• Empty
  • قاطی کردم
  • مهربون
  • موفق
  • متعجب
  • مریض
  • مشغول
  • معترض
  • ناراحت
  • هیچ
  • کنجکاو
  • کسل
  • گیج شدم
  • گریه
  • پکر
  • اخمو
  • از خود راضی
  • بی تفاوفت
  • بد جنس
  • بد حال
  • خونسرد
  • خواب آلود
  • خوشحال
  • خجالتی
  • خسته
  • دلواپس
  • رنجور
  • ریلکس
  • سپاسگزار
  • سر به زیر
  • شوکه
  • شاد و سر حال
  • عاشق
  • عصبانی
  • غمگین
  • غافلگیر
  • User Tag List

    نمایش پیکها: از 1 به 10 از 31

    جُستار: پرتره‌ی مرد امگا

    Threaded View

    1. #22
      دفترچه نویس
      Points: 90,825, Level: 100
      Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
      Overall activity: 0%
      دستاوردها:
      First 1000 Experience PointsGot three Friends
      The last militant
      judgmentalist
       
      Empty
       
      undead_knight آواتار ها
      تاریخ هموندی
      Nov 2012
      ماندگاه
      Hell inc
      نوشته ها
      3,623
      جُستارها
      14
      امتیازها
      90,825
      رنک
      100
      Post Thanks / Like
      سپاس
      9,174
      از ایشان 7,829 بار در 3,090 پست سپاسگزاری شده است .
      یافتن همه‌یِ سپاسهای گرفته شده
      یافتن همه‌یِ سپاسهای داده شده
      Mentioned
      36 Post(s)
      Tagged
      2 Thread(s)
      گفت‌آورد نوشته اصلی از سوی Dariush نمایش پست ها
      راست‌اش نه؛ عجیب نیست آنچنان. همه‌ی ما با آدم‌های اینچنینی برخورد داشته‌ایم و من هتا تصور می‌کنم نه انگیزه‌ی این خودویرانی، بلکه مرجعِ این شگفتی ِ ما جای دیگری‌ست. آدمهای زیادی این بیرون هستند که در جامعه یک موجودِ کاملا نامرئی و بی‌ارج هستند؛ اما از میانِ هزاران، تنها شاید یکی مثلِ این پسر باشد که تمامِ راه‌‌های دیگرِ حفظِ عزتِ نفس برایش یکجا از کار افتاده باشند وگرنه این پوچیِ ناشی از سرخوردگی اجتماعی کم‌وبیش یک دردِ همه‌گیر است و از نظر من خصیصه‌ی آدم‌های زنده‌ی عصر پسامدرنیسم است. جامعه در قالب و شکلِ امروزین‌اش یک نهادِ کاملا تهی از معنا و اصالت شده و در ذاتِ خودش یک تضادِ عمیق دارد: جامعه‌ی ما یک جامعه‌ی درهم‌پاشیده شده که از معنای اجتماع تنها ویژگیِ یک جا جمع بودن را دارد و در هر حالتِ دیگری، انسانها هتا درونِ خانه‌ی پر از آدمِ خویش نیز در عمقِ تنهایی زندگی می‌کنند؛ مشکل ِ این پسر ِ بدبخت همین بود، او نمی‌توانست با این وضع کنار بیاید، کاری که میلیون‌ها نفر مثلِ او، شاید به دشواری اما نهایتا به اجباری غریزی انجام می‌دهند. پس به نظر من منشاءِ این شگفتی نه در نفسِ عملِ او و هتا چرایی‌اش، بلکه احتمالا در شهامتِ اوست؛ به نظر من واکنشِ او اهمیتی ندارد، اینکه او توانسته بر خلافِ خیلِ عظیمِ انسانهایی که همه‌ی ما با شمارِ زیادی از آنها آشنا هستیم، کاری سراسر متفاوت انجام دهد، خیلی مهم‌تر است، چرا که او توانسته ندایی که همه‌ی ما از شندیدن‌اش واهمه داریم را بلند فریاد بزنیم؛ ببینید در خبرِ زیر این اتفاق چگونه روایت می‌شود:

      ‮جهان‬ - ‭BBC ‮فارسی‬ - ‮عامل کشتار کالیفرنیا، پسر ۲۲ ساله فیلمساز هالیوود است‬

      می‌بینید چطور چیزهایی مهم در آن انکار می‌شود؟ «یک بیمارِ روانی دست به اسلحه برده و شش نفر را به قتل رسانده»؛ این خبری‌ست که در نهایت همه‌ی ما هر دفعه در موردِ یک جنایت می‌شنویم، و حداکثر چیزی که به گوشِ ما می‌رسد «انگیزه‌ی مجرم» است! پس از این همه‌ی ما می‌رویم دنبالِ زندگی روزمره‌ی خودمان، چون خیال‌مان راحت شده که عاملِ جنایت در واقع یک چیز غیرطبیعی‌ و نابه‌هنجار است و رسانه‌ها به ما این اطمینان را می‌دهند که چنین چیزی از ما خیلی دور است؛ اما با خود فکر کنید که این پسر با مردی که از سوی خانواده‌ی خودش طرد می‌شود، چنانکه مرگ و زندگی‌اش تفاوتی برایشان ندارد، هتا یک دوستِ صمیمی هم ندارد، در خانه نیز با خیانت و نهایتا طلاقِ همسرش مواجه می‌شود، چه وجه تمایزی دارد؟ از این دست آدمها چقدر می‌شناسید؟ تفاوت اما در این است که این جوان توانست صادقانه خود به ندای ویرانی ِ درون‌اش پاسخ دهد؛ ندایی که بقیه برای نادیده گرفتن‌اش همیشه یک بهانه‌ای پیدا می‌کنند و به زندگی ادامه می‌دهند.

      از این منظر، این پسر دوست داشتن را یک چیز خیلی پیچیده فهمیده، چنانکه من شک ندارم در تمامِ تاریخ کسی اینچنین دوست داشته نشده! او نمی‌توانسته درک کند که آنهایی که آن بیرون دوست داشته می‌شدند و او بدانها رشک می‌ورزیده، دوستی‌شان خیلی ساده، همان دوستی‌های سطحیِ‌‌ایست که برای پایان دادن به آن، به تنها چیزی که نیاز است فکر کردن در موردِ تهی بودنِ عمق این دوستی‌ها بوده، کاری که او به شکلی بیمارگونه پیوسته بدان مبادرت می‌ورزیده. یکی از رفقا اینجا قبلا می‌گفت که دوستی چیزی جز یک رابطه‌ی سودبریِ دوطرفه نیست؛ این آیا صدای ناقوسِ عصر پوچی نیست؟
      به طور خلاصه قادر به درک "واقعیت" نبوده؟!
      sonixax این را پسندید.
      To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
      Tacitus-

    2. یک کاربر برای این پست سودمند از undead_knight گرامی سپاسگزاری کرده اند:

      sonixax (05-26-2014)

    داده‌های جُستار

    کاربری که سرگرم دیدن این جُستار هستند

    هم‌اکنون 1 کاربر سرگرم دیدن این جُستار است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    مجوز های پیک و ویرایش

    • شما نمیتوانید جُستار نوی بفرستید
    • شما نمیتوانید پیکی بفرستید
    • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
    • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
    •