درست است، من متوجه منظور شما شدم، با خواندنِ همان خطِ نخست. ببینید من نمیدانم شما متوجه هستید چه میگویید یا نه ولی توجه بفرمائید آنچه شما با آنچنان داوریای که کردید به مانند این است که روبروی یک اثر نقاشی بینظیر بایستد و بگوید : مثلا این نقاشی چه کاری برای بشریت کرده که مردم از سراسر جهان میآیند و نقاشاش را تحسین میکنند؟!
کاری که ماکسیمیلیان کرده، شاید همانقدر که من الان فنجان چای خودم را اینجا پشت میز در دست گرفتهام و به مانیتور خیره شدهام برای بشریت بیحاصل باشد، اما «معنا»ی چنان کاری با چنین قابل همسنجی نیست!
معلوم است که چنین کاری نخواهم کرد! یک نفر که هیچ،حاضر نیستم جانِ خودم را برای نجاتِ جان ِ یک میلیون نفر فدا بکنم! و برای شما احتمالا باورکردنی نیست که دقیقا به همین خاطر است که کلبی را میستایم! دقیقا به خاطر اینکه از میانِ میلیاردها و در طولِ قرنها شاید یک نفر «بتواند» چنین صحنهی عظیمی را خلق بکند که شایسته تعظیم خدایان است، ما برای این آدمها مجسمه میسازیم، یک روز را به نامشان میکنیم، نمایشنامه و فیلم میسازیم، رمان مینویسیم و... تا بزرگیهای چنین مردی بستاییم.
دوست گرامی، به من اعتماد داشته باشید، با تلاش برای توضیح دادنِ این چیزها با نگاهِ خردگرایانه، هرگز نخواهید توانست درکشان بکنید، نشانه هم اینکه شما متوجه نیستید که تحسین و ستایش کسی که کاری میکند که من در انجاماش ناتوان هستم، به معنای ریا و دورویی نیست.