من تصور نمیکنم اختلاف نظرها چندان جدی باشد، ما در حال تماشای یک منظره از دو دریچهی متفاوت هستیم
و در حالیکه هتا پیشفرضهای اساسی ما یکسان است، با اینحال راهکارهای ما متفاوت است.
خوب شد یاد آوردی آن بحث«ستیز آزمندانه علیه اسلام» را که استارتاش از من بود؛ خوب یادم هست که در آنجا
اشارهی من به این بود که اسلام به خودی خود تاثیر چندانی در احترام، شرافت و عزت انسانها ندارد و آنچه که اهمیت
دارد این است که در واقع خود شخص به وجه انسانی روان خویش و نسبتاش با عقایدش میدهد چه جایگاهی میدهد و
به قولی، انسان خوب چقدر اجازه می دهد که دیناش او را خوبتر کند و انسان بد چقدر اجازه میدهد که دیناش بدترش
کند!
حالا اینکه کمابیش جای ما عوض شده است هم از عجایب خاص دفترچه است خب، تقصیر من نیست!
به هر رو، من اگر در این بحث هستم، به این خاطر است که من هم همچون شما و امیر
و هتا مهربد دغدغههای نسبتا یکسانی دارم و خواستگاه اندیشههایمان کمابیش مشترک است؛
مسائل فراوانی در ارتباط با همین موضوع در ذهن من موجود است که
باعث میشود به آن بیش از هر موضوع دیگری بیاندیشم؛ با اینحال، من کاملا مطمئن هستم
که با این ایدههای سنتخواهانه مخالف هستم و این البته به هیچ عنوان دلیل نمیشود که
من مدرنیتخواه شوم. من این را مطمئن هستم که اندیشه و خرد، میل به آگاهی و کنجکاوی،
تمایل به پرسش و به دنبالِ پاسخ بودن، بخشی از طبیعت انسانی، و در حداقلترین حالتاش
به قول وبر، بخشی جداناشدنی از مدنیت انسان است؛ این است که من تمدن را بخشی از
پروژهی عقلانیت جمعی بشر میشمارم و به آن اعتبار زیادی میدهم. دین را جز یک تجربهی
تاریخی منسوخ و تاریخ گذشته نمیدانم و اگرچه این کلام بسیار نخنماست، از نظر من همچنان
معتبر است که دین مربوط است به روزهای کودکی بشریت. جایی که بشر نه خویش را به درستی
می شناخت، نه دنیای پیرامون خویش را، نه اصول اساسی اجتماعی زیستن را، نه معنای خود جامعه را و...
پس بگذارید حرف آخر خودم را اینجا بگویم: دین و سنت، مبتنی است بر حماقت و نادانی. جهالت عنصری
ذاتی و جداییناپذیر از دین و سنت است. آنچه شما و امیر در این مورد میگویید، چیزیست فراتر
از کارکردگرایی است (طبق تعریف:مهمتر از ماهیت ِ خود پدیده، کارکرد و برآیندش در کوتاه مدت است که مهم است)،
چنانکه تا حد زیادی با فایدهگرایی ِ جمعگرایانهی رادیکال آمیخته شده است و من با همهی اینها
به لحاظ ایدهئولوژیک کاملا مخالف هستم!
همانطور که گفتم دین مبتنی است بر جهالت؛ دین فرزند جهالت است. ابتداییترین راهکارها
از دل ِ دین میزنند بیرون و اینکه این راهکارها را برای برخی مسائلی که امروز دوباره به شکلی دیگر عنوان شدهاند
پدران ما ابتکار کردهاند، به این خاطر نیست که آنها بهترین راهکار هستند، چرا که اساسا نمیتوانند بهترین
باشند، به این خاطر که همانطور که گفتم مبتنی بودهاند بر رمز و راز و جهالت. و این را شما و امیر در نظر
نمیگیرید که چقدر به جای آنکه قوانین برای انسانها نوشته شده بودند، خود انسانها مجبور به تطبیق خود
با آنها بودهاند. با در نظر گرفتن این موضوع، سخن گفتن از «راهحلهای پدرانمان» بی معنی خواهد بود.
با این تفاسیر، من به جهت شفافسازی بیشتر موضع خودم، باید بگویم که من به دستاوردهایی چون
آزادی،مدنیت، فرهنگ، چندفرهنگی و... که همگی از ارزشهای مدرن هستند اکرام میورزم،اما
همچنین به برخی از دستاوردهای اخلاقی سنتی نیز علاقهمند هستم، اما نه به سبب کارکردِ اجتماعی
محض ِ آنها، بلکه به سبب ذات خود ِ آنها. اما من بر این باوو هستم که میتوان این ارزشها را همچنان
در جهان مدرن نیز داشت و حفظ کرد. من هم میدانم که در اکثریت ِ مواقع ازادی خرج ِ دهانگشادهای
ابله میشود، در اکثر مواقع حقوق بشر جز لافهای پوچ و تهی و ابزاری برای موج سواری نیستند و...
اما از نظر من حفظ آنها همچنان واقعا صرف میکند. و اتفاقا به همین خاطر است که من به راهکارهای
اجتماعی-سیاسی ِ مبتنی بر خرد اعتماد بیشتری دارم، چرا که برپایه آگاهی نسبی است. هم آگاهی
نسبی نسبت به گذشته و تجربههای تاریخی شکستخورده و موفق، هم روشهای بدیع و نوینی خلق
میکند که با توجه شرایط نو قابلِ عملیتر است، هم آنکه بیطرفانه هستند و بسیاری چیزهای دیگر.
در حالاتی خاص خرد هتا میتواند بر علیه خویش نیز حکم دهد!(با یادی از Rationalist عزیز).
به قول خودت حرفهای گفتنی در این مورد زیاد است، که من در هر فرصتی بخشهایی از آنها
را در اینجا بیان خواهم کرد.