بسم الله الرحمن الرحیم
این نوشته را بنده از وبلاگ یکی از دوستان خویش با اجازه ایشان برداشتم.همانا فکر من فکر اوست و اندیشه من اندیشه اوست.پس او سزاوار دید این نوشته را برای مومنین و کافرین تا به امید خدا تحقق یابد آیه «اهدنا الصراط المستقیم» در تشریع چنانکه در تکوین چنین است.
«بسم الله الرحمن الرحیمیکی از مسائلی که تفکیکیون به شدت با آن مخالفند بحث «تجرد روح» می باشد.ما در این مقاله به بیان چند دلیل در اثبات تجرد روح خواهیم پرداخت.انشاءالله بحث روائی آن باشد برای بعداً.البته دوستانی که خیلی به بحث روائی هم علاقه مند هستند(از روی عشق ایشان به حضرات معصوم علیهم السلام)می توانند به منابعش رجوع کنند و ما نیز اگر عمری باشد به آن نیز می پردازیم.لکن بحث این مقاله در اثبات مبحث مربوطه بوسیله براهین عقلی است.رساله ای است از شیخ الرئیس در این باره با نام «حجج عشر» یا تحفه.اگرچه که ایشان در کتب اشارات یا نجات هم بدین مطلب پرداخته اند اما این رساله نیز دلائل متقنی است در اینباره.ابوعلی ابن مسکویه نیز در کتاب طهارة الاعراق پرداخته است بدین موضوع.مرحوم فخر رازی در ج2مباحث المشرقیة،حضرت صدرالمتألهین در ج8 اسفار و رساله مبدا و معاد و حضرت آیت الله علامه بزرگوار طباطبائی در ج1 تفسیر شریف المیزان.
اولین دلیل را از رساله تحفه شیخ الرئیس آورده ام.در اینجا بنده توضیح مرحوم ضیاءالدین دری را می نویسم که توضیح سلیس برهان حضرت شیخ علیه الرحمة می باشد.این برهان سوم شیخ در این رساله می باشد.
«مثلاً هرگاه حکم کردیم و تصدیق نمودیم به اینکه سفیدی ضد سیاهی است مسلماً باید اول در ذهن خود تصور سفیدی و سیاهی را کرده باشیم تا بتوانیم چنین حکمی بکنیم و الا لازم می آید که تصدیق بدون تصور باشد ولکن مشاهده و بداهت هر دو،حکم می کنند که اجتماع سفیدی با سیاهی در یک جسم دیگر ممتنع است.پس معلوم می شود آن محلی که این دو در آن واقع شده و سبب حکم و تصدیق گردیده جسم و جسمانی نیست.و ذلک ما اردناه.»
دلیل دیگری که در کتب آمده است بر این اساس است که:چون داریم«الواحد لا یصدر الا الواحد» باید اولین مخلوق حق تعالی مادی نباشد چون که مادی از دو چیز تشکیل می شود.پس حداقل یک مخلوق حق تعالی باید مجرد باشد.اما شبهه ای که بعضی چون خواجه نصیر الدین طوسی(ره) فیلسوف و متکلم بزرگ شیعه و حقیقتا بزرگترین شارح اشارات شیخ در قرون پیشین این برهان را مخدوش می دانند.اشکالی را که ایشان وارد می کنند را بیشتر یک فیلسوف اشراقی می تواند وارد کند تا یک فیلسوف مشاء.بیان ذلک آنکه شیخ اشراق مخالف وجود ماد الاولی است.مشائیون و حکمای متعالیه وجود هیولا را ثابت می کنند.خواجه نصیر با آنکه یک فیلسوف مشائی است آنطور که در تجرید آمده است مخالف این برهان است.علی ای حال وجود هیولا و صورت با براهین مختلفی(از جمله قوه و فعل یا فصل و وصل)اثبات شده است و این گفتار حضرات خواجه و شیخ اشراق علیهما الرحمة وارد نیست.
برهان دیگر از تفسیر شریف المیزان ذیل آیات1تا5سوره بقره ذکر می شود.«1- یكى از آثار مادیت كه در همه مادیات هست، این است كه امر مادى قابل انقسام است، چون مادى آن را گویند كه داراى ابعاد ثلاثه باشد، و چیزى كه داراى بعد است، قابل انقسام نیز هست، ولى علم، بدان جهت كه علم است بهیچ وجه قابل انقسام نیست، (مثلا وقتى ما زید پسر عمرو را تصور مىكنیم این صورت علمیه ما قابل انقسام نیست بشهادت اینكه نیم زید نداریم).2- اثر مشترك مادیات این است كه در حیطه زمان و مكان قرار دارند، و هیچ موجود مادى سراغ نداریم كه از مكان و زمان بیرون باشد، و علم، بدان جهت كه علم است، نه مكان مىپذیرد، و نه زمان، بدلیل اینكه مىبینیم یك حادثه معین، و جزئى، كه در فلان زمان، و فلان مكان واقع شده، در تمامى مكانها، و زمانها قابل تعقل است، و ما میتوانیم همه جا و همه وقت آن را با حفظ همه خصوصیاتش تصور و تصدیق كنیم.3- اثر سوم و مشترك مادیات این است كه مادیات بتمامیشان در تحت سیطره حركت عمومى قرار دارند، و بهمین جهت تغیر و تحول، خاصیت عمومى مادیات شده است، ولى مىبینیم كه علم، بدان جهت كه علم است در مجراى حركت قرار ندارد و بهمین جهت محكوم باین تحول و دگرگونى نیست، بلكه اصلا حیثیت علم ذاتا با حیثیت تغیر و تبدل منافات دارد، علم عبارتست از ثبوت، و تحول عبارتست از بى ثباتى.4- اگر علم از چیزهایى بود كه بحسب ذاتش تغیر مىپذیرفت، و مانند مادیات محكوم به تحول و دگرگونگى بود، دیگر ممكن نبود یك چیز را و یك حادثه را در دو وقت مختلف با هم تعقل كرد، بلكه باید اول حادثه قبلى را تعقل كنیم بعد آن را از ذهن بیرون نموده حادثه بعدى را وارد ذهن سازیم، در حالى كه مىبینیم كه دو حادثه مختلف الزمان را، در یك آن تعقل مىكنیم، و نیز اگر علم، مادى بود، باید اصلا نتوانیم حوادث گذشته را در زمان بعد تعقل كنیم، براى اینكه خودتان گفتید:هر چیزى در آن دوم غیر آن چیز در آن اول است.پس این وجوه و وجوه دیگرى كه ذكر نكردیم، دلالت دارند بر اینكه علم، بدان جهت كه علم است مادى نیست، و اما آنچه در عضو حساس و یا بگو در دماغ پیدا میشود، و آن فعل و انفعالى كه در این عضو حاصل مىگردد، ما در باره آن حرفى نداریم، چون تخصصى در آن نداریم، اما شما هم دلیلى ندارید كه این فعل و انفعالهاى طبیعى همان علم است، و صرف اینكه در هنگام مثلا تصور یك حادثه، در دماغ عملى صورت مىگیرد، دلیل بر آن نیست كه تصور، همان عمل دماغى است.»ترجمه المیزان،ج1،ص81اما پس از نقل دلائل متقن حضرت علامه،بنده حقیر پاسخ به یک شبهه ای که در اینباره گفته می شود می دهم.لازم به ذکر است که امثال این شبهات سبب بطلان دلائل متقن نیست بلکه فقط یک شبهه است و نهایتاً در اثر تأثیر این شبهات( حداکثر تأثیر این شبهات) اقرار فرد به لاادری بودن مطلب خواهد بود.و اما شبهه.گویند اگر علم همانطور که گوئی متجرد است و نه مادی پس چرا انسانی علمی را فراموش می کند یا در اثر آسیب دیدن مغز در ادراک او خلل ایجاد می شود.در پاسخ گوئیم نفس انسان اگر چه مجرد است ولکن برای اجراء افعالش نیاز به جسم و ماده دارد فلذا با مجرد بودن آن تناقضی ندارد.»
والسلام علیکم و رحمة الله و برگاته»
البته سخن پایانی دوست ما باشد برای مومنین.چرا که مخاطب او کسی دیگر بوده است و مخاطب من کسی دگر.
منبع:
اسلامی-فلسفی-عرفانی