درود بر شما!
پرسش بسیار ظریفی را مطرح نموده اید. در توضیحی مختصر باید گفت که در دیدگاه یک فیلسوف و یا گاهی یک دانشمند دانش های تجربی، مفهوم(مفاهیمی) بدیهی و اساسی به عنوان فربود
درنظر گرفته شده اند و اعتبار سایر تجربیات و ادراکات با آن مفاهیم بدیهی و یا اساسی سنجیده می شوند. برای نمونه: ممکن است یک فیلسوف در گرو فلسفیدن در تراز فربودین فلسفه اش به سکون
و عدم دگرگونی و "شدن" قایل باشد، از این رو او می تواند استدلال کند که زمان و تغییر و تحول توهمی بیش نیست. یا ممکن است یک فیزیکدان در گرو فرمول ها و روابط ریاضی(به عنوان بدیهی)
و یا حتی فکت های دانشیک معتبر تر، به توهم بودن زمان و یا بسیاری از تجربیات و ادراکات ما اذعان کند.
البته به باور من پرداختن به این جستار بحث های فلسفی مفصلی را می طلبد، آنجا که مفاهیمی چون متافیزیک، ذهن، عین و ... مطرح می شوند و این که چه طور با توهم خواندن بسیاری از ادراکات اساسی می توان جهان را تبیین کرده و توضیح داد.