کاپیتالیست به نوعی از همهی ما «برابری»خواهتر است، زیرا روح جامعهای که میآفریند آنست که «پولدار شو تا آدم حسابت بکنم». به نظر میآید معنای ضمنی کُل نقد چپ از مشروط شدن ارزش آدمی به داراییهای مادی او در جامعهی سرمایهداری در اذهان اعضای فروتر جامعه آنست که هیچ راهی برای برونرفت از جایگاه خود ندارند.
«کاپیتالیست منفور و مذموم است زیرا آدمیت انسان را مشروط به ثروت میکند، ما ولی میدانیم که ثروت یا فقر، از شما بهتریم و همیشه هم بهتر خواهیم بود»! نقد روشنفکر چپی به ستایش مظاهر سرمایهداری از سوی لمپنیسم، زیر لایهای از تزویر چیزی نیست بجز اینکه : «بیهوده جان نکن، پول یا نه، هرگز آدم حسابت نخواهم کرد!».