Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958

Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958

Warning: preg_replace(): The /e modifier is deprecated, use preg_replace_callback instead in ..../includes/class_bbcode.php on line 2958
اخبار عجیب اسلامگرایان !
  • Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 449

    جُستار: اخبار عجیب اسلامگرایان !

    Threaded View

    1. #36
      نویسنده یکم
      Points: 48,822, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.5%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience Points
      بدون وضعیت
       
      Empty
       
      yasy آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2012
      نوشته ها
      364
      جُستارها
      4
      امتیازها
      48,822
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      2,327
      از ایشان 1,184 بار در 344 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      5 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      یه روز یه مهندس انگلیسی اومده بود برای سیستم تحویه ای حرم اقا امام رضا که وقتی داشت داخل صحنا رو بازدید میکرد چشمش خورد به پنجره فولاد اقا رو کرد به مترجمش چرا انقدر اینجا شلوغ و این دستمالها چی که مردم به اون میبندن گفت ما شیعهای ایران هر مشکلی داریم میام اینجا و این دستمالا رو میبندن تا مشکلشون زودتر حل بشه که دیدن مهندس کرواتشو ازگردنش در اورد و بست به پنجره فولاد اقا که چند قدمی از کنار پنجره دور نشده بودیم که تلفنش زنگ خورد مترجم میگه دیدم مهندس حالش دگرگون شد نمی تونست حرف بزنه بعدازین که حالش بهتر شد گفتم اتفاقی افتاده دستاش میلرزید گفت خانمم بود ما تو خونه یه دختر فلج داریم زنگ زده میگه کجای بهش گفتم چرا گفت یه شخصی اومده بود جلوی در گفت من رضا هستم همسرتون منو فرستاده اومدم دخترتون ببینم برای چند لحضه اومد اتاق بچه یه نگاهی بهش کرد یه دستی رو سرش کشیدو گفت به اقاتون بگید مشکلش حل شد و رفت بعد ازین که برگشم اتاق بچه دیدم ایستاده رو جفت پاهاش داره راه میره این اقا کی بود فرستادی وقتی رفتم جلوی در رفته بود

    2. 2 کاربر برای این پست سودمند از yasy گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Soheil (06-07-2015),undead_knight (02-25-2015)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •