفم، ولی وسط ناهارم. داشتم ساندویچ تُن و اسفناج میخوردم
و نصفش را خورده بودم که صدایم کردید. اگر بیش از این دیر کنم، گربه های این دور و برها درش
می برند. مردم بچه گربه هائی را که نمیخواهند در جنگل کنار دریا رها می کنند، برای همین
این دور و برها پر از گربه است. اگر اشکالی ندارد، برگردم سر ناهارم. مرا ببخشید، اما لطفا از
وقتتان استفاده کنید و از کتابخانه لذت ببرید. درِ کتابخانه ما به روی همه باز است. تا آنجا که از
مقررات پیروی کنید و مزاحم مراجعه کنندگان ِ دیگر نشوید، هر کاری دوست دارید بکنید. میتوانید
به هرچه دوست دارید نگاه کنید. بفرمائید و هر چه دوست دارید در گزارشتان بنویسید. از نظر ما
اشکالی ندارد. ما از هیچ جا بودجه نمیگیریم و همه چیز را به شیوه خودمان چیش میبریم. این
شیوه را هم دوست داریم.”

پس از رفتن اوشیما دو زن نگاهی رد و بدل میکنند، بعد هر دو به من زل میزنند. شاید مرا به
جای چیز دیگری اشتباه گرفته اند. من چیزی نمیگویم و فیش ها را مرتب میکنم. آن دو در مخزن
کتاب ها با هم پچ پچ میکنند و کمی بعد وسایلشان را جمع و جور میکنند که راه بیفتند. وقتی
کوله ها را به دستشان میدهم، با قیافه های یخزده حتی یک کلمه تشکر هم به زبان نمی
آورند.