
نوشته اصلی از سوی
kourosh_iran
هیچ مرزی وجود ندارد. همهء کلیشه ها القاها بیهوده و کم ارزشند. هیچ عجیب نیست که هیچ دینی هیچ خدایی از نوع کلیشه ای را نیز نپذیرفتم؛ نتوانستم که بپذیرم! اما با هرکس که معنویت و راهی بسوی سعادتی معقول و ممکن را ارائه بدهد احساس مشترکی خواهم داشت. همچنان که از عرفان ها و مکاتب و منابعی ایده و الهام گرفته ام و بعضی چیزهایی آموخته ام. حتی از قرآن!
هیچ مرزی وجود ندارد. هیچ قاعدهء مطلقی نیست. هیچ چیزی مطلق سیاه یا سفید نیست. یا حداقل اینطور بگویم که بیشتر چیزها اینطور هستند. اسمها مهم نیستند. نژادها مهم نیستند. ملیت ها مهم نیستند. آوازه ها مهم نیستند. مرزی نیست. تنها حقیقت و قدرت است، که باید در هر جایی به هر اسمی شناخت و بیرون کشید و جذب کرد به نفع خویش استفاده کرد. بطور مثال کنگفو را از چین بگیریم، چه اشکالی دارد؟ مرام راهبان شائولین مگر چه اشکالی دارد؟ فیلمهای آنها در این زمینه برای من بسیار الهام بخش بوده است. بنابراین من بخشی چینی هستم، چینی شدم، مهم نیست نژادم چیست، در کجا هستم، مهم اینست که درک کردم و وجودم ظرفیت درک و پذیرش آن را داشت و برای بدست آوردن آن محدودیت و تبعیضی نمیبینم. همچنین مثلا در غرب پیشتاز علم و فناوری مدرن هستند. فیزیک، ریاضی، فناوریهای پیشرفته، رایانه، اینترنت، سلاحهای پیشرفتهء جنگی. خب اینها هم چیزهای خوبیست. اینها را هم میگیرم. نیم دیگر غربی میشوم. درک میکنم، جذب میکنم، منعطف هستم، همچون آب بی شکل و روان هستم، هرجا برم هرچیزی بخواهم برایم مرز و محدودیتی در شکل ها و رنگ ها نیست.