من به نگرش شما دربارهیِ آزادی پیشتر آگاه بودم و میدانسم که آنرا چیزی خودآماج نمیدانید, ولی این
شاید همانجاییست که شکاف میان دیدگاههایِ ما میآغازد, زیرا در باور من (و اندیشمندانی که این گفتمان را آغازیدهاند)
آزادی و کنترل بر سرنوشت خویشتن یک نیاز است, درست بهمانند نیاز به خورد و خوراک, ولی نیازی کمتر بایسته.
ستیز ابرسازواره و سازواره نیز درست از همینجا میآغازد, در ابرسازواره یاختهها (که همان سازوارگان/آدمیان باشند) نمیتوانند
آزاد باشند, زیرا درست بمانند پیکر یک آدم زنده که یاختههای آن نمیتوانند آزاد و خودسر باشند اگرنه سامانهیِ تن
در کمترین زمان از هم فروخواهدپاشید, پیکر همبودین که همان پیکر ابرسازواره باشد نیز نمیتواند یاختههایی خودایستا و
خودآماج داشته باشد و بایستی این یاختگان, که اینبار همان هومنان زنده میباشند را تا جای شدنی مهارساخته
و آنان را در الگوهایی هنج (norm) و هنجاریده (normalized) فروببرد و رفتار آنان را پیشبینیپذیر, اندازهپذیر و هنجارپذیر بسازد.
در دست دیگر, در نگاه شما خوشبینی بسیار فراوانی دیده میشود که به دید من در چندین جا به لغزش رفته است.
ولی پیش از پرداختن به آنها بگذارید به این بپردازیم که سخنان شما در بخشهایی یکسره متناقض و پادستیز میباشند.
برای نمونه, شما در جایی میگویید که در مردمسالاری هر کس یک رای دارد, ولی همگان نیز یک دارند, پس یک
رای بسنده کارساز است, ولی درست در پایینتر میافزایید کسی اگر باهوش, توانا و کاردان باشد میتواند این یک رآی را
بس بزرگتر بسازد, یا اگر در جایگاه درخور بود و کوشایی بسنده داشت, میتواند از جایگاه تکرآییِ خود فرارفته و در پهنهیِ
رویدادها سرنوشتساز باشد. ایندو در کنار هم بروشنی پادستیز میباشند و جز این هم نمیتوانست باشد, زیرا آدمها با
همدیگر یکسان نمیباشند و آرمان مردمسالاری نمیتواند این را پذیرفته و بجایش, سرنوشت بشریت را به میانگینترین تراز
میخواهد فروبکاهد که همان رآی بیشینگان باشد; در اینجا نمینیازد بگوییم در رخُکرد مردمسالاری هرگز کار نکرده و نخواهد
کرد, زیرا این نایکسانی میان مردم از میان رفتنی نیست (دستکم هنوز) و همواره خودش را در فرایند درون خواهد نمود.
هر آینه, در دنبالهْ سخن شما سراسر درست است که یک سامانه/ابرسازواره هر چه پیشرفتهتر میشود شکنندگی بیشتری نیز میابد,
ولی شوربختانه فرجامی که از آن میگیرید, اینکه این شکنندگی دستیافتیست برای ابرهوشمندان که
با شکیبایی, هوشمندی و سرانجام کاردانی, سر بزنگاه از آن بهره گرفته و چرخشگاهی در روند رویدادها بیافرینند, نادرست است.
این نگاه, اگرچه در تاریخ شهرمندی تا به امروز درست بوده و مایهیِ آفرینش استورههایی همچون مزدک بامدادان,
بابک خرمدین یا هتّا زرتشت اسپنتمان شده است, ولی دیگر در جهان امروز درست نیست, زیرا در جهان کهن یک ویژگی و فاکتور
همواره ایستا بوده است و آنهم "خود آدمی" بوده است.
