• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 28

    جُستار: قدرت باورها

    Threaded View

    1. #22
      دفترچه نویس
      Points: 83,861, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 99.8%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      HE
       
      Empty
       
      Dariush آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Oct 2012
      ماندگاه
      No man's land
      نوشته ها
      3,040
      جُستارها
      30
      امتیازها
      83,861
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      3,020
      از ایشان 8,977 بار در 2,888 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      60 Post(s)
      Tagged
      0 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Ouroboros نمایش پست ها
      به نظر من باورها، و از آنهم مهمتر هسته‌های تشکیل‌دهنده‌ی آنها یعنی «ایده‌ها» هیچ ارزشی به نحوی مستقل از نمود عینی و بیرونی خودشان ندارند. من می‌توانم ادعای باورمندی داشته باشم اما تا وقتی سبک زندگی من با «باورهایم» انطباق نیافته، به راستی نمی‌توان گفت که به آن چیز باورمندم. آلتوسر درباره‌ی ایدئولوژی و کارکردهای آن که می‌نوشت به چیزی مشابه اشاره می‌کرد. او پرسید چرا این کسانی که ادعا می‌کنند به نظم موجود پایبند نیستند هر روز صبح از خواب بر می‌خیزند و به نهادهایی می‌رند که با باورهایشان در تعارض قرار می‌گیرد(در این مورد او مارکسیست‌ها را مد نظر داشت). چرا شما به دانشگاه می‌روید؟ چرا در این معنی که چه چیزی باعث می‌شود شما به رغم باورهایتان که دانشگاه نهادی‌ست سرکوبگر و سری‌ساز و تحت سلطه ... چرا در آن مشارکت می‌کنید. نتیجه‌ای که او ارائه کرد این بود که اتفاقا همین باورها هستند که عمل ِ متعارض با منافع شخصی و گروهی را ممکن می‌کنند، یعنی شما نه به رغم مخالفتتان با یک نهاد، که دقیقا «به دلیل» آن مخالفت است که به آن خدمت می‌کنید! امنیت و آسایش روانی که منتج است از فراموشی ناعادلانه بودن فرضی نهاد مذکور به نحوی ذهنی از طریق اعتقاد به ناعادلانه بودن، سقوط عن‌قریب و ... آن، تنها روشی‌ست که سوژه با ذهنی سالم می‌تواند آنرا تحمل بکند.

      خلاصه: باورها کارکردی بجز مجموعه‌ای با ظرافت تنظیم شده از ابزارهای خودفریبی برای فرار از عینیت زندگی‌ای بی‌ارزش، ناخواستنی و رقت‌انگیز ندارند، اینکه آیا «چیز» بجز اینهم هستند یا نه به نظرم چندان مهم نباشد.
      در اینکه باورها و ایده‌ها در واقع ابزارهایی برای خودفریبی هستند، با شما موافقم اما در اینکه این تنها کارکردِ آنهاست خیر. در واقع باید دید که ما داریم از کدام حوزه سخن می‌گوییم:فردی یا جمعی؟ درست است که در هر دوی اینها ایده‌ها و آرمان‌ها همچنان بطور عمده جهتِ همان خودفریبی آفریده می‌شوند، اما یک چیزی در مبدل شدنِ یک ایده‌ی فردی به نوعِ دوم‌اش هست که نقش ِ سرنوشت‌سازِ آن را پررنگ می‌کند. برای نمونه، ما کمابیش ارزش‌های اخلاقی جمعی را در اثر عملی شدنِ انواعی از ایده‌های فردی دهشتناک در تاریخ بدست آورده‌ایم.

      آلستر برای اینکه بتواند کارکردِ ایده‌ها برای خودفریبی ذهن انسان نشان را دهد می‌توانست از برهانِ بهتری استفاده کند: ایده‌های ما چه در سطح فردی و چه در سطح جمعی، الزاما همیشه با هم سازگاری و هماهنگی ندارند( مثل عدالت و بخشش) و این نشان می‌دهد که ذهن ما در مواجهه با شرایط برای درک و باور واقعیت ابتکار به خرج می‌دهد و احتمالا خیلی زود آنچه را که آفریده به طور خودکار از یاد خواهد برد.

      آیزایا برلین در مقاله‌ای از کتاب ِ «سرشتِ تلخ بشر» ماهیت باورهای جمعی را به خوبی واکاوی می‌کند. آنچه او در نهایت به طور غیرمستقیم بدان می‌رسد این است که نه فردیت و نه اساسا باور فردی در اثر گسترش و نفوذِ هر چه بیشتر پیشرفت‌های تکنولوژیک هرگز مصون نیستند. چرا که از اساس ارزشهای هر ملت و کشوری در تاریخ بر اساس شرایطِ تاریخی، فرهنگی و جغرافیایی همان سرزمین شکل می‌گیرند و این به خودی خود نشان می‌دهد که ما چرا نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم کسی چون سارتر هم عصر با سوفوکلس و هومر باشد! یعنی به زبانِ ساده‌تر سطح آگاهیِ ما عمیقا (و نه تماما) وابسته تمدن و جغرافیایی‌ست که در آن زندگی می‌کنیم؛ متممِ آن بخش از اگاهی ما که وابسته به تمدن و جغرافیا نیست را «عصر»ِ ما می‌سازد.

      اما یک ایراد که در استدلالِ شما و آلوستر هست این است که شما امکاناتِ فراوانی که برای عملی شدنِ ایده‌ها در عصر حاضر وجود دارند را نادیده می‌گیرید. اگر ما در عصر حاضر هنوز در اجتماعِ خود محصور هستیم، اما یک فرق اساسی با قرن‌های گذشته هست: قدرتِ تاثیرگذاری و توانِ تاثیرپذیریِ ما از یکدیگر به مراتب بیشتر از گذشته است. شاید همه‌ی علتِ وجودی عناصر پلیسی و امنیتی در عصر حاضر را همین قوای بالای انسانِ امروزی برای اثربخشی و اثرپذیری از یکدیگر بتواند توضیح بدهد.

      بنابراین اگرچه من شاید به ایده‌ای که در ذهنِ خودم داریم آنقدر پایبند نباشم که بتوانم آن را تبدیل به سبکِ زندگی‌ام بکنم، اما همینکه موفق به انتشار آن شدم هر آن ممکن است که آن ایده بتواند گروه‌هایی را متقاعد بکند که آن را بیشتر از من جدی بگیرند. به همین خاطر ایده‌های فردی اهمیتِ بیشتری نسبت به آنچه شما می‌گویید دارند.
      ...
      Russell این را پسندید.
      Confusion will be my epitaph
      As I crawl a cracked and broken path
      If we make it we can all sit back
      And laugh
      But I fear tomorrow I'll be crying,
      Yes I fear tomorrow I'll be crying
      .Yes I fear tomorrow I'll be crying

    2. 2 کاربر برای این پست سودمند از Dariush گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      Ouroboros (08-08-2014),sonixax (08-07-2014)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •