حسین نصر متفکر جدیایست و وارث سنت غنی و برجستهی سنتگرایانی همچون گنون، تیتوس بورکهارت، کوماراسوامی، مارکو پالیس و مارتین لینگز محسوب میشود. من تعریف او از سنت را کاملترین میدانم که بر طبق آن سنت انتقال مؤثر اصول منتج از یازهای حادث و ممکن یک مردم است. در تعریف او سنت صرفاً آداب نمادین یک مردم برای تداوم میمپلکس مورد نظرشان نیست بلکه نوعی تناوب کنش ارزشمند است، یعنی نمود چیزی فراتر از خود، یک تعالی یا «فراکنش» معنی. آگوستین معتقد بود که آنچه مسیحیت نامیده میشود از آغاز بشر وجود داشته و سنت اسلامی نیز رهیافتی مشابه دارد که با آن پیامبران قدیم یهود را «مسلمان» مینامد. طبق این رهیافت سنن گوناگون جلوههایی مکانمند و زمانمند از حقایقی لامکان و لازمان هستند، اینها تنها حقایقی نیستند که صرفاً در سنت وجود دارند، بلکه اساساً حقیقت در سنت است که پدید میآید و امکان جلوه مییابد. خود حسین نصر یک نقلی میکند به گمانم از فریتیوف شوان:
«خارج از سنت بیشک میتوان حقایقی نسبی یافت، اما آموزهای وجود ندارد که اثربخشی حقایق مطلق را – چنانکه سنت انجام میدهد – تسهیل و تسریع کرده، مفاهیم مربوط به واقعیت کامل را - از فرد به فرد و از جمع به فرد و از جمع به جمع - انتقال دهد»
(بخش بولد شده از سوی من اضافه شده)، مُد دفاع این سنتگرایان از سنت متفاوت است با درکی که ما اینجا از آن به عنوان رکن اصلی مراقبت از تمدن در جوامع بشری قائل شدهایم. برای آشنایی بیشتر نگاه کنید به تعریف شوان از تمدن : «تمدن تنها به شرطی گواه هر نوعی از ارزش است که منشائی فرابشری داشته باشد و برای انسان متنمدن احساسی از امر قدسی همراه بیاورد. امر قدسی برای هر تمدنی اساسیست زیرا برای آدمی اساسیست. امر قدس، یعنی آنچه تغییرناپذیر، منزه، بینهایت پرشکوه و عظیم است در نفس جوهر روح و هستی ماست». کمابیش تمامی جوامع سنتی بر این اساس شکل میگیرند که خود جامعه، خود انسان هیچ تقدس معنوی ندارد، بلکه امر قدسی از مرجعی بیرونی(فرابشری)به جامعه الهام میشود و برای آن جامعه همچون وضع طبیعیست.
از طرف دیگر خود حسین نصر در این رهیافت بیشتر نزدیک به کوماراسوامی و شوان است تا بورکهارت و گنون(و پیرو آن ژولیوس اوولا):
«وقتی جهان مدرن با تمدنهای سنتی قیاس میشود مسأله صرفاً درک خوبیها و بدیها در این طرف یا آن طرف نیست، خیر و شر همه جا هست، مسأله این است که در کدام طرف خیر مهمتر و در کدام طرف شر خردتر را میتوان یافت… اگر کسی بگوید بیرون از سنت خیری وجود دارد در این شکی نیست، اما باید خیر بزرگتر و مهمتر را انتخاب کرد و این قطعاً نزد سنت است. همینطور اگر کسی بگوید در سنت فلان شر پیدا میشود، جواب اینیست که باز هم شکی نیست، ولی باید شر کهتر را انتخاب کرد، و باز سنت است که آنرا در بر دارد…. هر تمدنی یک شمشیر دولبه است که تنها به واسطهی آن مولفههای نامشهود که آنرا به نحو ایجابی تعین میبخشد خیر تام و تمام است…. تمدنهای دینی به عنوان پدیدههای اجتماعی و مستقل از ارزش درونیشان به رغم کاستیهای اجتنابناپذیری که دارند، به مانند سدهای ساخلی هستند که برای مقابله با موج سرکش دنیادوستی، گناه، ویرانی، هبوط و تجدید دائمی آنها ساخته شدهاند».
اینرا مقایسه بکنید با الگوی گنون یا اوولا در دفاع از مذهب به عنوان تنها مسیر و طریق انسان برای رسیدن به چیزی دارای حداقلهای تمدن گروهی و حرکت از حیوانیت مطلق به بالا.
من از آقای طباطبایی تنها سخنرانی که جنابعالی لطف کرده برای من فرستادید را شنیدهام، و به نظرم اشتباهاتی فاحش دارد. نخست آنکه تجربهی تاریخی «امر مدرن»، یا مشکل مدرن به اندازهی مسیر حرکت یک جامعه اهمیت ندارد. یعنی اگر ما هنوز تجربهی مدل غربی را کامل نکردهایم به این معنی نیست که نمیتوانیم سیستم غریبهی آنها را در کشور خود تا اندازهای پیادهسازی کنیم، چنانکه امروز سیستمهای ارزشی غربی در جامعهی ایرانی به طور کامل مستقر شدهاند. مشکلاتی که این سیستمها به بار میآورند بخشی مختص جوامع غیراروپاییست، یعنی برآمده از تفاوتهای قومی، ملی و نژادی انسان خاورمیانهای و انسان اروپایی میباشد، برخی برآمده از تفاوتهای تجربهی تاریخی دو مردم هستند(چنانکه جناب طباطبایی میگویند)، اما بخش بزرگ و نسبتاً بسیار مهمی، به زعم من مهمترین بخش از مشکلات، ارتباطی با جامعهی میزبان و تضادهای میان «راهحلهای غربی» و «بسر شرقی» ندارد، بلکه برآمده از ذات این راهحلهاست و خود جوامع غربی را بدتر از ما بیمار کرده، به قهقرا میراند. مشکل «اصلی» ناهمحوانی مدرنیتهی مید این فرنس با جامعهی ایرانی نیست، مشکل اصلی ناهمخوانی آن با کُل طبع، میل و نیاز انسان است. تضاد خیلی پایهایتر و بنیادیتر از خصایل قومی، تجربهی تاریخی و جزئیات فرهنگیست، عمیقترین تمناها و نیازهای روح بشر، خود موجودیت اوست که به چالش کشیده شده.
ژیژک مرد رند و بیماریست که حقیقت را به زبان چپپسند بیان میکند و دوز بسیار بالایی از آنرا برای مخاطب مبتذل و کندذهن خود تجویز میکند، من او را دیدهام که از سلسلهمراتب(در برابر برابریطلبی)، مرکزیت سنتی(در برابر انقلابیگری)، قدرت متمرکز(در مقابل قدرت پخش و آشوبزده)، حقیقت(در برابر نسبیگرایی) و سلطهی مشروع(در برابر ازادیخواهی مبتذل)دفاع کرده و تحت لوای استالینیسم، مدلی از فاشیسم بسیار اصیل را به خورد مخاطبان خود داده. مشکل او آنست که هدفی بجز ویران کردن اوهام چپ کلاسیک ندارد، که در عین آگاهی به حقیقت دروغ میبافد و قصدش بسیار مشکوک و سرانجامش از امروز مشخص است.