در جهان امروز ما بسویی میرویم که سرشت, روان, مغز و ژن آدمی در دستان فندآوری دارند جای میگیرند و میتوانند بدلخواه,
دستکاری و سازواری داده شوند. در فرهود, فندآوری دیرزمانیست که آغاز به دگرگون ساختن خود آدمها نموده است و این
دگرگونیها تاکنون به راههایِ نرم, که همان پروپاگاندا, ابزارهای شستشوی مغزی و ... باشند کوتاه شده بوده است,
ولی این ابزارها با پیشرفت دانش و فندآوری بزودی به ترازهای فیزیکی و ژنتیکی نیز خواهند رسید و اینبار, دیگر
هیچگونه مرزی برای فندآوری در چشمانداز نیست که بخواهد بازدارندهیِ او باشد, و هیچ اندازهای از قهرمانی,
استورگی و دلاوری یارای ایستادگی دربرابر فندی که میتواند مغز و ژن را از اندرون دگرگون بسازد, نیست.
پس این یک همسنجی نابرابر است که آنچه تاکنون شدنی بوده و نمودهایِ بیرونی داشته است, مانند نمونهیِ زیبای
آورده که یاختگان تن در جاییکه ستم فراوان بخورند میتوانند جاندار را به کام مرگ بفرستند و بگذارند فرگشت آن
بیرون جانداری/ابرسازوارهای کمتر ستمگر بفرگرداند, اینبار ولی کار نخواهند کرد. زیرا فندآوری بسادی, بیرون از فرگشت میایستد.
درست است, یکی از آیندههایِ فندآوری میتواند نابودی بشریت و بهمراه آن, ابرسازوارهیِ فندین باشد, ولی در
هر دو چهره بودن همچو "فرگشتی" سودی برای ما دربر ندارد, زیرا در یک دست, فرگشت یا همهیِ ما را نابود میکند و ابرسازوارهیِ
فندین را به کام مرگ میفرستد (چه سود؟), یا در دست دیگر فندآوری از فرگشت فرارفته و با دستکاری ژن و مغز
یا آدمهایی فرامیآورد که دیگر کوچکترین پیوندی به آنچه ما "آدم" میدانیم و میشناسیم ندارند, یا هومنی را از پایه
با هوشوارههایی (روباتهایی) بهتر و درخورتر جایگزین میسازد که این هم باز بروشنی, برای ما سودی ندارد.
پس اینجا دلگرمی به فرگشت که از آغاز نیز نیرویی کور و یکسانانگار بوده است, برای ما سودی ندارد.
--
با گذشت از سخن بالا, بیایید دربارهیِ آزادی خواست و هومنی بگوییم. در نگاه شما چند چیز یافت میشود که از همان
آغاز مایهیِ بیم میباشند. نخست آنکه جایی میگویید اگر نیازهای توده (بجز نیاز به آزادی) برآورده شوند آنان هرگز نبود آن
را نخواهند سُهید (اگر که بپذیرید که آزادی از بیخ یک نیاز است). سپس آنکه در دنباله, آزادی یک تن را همان نبود
آزادی دیگری میدانید.
بگذارید نخست از دوّمی بیاغازیم, ما اگر فرایافت آزادی را به گسارش اکسیژن واگسترانیم, آنگاه روشن است
اکسیژنی که یک تن میگسارد هم دارد آزادی دیگران را میگیرد, زیرا اکسیژن کمتری برای آنها بجامیماند!
پس در ریشه این سخن شما پیوندی به آزادی ندارد و تنها به گسارش و مرزمندی بنمایهها بازمیگردد. به دیگر سخن, میتواند هوده/حق
با شما باشد, ولی ما این گزینه که فرآوردهیِ فرگشت میباشد را میپذیریم و آنرا تا زمانیکه از آستانهای فرا نرفته باشد
هتّا نااخلاقی نیز نمیانگاریم, درست مانند آزادی آدمی در کشتار مرغ و ماکیان و خوردن آنها (که برابر است با از دست رفتن آزادی مرغان و
ماکیان), سپس آنکه میافزاییم در ابرسازوارهیِ همبودین این آزادی از هر کس گرفته میشود و به ابرسازوارهیِ همبودین
واسپارده میشود که از گزینهیِ پیشگزین (default) دیگر بارها بار بدتر است.
برای نمونه, در جهان امروز از کسیکه زاده میشود هرگز پرسیده نمیشود که آیا میخواهد همچون گذشتگان خود در جایی
دوردست زندگش اش را در آرامش و به دور از تنش به شکار و گردآوری میوه بسپراند, بساکه به او از همان آغاز زایش
یک مُهر شهروندی بر پیشانی میخورد, سپس بر پایهیِ آنچه فند و دانش روز دیکته میکنند از همان نوسالی و
کودکی تا بُرنایی و بزرگسالی به آموزشکدهها و آموزشگاهها (نهادهایِ شستشوی مغزی) فرستاده میشود و
در همهیِ این فرایندها, بی آنکه هرگز دگرگزینی به او نشان داده شود, او را برای خدمت
و بردگی به ابرسازوارهیِ همبودین آموزش و پرورش داده و آماده میسازند.
بماند که این گزینه, برای کسانیکه آنرا آگاهانه میجویند نیز دشوار و در کنش دستنیافتنی میباشد. بیانگارید که
کس امروزه برای انجام کوچکترین نیاز به نامهنگاری و پروانه گرفتن دارد. او برای واهموندی و برونرفت از سامانهیِ فندین
نیاز به پیمودن و پشت سر گذاشتن فرایندی بسیار دشوار دارد, او بایستی پاژها و مالیاتهایِ سنگین بپردازد,
بایستی بدهکارهای احتمالی که سامانه در پرورش او پرداخته است را بازبپردازد (ب.ن. هر دانشجویی امروزه
وامدار و بدهکار به دولت است), بایستی از خود داراییهایِ کلان داشته باشد که بتواند هزینههایِ گوناگون, از سفر تا
زنده ماندن خود را برای چند سالی بپردازد (در جهان امروز هیچ میوهای رایگان و هیچ زمینی بیمالک نیست, کس
ناچار است از راه خود سامانه این نیازها را برآورده سازد), بایستی نقطهای بکر و دستنخورده در طبیعت بیابد که
فندآوری هنوز پایش به آنجا نرسیده باشد و .. و .. و همهیِ اینها, درکُنش این را گزینهای دستنیافتنی میسازند.
در این کنار, فندآوری با شتابی دیوانهوار همهیِ بنمایههای طبیعت را دارد میگسارد و همهیِ زیستبومهایِ طبیعی
را یک به یک نابود و دگرگون میسازد و این درست برابر است با گرفتن آزادی از دیگران برای آنکه شیوهیِ دیگری از زندگی را بخواهند
برای خود بگزینند. دیر یا زود, فندآوری نه تنها تنها گزینهیِ داده شده, بساکه تنها گزینهیِ مانده شده خواهد بود و کسیکه
نخواهد زندگی خود را در بردگی و سرسپردگی به سامانه بگذارند, گزینهیِ دیگری نداشته و خواه ناخواه ناچار از پذیرش خواهد بود.
اکنون میپردازیم به نکتهیِ یکم سخن شما و آنهم اینکه توده اگر نیازهای دیگرشان برآورده شود, نبود این "نیاز به کنترل زندگی" را
نخواهند سُهید. ما میتوانیم بروشنی وارونگی این را ببینیم و بازشناسی این فرایند را نیز تئودور کازینسکی پیشتر انجام داده است.
او از چند دیدگاه به بررسی این میپردازد و سرانجام خاستگاه بسیاری از این گرایشهای "یاغیگری" و "انقلابجویی"
را که در همین توده بفراوان یافت میوند, در از دسترفتگی آزادی و کنترل بر زندگی خویشتن میابد.
اینکه جهان امروز فشار بسیار بالا و تنشزایی به آدمها درون میکند چیزیست که همه با آن آشنا میباشند. این فشار هرآینه
از دیدگاه شما برآمد کار "بهرهکشان" میباشد, ولی این فرنودی سست است, زیرا ما میتوانیم این فشار و آشفتگی را در بسیاری
از همان بهرهکشان نیز ببینیم. برای نمونه, بیشتریان با پسر یا دختر نوجوان خانوادهای پولدار آشنایی دارند که در زندگی هرگز
سختی نکشیده است و از بیخ دگرسانی واژههای بهرهکش و بهرهده را هم نمیداند, ولی در پایان روز از زندگی آنچنان نومید و درمانده است که برای معنا بخشیدن به زندگی خود یا به داروها و مادههایِ روانگردان رویمیاورد, یا درون یک cult و فرقه
میشود, یا تن به لذتگرایی و پوچگرایی و گریزگرایی (escapism) میدهد, یا سرانجام از روی بیهودگی زندگی خودش را در نومیدی پایان میدهد.
ما اینجا دادههایِ آماریک بسنده نداریم, ولی میپنداریم این اندازه این
نمونهها آشکار و در دیده باشند که هرکس بتواند با آنها همزادپنداری نماید.
درونمایهیِ سخن این است:
١- جهان امروز میتواند همهیِ نیازهای فیزیکی یک تن را برآورده سازد, ولی نمیتواند همهیِ نیازهای روانی یک تن را برآورد.
٢- برخی نیازهایی روانیای که سامانهیِ فندین / technological system از برآوردن آنها ناتوان است اینها میباشند:
a. نیاز به کنترل بر زندگی و سرنوشت خود
b. نیاز به پرداختن به کاری آماجمند و معنابخش: یک شکارچی/گردآورنده همهیِ زندگی اش را روزاروز تنها در این آماج
میسپرانده که شکار و خوراک روزش را بفراهمد. این کنش برای برآوردن نیاز او به انجام کاری آماجمند بسنده بوده است.
یک آدم امروزین در دست دیگر, پُرگاه با انجام کاری بسیار رویهاین و سطحی میتواند همهیِ نیازهای فیزیکی خود را برآورده سازد. او میتواند
با یادگرفتن یک فند بسیار ساده مانند کار کردن با ماشین اسمبلی, یا کار با رایانه و نرمافزار word, نیازهای فیزیکی خود را برآورده سازد,
ولی هیچکدام اینها برای او کاری معنابخش و آماجمند به شمار نمیروند. با پیشرفت فندآوری, ما میبینیم
که کارها یکسره رو به آسانی میروند و در فـَرهود, از چهرهیِ کار درآمده و به سرگرمی دگرگون میشوند.
c. ...
٣- سامانه در برابر نیازهایی که از برآوردن آنها ناتوان است چهار رویکرد میگیرد:
a. نیازها از بیخ انکار میشوند, ب.ن. نیاز به آزادی چیزی ساختگی یا افزوده نمایانده میشود.
b. در نیازی دیگر لاپوشانده میشوند (sublimate), ب.ن. نیاز به آزادی و کنترل بر زندگی در گزینهمندی و هنجارشکنیهایِ تابوشکسته در سکس لاپوشانده میشود: کس اگرچه در کنترل زندگی خود آزاد نیست و اگرچه سرنوشت او در دستان خودش نیست, ولی بجایش میتواند با هرکس که خواست, خواه با شکنجه, خواه در شکنجه, خواه همجنس, خواه دگرجنس, خواه از کون, خواه از کس و ... تنآمیخته و همبستر شود.
این تابوشکنیها و گزینهمندیها در همه جا و همه چیز یافت میشوند. کس اگرچه آزاد نیست بگزیند که هموندی از ابرسازوارهیِ فندین باشد یا نباشد, ولی بیشمار گزینه دارد که زمان خود را با آنها بسپارند. به دیگر زبان, سامانه گزینهمندی
را جایگزین آزادی میسازد, ولی با این دگرسانی باریک که این تنها سیستم است که روشن میکند چه گزینههایی میتوانند در این بازار گزینهها به فروش برسند.
کس در پوشش, در همبستری, در دینداری یا دینگریزی و در فراوان چیزهای دیگر آزاد است. ولی این
آزادیها (permissiveness) برای او کوچکترین ترازی از کنترل در زندگی خود به بار نمیاورند و همگی گزینههایی رویهاین
(سطحی) و درکُـنش, پوشالین میباشند; زیرا برای
نمونه برای سیستم نمیتوانست کمتر مِهند باشد که پوشش یک تن یا دین او چیست, زمانیکه هیچکدام از ایندو در روند و سازوکار درونی او (سامانهیِ فندین) یا نقشی بازی نمیکنند یا هُنود و اثری ریز و چشمپوشیدنی دارند.
c. یا جایگزین داده میشوند, ب.ن. در جاییکه نیاز به پرداختن به کاری آماجمند و نه پوچ در زندگی برآوردنی نیست, سامانه ابزارهای گوناگون سرگرمی (entertainment, etc.) را پیش میآورد که کس اگرچه زندگی خودش را بدرستی پوچ و بیهوده میابد, ولی بجای آن میتواند
با دنبال نمودن واپسین episode بهمان سریال تلویزیونی, در فراموشی چندی را به آسودگی بگذراند. این دسته از
جایگزینها همگی اعتیادآور میباشند و میتوان به نکته اشاره نمود که پیشینیان شکارچی-گردآورندهیِ ما بی هیچ نیازی به اینگونه "سرگرمیها" برای دهها هزاران سال زیستهاند و نیاز آنان به سرگرمی از آنچه در گروه و تیرهیِ کوچک خود برایشان فراهم بوده, فراتر نمیرفته است.
این را ولی بهمسنجید با جهان امروز که همهیِ زندگی پیرامون این سرگرمیها میچرخد و اینها تا آن اندازه نقشی گسلناپذیر
در زندگی دارند که بی هیچ گمانی, نمیتوان هتّا یک تن را در شهرمندیها امروزین پنداشت که بتواند بی این سرگرمیها زندگی تنشزایِ روزانهیِ خود را برتابد و کار او به دیوانگی نکشد.
d. یا بیماری و نابهنجاری شناخته میشوند. برای نمونه, نیمنگاهی به آمار همواره رو به افزایش
افسردگی, گوشهگیری و فربودگریزی (escapism) اینجا بسنده میکند که بر ایشان برچسب "نابهنجاریهایِ فیزیکی/روانی" میخورند, هنگامیکه در نگاه
باریک, این خود سیستم فندین میباشد که با برچیدن و برپاساختن پرایستارها و سامههایِ تنشزای زندگی امروزین,
زیستبومی را پدید آورده است که واکنش طبیعی و بیولوژیک به آن چیزی بجز افسردگی و کنارهگیری نمیتواند باشد.
در فرجام, سامانه فندین در این واپسین گام ٤d, آنچه که نتواند از راه دیگری از میان بردارد را به "اختلال", "نابهنجاری" برچسب زده و
به نابودی از ریشهیِ آن نیاز میپردازد; و این چیزیست که درست ما همین امروز میبینیم, برای نمونه در سرتاسر تاریخ هومنی ما نمیتوانیم
بیانگاریم که این شمار آدمهای افسرده و درخودفرورفته بوده باشند, ولی این گروه که برآیند یکراست زندگی
در جهان پُر از قوانین و ضوابط و تنشزای ِ امروزین میباشند, بآسانی برچسب بیمار بر ایشان میخورد و سیستم
میکوشد با فراهمیدن داروها و قرصهایِ پادافسردگی و "روشهای پیشرفتهیِ درمانی" که همان فندهای
شستشوی مغزی و بازبرنامهریزی روانی باشند, این نیازهای فروپیچیده شده و واکنشیافته را از میان بردارد.
چنانکه بالا نیز افزودیم, سیستم هرگز به این ترفندهایِ نرم (روانی) و
نیمهنرم (دارویی) بسنده نخواهد نمود و ترفندهایِ سخت (ژنتیک, مغزی) در راه میباشند.
--
سخن کوتاه کنیم; آنچه من در این نوشتار پرداختم اینها بودند:
١- در برابر آیندهیِ سیستم فندین ایستادگی بیمعناست, زیرا اینبار
بوارون همهیِ تاریخ هومنی, سامانه از درون و اندیشه آدمها را خواهد دگراند.
٢- سامانهیِ فندین یا هومنی (و خود) را نابود میسازد, یا هومنی را آن اندازه در راستای سازواری دادن به خود
دستکاری میکند که دیگر بازشناختنی نخواهد بود, جوریکه هیچکدام از آنچه ما امروز ارزشهایِ هومنی میدانیم و میناشسیم را دیگر در خود نخواهد داشت (آزادی
نخستین چیزیکه برای همیشه از دست خواهد رفت), یا اینکه او را با هوشوارههایِ/روباتهایِ بهتر و کارآمدتر جایگزین خواهد نمود.
٣- هر سهیِ گزینههایِ بالا ناخواستنی میباشند.
پ.ن.
من نمونهیِ بلیت بختآزمایی را به خود شما بازمیگردانم. سخن اتان درست است که کسیکه بلیت نخریده
شانس بُردن او 0 است, ولی من میافزایم فراخواندن دیگران و خود به بازی در بختآزمایی نیز خودفریبی
است, زیرا با خرید یک بلیت شانس بُرد در کنش همچنان همان 0 است و تنها پول و زمان است که هرز رفته است.